امروز کلاس ادبیات داشتم و استاد داشت یکی از آثار صادق هدایت -که اسمش "داش آکل" باشه- رو تحلیل میکرد. هم از نظر معنوی، هم دستوری و ادبی.
در واقع داش آکل یه داستان کوتاهه. و اگه نخوندینش یا داستانشو نمیدونین، باید بگم ماجرا از این قراره که داش آکل یه پهوان جوانمرد و باجلال و جبروت توی شیرازه. جوری که بیشتر مردم شخصیت قابل احترامی میدونستش. از قضا، داش آکل دلش پیش یه دختره به اسم مرجان گیر بوده و اونقدر آدم مغروری بوده که به هیچ عنوان نم پس نده و هیچی در مورد احساسش به مرجان نگه. مدتها میگذره تا این که برای مرجان یه خواستگار پیدا میشه که یه مرد بیریختِ ایکبیری بوده که اختلاف سنیشم با مرجان زیاد بوده و خلاصه، خبر عقد این دوتا که به گوش داش آکل میرسه، این پهلوون باابهت از لحاظ احساسی در هم میشکنه و در همین گیر و دار، یکی از بدخواههای داش آکل که کاکارستم باشه، به قصد شکست دادنش و این که بگه من خیلی خفنتر از داش آکلم! باهاش گلاویز میشه و این وسط وسطا هم یه قمه روی زمین میبینه و خلاصه؛ داش آکل در اثر خونریزی میمیره و داستان تموم میشه...
ببینید خیلی داستان ساده و شاید اصن معمولیای به نظر میرسه اما خیلی حرف برای گفتن داره، از به تصویر کشیدن مردسالاری و زن ستیزی -که از نظرم خیلی زننده بود- تا گرفتاریهای عاشقی و اینا، مخصوصا این که داستان با جملهی «عشق تو مرا کشت مرجان» که از زبون طوطی داش آکل بیان میشه به پایان میرسه... که خب تفکر در مورد خود داستان رو به عهدهی خودتون میذارم، الانم اینجا نیومدم که در مورد داش آکل و تراژدیش حرف بزنم.
بحثم سر چس مثقال شعور داشتنه.
بعد از این که داستان رو توی کلاس خوندیم و از نظر ادبی و آرایهها و این چیزا به صورت گذرا بررسیش کردیم، استاد بهمون گفت که حالا وقتشه که در مورد تحلیلهاتون و برداشتهایی که از این محتوا داشتین حرف بزنیم (حدودا یه ساعت فقط در همین مورد حرف زدیم) و خب همونطور که انتظار میرفت، بحث تا حد زیادی در مورد عشق بود و هرکی داشت نظر خودشو میداد و خلاصه، بحث میکردیم.
تا این که یکی از بچهها (که نه به اسمش کار دارم؛ و نه به جنسیتش) شروع کرد پرت و پلا گفتن... خودتون تصور کنین دیگه، بحث در مورد عشق باشه و یکی بخواد این وسط نمک بریزه! شوخیهای هدف دار و تاحدی مبتذل!
چرا یه سریاتون اندازه چس شعور ندارین؟
یه آدم میتونه خیلی باشعور و با ادب باشه اما حتی فحش بده، چجوری؟ اینجوری که هرچیزی جایی داره و هر نکته مکانی! پیش آدمایی که بهشون نزدیکی یا دوستای فوق صمیمیت هر کثافت کاریای که میکنی بکن لابد جفتتونم جنبه دارین، ولی محیط دانشگاه، جلوی استاد، این همه آدم غریبه از شهرای مختلف که یه بارم ندیدیشون،... بعد لابد اسم خودتم میذاری تحصیل کرده و فلان بهمان؟ بعد آخه بچه و سن پایین هم نیستی که بگم خب عقلش نمیرسه حتما!
میدونین جالبتر چی بود؟ این که استاد میکروفون طرف رو روشن کرد و با زبون بیزبونی هی داشت میگفت که دانشجوی محترم لطفا حد خودتو بدون و حرمت خودتو حفظ کن و اگه درست حرف نمیزنی حداقل کلا لال شو و حرف نزن! ولی میدونین طرف در جواب استاد چی گفت؟((= یه شوخی مزخرف دیگه! تازه یارو ورودی 99 بود، ینی ترم یک هم نبود که بگم هنوز نمیدونه دانشگاه چجوریه((=...
انصافا یه ذره آدم باشین.
موقعیتهارو باهم قاتی نکنین و بفهمین هرچیزی یه حدی داره. به آبروی خودتون رحم نمیکنین به آبروی خانواده و همشهری و هموطن هاتون رحم کنین...
اه اعصابم ساعتهاست که خرده...
+داخل پرانتز این نکته رو هم بگم که طرف اردبیلی بود. بعد چون فارسی حرف زدنش لهجه داشت مشخص بود ترکه. استاد ازش پرسید که فلانی تو کجایی هستی؟ و اونم گفت اردبیل! استادم گفت: آره از طرز حرف زدنتون مشخصه اردبیلی هستین چون شهرای دیگه هیچوقت اینجوری حرف نمیزنن(((=... حالا کاری ندارم اون شخص نامحترم بعد شنیدن این حرف به جای این که یه ذره خجالت بکشه بدتر ادامه داد ولی خب... یتندنتدیمنبد لعنت بهش.