۳۰ مطلب با موضوع «30 روز شَرح حآل» ثبت شده است

و بالاخره... روز سی ام!

http://s12.picofile.com/file/8400797276/48a1cf118b12762330952230a2c13aab.jpg

چنتا نکته هست که باید صریحا بهشون اشاره کنم|:

اولیش اینه که یه نفر باید پیدا بشه که فاز هیپوتالاموس منو با رسم شکل توضیح بده|: باورم نمیشه ولی سردمه... چرا واقعا؟|": تا دیروز داشتم زنده زنده میپختم الان سردمه|: و تازهههه*-* هوا همونطوری که دوس دارم ابریه الان*-*... هورااا^-^...

دیروز با ایا چانم ویدیوکال گرفتم:-:...

خیلی خیاری و بی برنامه بود|: همینجوری یهویی دیدم تبلت داره زنگ میخوره|:

و جالبه هیچ حرفیم نداشتیم بزنیما... عین جلبک زل زدیم تو چش هم|: بعدشم قطع کردیم XDDD

امروزم که کله سحر ساعت 8 کلاس داشتم... چرا ساعت 8 صبح باید کلاس داشته باشم روز تابستون؟|:

نصف کلاس در حال خمیازه کشیدن بودم، معلم فیزیکم برگشته بهم میگه چته تو امروز؟ 

من: یورگونام... و تا آخر کلاس منو یورگون صدا کردXDD خیلی این معلم فیزیکمو دوس دارم خیلی آدم باحالیه XD تازه منو به فیزیک علاقه مند کرده:-:

راستش چون خودم آدمی ام که زود بیدار میشم، معمولا این ساعت اینقدر خسته نیستم. دیگه نهایتش ساعت 8 دیگه بیدار میشم|:... ولی خب دیشب داشتم با سحر حرف میزدم و بعدشم از ذوق خوابم نبرد(("=...

طی یه سری مسائل و مشکلاتی که قبلا پیش اومده بود دیشب یه ویدیو ی حدودا یه دیقه ای از پیانو زدنم گرفتم و براش فرستادم، من ماه هاست که تمرین نکردم|: اصلا دستم درست حسابی به دستورات مغزم گوش نمیکنه، میشه گفت خیلی داغون شد ولی خب... سحر اینقدر خوشش اومده بود که ناگو (("=...

و تا نزدیکی ساعت دو هی داشت ازم تعریف مینمود... آه... خدا نکشتت لنتی(("=...

امروز روز سی امه! 

ینی آخرین روز این چالشه... فک میکردم شاید وسطاش جا بزنم ولی اینطور نشد و از این بابت خوشحالم که هر روز اومدم و به تعهداتم (واو|:) پایبند بودم^^

 

 

پی نوشت: الان حدودا ساعت شیش عصره و من همین الان ناهارمو تموم کردم|:

پی نوشت: شکمم درد میکنه... این یقینا مزخرف ترین بخش دختر بودنه|:...

پی نوشت: یویا قطعا یکی از کراش ترین پسرای ژاپنیه|: اه... بای...

پی نوشت: حدود یه هفته برای امروز با هاله و اسرا برنامه ریزی کردیم که بریم دریاچه ولی دقیقا همین امروز کنسلش کردیم|: اه...

پی نوشت: آجیتیشن... آجیتیشن.. بیبی آی وانا بی عه لاور...

 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۲ تیر ۹۹

    روز بیست و نهم

    http://s12.picofile.com/file/8400637584/8296cf8c902a24035afe240e7bcc1c77.jpg

    درسته که دیروز قول دادم که کاملا قراره آدم شم ولی نشدم|:

    ولی خب حداقل رضایت بخش تر از روز های قبلش بود... و خب امروزم میخوام یه قدم فراتر بذارم"-"

    البته چاره ای هم  ندارم چون کلاس دارم و جلسه ی قبلم به خاطر امتحانم غیبت داشتم در نتیجه درس اون جلسه رو خودم باید بخونم"-" 

    دیروز با هلیا یع ویدیوکال گرفتمD=...

    از اونجایی که قرار بود بره خونه ی نمیدونم کی|: و جمع همه جمع بود و حای منم خیلی خالی بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که حضور منم حس بشه XD

    فک کنین من دیروز ناهار هم نخورده بودم حتی|:

    بعد این بیلیاقتا داشتن سیب زمینی سرخ میکردن جلو چشم من |":

    وسطاشم که شارژ موبایلش گویا داشت تموم میشد مجبور شدیم خدافظی کنیم، منم خواستم یه ذره فاز بدم ورداشتم تونر ریختم رو صورتم که رفت تو دهنم|:

    هیچوقت تونر نخورید|:

    حتی به عنوان اشک مصنوعی ازش استفاده نکنید حتی اگه هیچ امکانات دیگه ای نداشته باشید|:

    خلاصه این که بعله... حدودا نیم ساعت بعدشم با هاله نزدیک دو ساعت در مورد آرگوهیپریون حرف زدیم D=... با این که داستان از شدت حفره مندی شبیه آبکشه"-"...

    ولی بازم خیلی خوب داره پیش میرهD=...

    امیدورام بتونیم تا آخر تابستون تمومش کنیم... ((=

    خاب... روز بیست و نهم(("=...

     

     

    پ.ن: خدا لعنتت نکنه آیلی|: این Slow motion لوهان چی بود انداختی به جون من؟|: آسایش ندارم اصلا.... 

    پ.ن: اگه یه وقت خواستید اشک مصنوعی درست کنید و هیچی دم دست نداشتید از تف آب دهنتون استاده کنین"-"

     

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۱ تیر ۹۹

    روز بیست و هشتم

    http://s12.picofile.com/file/8400544284/3bab0b568f2c88a67e0ad0644d0094d0.jpg

    قول میدم امروز دیگه رو برنامه باشم"-"...

    باور کنین... *پنکه پارس خزر را روشن میکند*

    امروز دیگه وقتمو هدر نمیدم. 

    راستش دیروز بعد از کلی مسخره بازی با سحر و هلیا یه لحظه خیلی جدی به این فکر افتادم که شت! من تو این تابستون قراره دوتا پایه رو مرور کنم و یه خروار کتاب تست تموم کنم چرا اینقدر بی همه چیز شدم؟ و هیچی دیگه، تصمیم گرفتم جدی شم... 

    Mistyperose یکی از یوتیوبرای مورد علاقمه و همیشه ویدیو هاشو نگاه میکنم یه آرامش خاصی دارن... منم میخوام یه خونه ی گوگولی مثل اون داشته باشم اه T-T... 

    به هرحال... اون روز از ویدیو های روتینش دوتا دیدم و یکی زدم تو سر خودم که بهتره رسما دیگه آدم شم|:

    بعله...

    اگه از ویدیو های Mistyperose  ندیدین حتما ببینین...

    اینم اینستاشه --> misty.prose@

    کافیه فقط عکسای پیجشو ببینین که چقدر کیوت و صورتی و سافتن(("=... ویدیو هاشم همین جورین(("=...

    بگذریم...

    امروز روز بیست و هشتمه!

    فردا پس فردا این چالش قراره تموم شه... باورم نمیشه واقعنی دارم انجامش میدم"-"...

     

     

    پی نوشت: ویـــــولــــتا... ببینم اصلا شما آیزوانو دوست میدارید؟ آهنگ مورد علاتون چیه؟D=... من خودم اولین آهنگی که ازشون شنیدم Vampire بود... که ژاپنی هم بودD=... لنتیا صداهاشون خیلی خاص و قدرتمنده...

    پی نوشت: میخوام رو پنکه پارس خزرم اسم بذارم. نظر مظر ندارین؟

    پی نوشت: من به معنی واقعی کلمه عاشق عکساییم که تم آئستیک دارن^^

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۳۱ خرداد ۹۹

    روز بیست و هفتم

    http://s13.picofile.com/file/8400519842/4535dc3d08f10d551f939c6d66baba19.jpg

     

    قبل از این که به طور رسمی در مورد زور مزخرفم غر بزنم داستانی هست که باید صریحا بهش اشاره کنم اصلنم برام مهم نیست که هیچی قرار نیست بفهمید XD

    نمیدونم شو رو یادتون میاد یا نه. اون قدیما از بچه های میهن بود. اگه کو رو یادتون باشه شو هم حتما یادتونه((=... حالا بگذریم! امروز من و سحر (شو) داشتیم در مورد یه موضوع خیلی بدیهی صحبت میکردیم که نمیدونم چی شد تمام حرفامونو فوروارد کردیم برای هلیا XD... یادم باشه دیگه این اشتباه بزرگو تکرار نکنم...

    به هرحال! هلیا ورداشت اسم گروه سه نفرمونو از "خط مخابراط 6" به " Love House" تغییر داد... هلیا اگه اینو میخونی بدون ازت متنفرمXD

    هیچی شروع کرد از این هتلای جینگول که خیلی خیلی صورتی ان عکس فرستاد و گفت هتل عشقه من و سحر امشب باید بریم اونجا "-" بعد سحر بدبخت آفلاین بود XDDD

    منم یه تیک دارم هروقت هلیا شروع میکنه کرم بریزه منم شروع میکنم کرم ریختن و ترکی حرف میزنم تا هیچی نفهمه و اعصابش خورد شهD=...

    همینجوری که داشتم از ترکی حرف زدنم ویس میدادم یهو سحر پیداش شد ویسامو باز کرد XDDD

    و بعد از چهار سال معلوم شد که بچم ترکی بلد بودهXDDD هلیا رو ول میکردی خشتکشو میدرید... باور کنین اصلا نمیتونست هضم کنه XDD...

    بعد هیچی دیگه... من و سحر شروع کردیم یکی دو جمله حرف زدیم یهو سحر دوهزاریش افتاد اینجا یه خبرایی بوده XD

    هیچی دیگه... اون عکسای صورتی هتل رو دید و قاتی کرد که این خیلی صورتیه من سیاد میخوام"-"

    بعدش چون من عاشق صورتیم"-"... و اون از صورتی بدش میاد"-"... و من از ارغوانی بدم میاد"-"... و اون عاشق ارغوانیه"-"... هیچی"-" ...

    بحثمون شد و کلی همو تهدید به بلاک کردیمXD

    خلاصه خیلی شوکه شدم از این که ترکی بلده، پشمای هلیا جمع شدنی نبودن XDDD

    اهم...

    امروز روز واقعا واقعا مزخرفی بود چون به معنی واقعی هم گرمم بود... هم بی حوصله بودم، هم مهمون داشتیم، یه ساعت و نیم خواب موندم... و احساس میکنم خیلی روز طولانی ای بود"-" اصلا تموم نمیشد"-"...

    فقط خوبیش این بود که تصویب شد با هاله و اسرا دوشنبه بریم دریاچه به مدت کمتر از یه ساعت برای این که یادمون بیاد دریاچه به چی میگن"-" البته هنوز از جزئیات اطلاعی در دست نیست ولی تا دوشنبه حتما بهش رسیدگی میشه-0-...

    امروز روز بیست و هفتمه!....

     

     

    پی نوشت: یادی کنم از پنکه ی پارس خزر که اگه نبود کاملا ملت میشدم... (آره... من خیلی باکلاسم... آره اصن من دیروز از آمریکا اومد نئدونست ملت به فارسی چی شد|:)

    پی نوشت: وقتی یه نفر با دوغ مست میشه به چه حالتی دچار میشه؟ آفرین، حالتی که من الان توشم|: #رد_دادگی

    پی نوشت: سویونگم... New از بهترینای لوناست. هنوز به ایو ایمان نیاوردید؟

    پی نوشت: احساس میکنم امروز خیلی نامفهوم حرف میزنم|: شما هم همین حسو دارین؟

    پی نوشت: چندی پیش یه فیلم ترسناک دیدم... باحال بود، اسرا قبلا معرفی کرده بود و خب با پایانش حسابی شوکه شدمXD نباید اونجوری تموم میشد"-"...

    پی نوشت: مدیونید اگه فکر کنید از فکر لایت استیک درومدم|: اه

     

     

  • ۵
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۳۱ خرداد ۹۹

    روز بیست و ششم

    http://s13.picofile.com/file/8400363584/0d78b2be1fef25f4d0226cef0f209ff9.jpg

    هرچقدر تایتاسایتسایاتسیانتایایتنساناینتسایتسانتیاییییی کنم کمه|:

    تیابتاسینبانعستیبازتانسیامبتایبتسلمبتنیبلمستی>___________<

    لایت استیک لونا الان داره پیش فروش میشه و فردا دست اوربیتاست((""""=...

    از دیروزه دارم زار میزنم(("= چرا هیچکی برام نمیخره یدونه؟((""""=...

    اونقدر خوشگله که اصلا نمیدونم چی بگم(("=... 

    بالاش یه تاجه که داخلش یه الماسه و نوک تاجشم یه ماه کوچولو هست(("=...

    واقعا خوشگل ترین و خفن ترین و با جزئیات ترین لایت استیک کل کیپیاپه اصلا رو دست نداره(("=...

    قربون طراحش بشم من(("=...

    تیبنیتنابسنایبتالنایبلنتسیناسنتانساسییییی(("=...

    هعی...(("=...

    دیروز اینقدر رو مغز مامان و بابام و داداشم راه رفتم... داداشم گفت من خودم شخصا کلیمو میفروشم فقط بس کن آبجی مغزمو خوردی|:

    من: مگه مغز داشتی اصن؟|:

    بگذریم... نــــــــــااااح ینی چی بگذریم چجوری بگذرم اصن T____T....

    بعضی وقتا فک میکنم لوکیشن چقدر میتونه اثر بذاره رو زندگی آدم، به یدونه لایت استیکم نمیتونم برسم T-T...

    اگه تو کره بودمم همینو میگفتم؟T-T...

    البته لونا تو کره خیلی طرفدار نداره|: ممکن بود اگه کره ای بودم اصلا اوربیت نمیشدم|:

    به این میگن دو راهی|:

    قشنگ احساس میکنم تو عالم زرع ازم پرسیدن ترجیح میدی تو ایران زندگی کنی و اوربیت باشی، یا تو کره زندگی کنی و اوربیت نباشی؟ 

    و من بدون لحظه ای تفکر گزینه ی اولو انتخاب کردم]=...

    اصن امروز روز بیست و شیشم شرح حاله(("=...

     

     

    پی نوشت: تا کی باید مثل بدبختا زندگی کنم؟(("=... من فقط یدونه لایت استیک خواستم مگه زیاده؟(("=...

    پی نوشت: ولم کنین میخوام تا فردا Love4eva و 365 گوش کنم و عر بزنم(("=...

    پی نوشت: اصن آیم سو بد سو وات؟(("=...

    پی نوشت: احساس اولیویایی رو دارم که تهنا مونده تو عمارت و داره به ایو و چو و گو وانی نگاه میکنه که از بین درختا دارن باهاش بای بای میکنن(("=...

     

     

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۹

    روز بیست و پنجم

    http://s12.picofile.com/file/8400271034/6819d1fb3159a6c2998f3e826ed87c8b.jpg

    امروز برای اولین بار به عنوان یه بدبخت دوازدهمی از خواب بیدار شدم|:

    نمیدونم داستان چیه من هنوز باورم نمیشه دبیرستانو شروع کردم اونوخت اومدین به من میگین دیگه دوازدهمی هستی؟ شعت|:

    ولی نه بیاین جدی باشیم...

    دیگه از این به بعد باید مسخره بازی رو بذارم کنار...

    باید آدم شم... 

    حالا که پنکه هم دارم دیگه از آب و هوا ی گرم اتاقم ناله نمیکنم...

    آخه میدونین چیه؟|:

    تقریبا یه دیوار اتاق من کلا پنجرست"-"

    و در نقطه از خونه قرار داره که از لحظه ی طلوع تا غروب خورشید قشنگ نورش میکوبه تو اتاقم"---" برای همین اتاق من از خود خونه گرم تر میشه... 

    کلا به این نتیجه رسیدم که ظرفیت گرمایی بدن من خیلی بالاست|:

    ینی دیر گرم میشم، و دیر هم گرمامو از دست میدم|: زمستونا منو ندیدین... ده لایه لباس میپوشم بازم میلرزم|:

    اهم...

    امروزم بعد از ظهر دوتا کلاس دارم|:

    نمیدونم چرا روز تعطیل هم از ما نمیکشن بیرون|: حتی 22 بهمن هم رفتم کلاس و باز بود ایش|:

    امروز روز بیست و پنجم شرح حاله... ایح داره تموم میشه...

     

     

    پی نوشت: من هنوزم قفلم روش|: لایک سوان سوان سوان... رقصش خیلی باحال بودD=

    پی نوشت: فقط منم که احساس میکنم یا به دخترای آیزوان خیلی دارن سخت میگیرن؟]=... آخه از کامبک Fiesta خیلی نگذشته بود...

    پی نوشت: همین الان یهو سوال امروز رو نگاه کردم یه لحظه خندم گرفت XD

     

     

  • ۸
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹

    روز بیست و چهارم

    http://s13.picofile.com/file/8400248718/a00e1738f63a9e6bab9f7f2ae89c9821.jpg

     

    همگی یکصدا شادی و شیون کنید و جامه ها و خشتک هارا بدرید!

    امتحان ریاضیمو دادم! ToT... 

    اصلا برام مهم نیست که چقدر قهوه ای طور تمومش کردم|: مهم اینه که تموم شد... آه...

    ولی خب فک نکنم خیلی بد داده باشم|: 

    البته تو امتحان فیزیکمم همینو میگفتم|: ...

    به هرحال!

    سوال پنج امتحان یه معادله رادیکالی داده بود گفته بود حل کنید"-"... منم بلد نبودم... ینی بلد بودما... حال نداشتم بنویسم|: اسکلم خودتونین... حوصله نداشتم جوابو بیارم XDDD

    بعد نمیدونم از کجا جواب بهم الهام شد"-"...

    شانسی یه عدد جاگذاری کردم درست درومد XDD عــــــــرررر XDD

    خب... 

    الان من دیگه دوازدهمی محسوب میشم"-"... 

    ینی الان دقیقا دو ساعت و سی و هشت دیقه ست که من یازدهمو تموم کردم... هنوز باورم نمیشه T----T...

    آغا دوشنبه یادتونه گفتم دوتا کلاس حضوری دارم؟...

    همون دوشنبه وقتی کلاس تموم شد یکبار در تمام عمرم خواستم زرنگ بازی در بیارم و من جزوه هارو ببرم طبقه بالا برای پرینت... بعد باورتون نمیشه... معلم ریاضیم (که آقا هم هست و دوست صمیمی بابام|:*) بالای پله ها بود داشت میرفت دفتر... بعد منم پایین پله ها عین یه دوشس با وقار داشتم از پله ها بالا میرفتم که یهو با مغز رفتم توپله ها|||:...

    پامو بدجوری گذاشته بودم برا همون افتادم زمین... قیافه معلممون دیدنی بود -_- 

    *آوا گاشما، بیری دالوجاخ دور... ندو کسی دنبالت نیست*

    خلاصه آبروم رفت"-"...

    یهو یادم افتاد سیخام مو شد"-"...

    امروز روز بیست و چهارم شرح حاله! البته شبه|:

    باورم نمیشه جدی جدی به پایان این چالش نزدیکم...

     

     

    پی نوشت: الان که دارم اینو مینویسم یه مهمون جدید تو اتاقمه که قدمشم زیادی رو چشممه D=... بعله، پنکه ی پارس خزر! این موجود قراره ناجی من در گرما باشه...

    پی نوشت: من کشف کردم که هیچ نوشیدنی ای بهتر از موهیتو و لیموناد نمیتونه آدمو خنک کنه"-"... البته فک کنم اگه تو هر نوشابه ای بیست قالب یخ بندازی همین بشه|:

    جدیدا تو چاییمم یخ میندازم|:

    پی نوشت: تنتنستینستینستنیتسنیتییی!!!! کامبک آیزوان رو دیدین؟ من که قفلم روش... اونقدر گوش دادم که دیگه عنش درومده... آه... ساکورا و ینا خیلی کیوت بودن... وونیونگ هم که هیچ... ملکه زیباییه بچم...

    پی نوشت: لایک سوان سوان سوان... 

    پی نوشت: اسم آهنگش Secret story of the swan بید، برین موزیک ویدیوشو ببینین شاید رستگار شدین"-"

     

     

  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۲۷ خرداد ۹۹

    روز بیست و سوم

    http://s13.picofile.com/file/8400126942/91e24f8c6fa7ea2d42b951320c0e82ab.jpg

    حدودا دو ساعت پیش اونقدر داغون بودم که انگار کوه کندم!

    امروز دوتا کلاس حضوری داشتم، پشت سر هم! از صب ساعت 8 شروع شد تا 11 و نیم... ینی نابود شدم... خدایا خداوندا...

    تازه تمرین های فیزیکمم کامل حل نکرده بودم و تو فاصله ای که معلم بیاد شانسی یه سوالو حل کردم... دقیقا همونو ازم پرسید XD

    از کی تاحالا اینقدر خوش شانس شدم؟

    اهم... از اتاق فرمان اشاره میکنن که اینقدر به خودت غره نشو اصلنم خوش شانس نیستی چون امتحان ریاضیت فرداست و تو هنوز سه فصل داری که نخوندی!

    -ولی کلش چهار فصل بودا...

    -دقیقا!

    چرا یکی بهم نمیگه تو این هشت روز داشتم چه غلطی میکردم پس؟

    بعد از این که از کلاس برگشتم و رسیدم خونه جوری سردرد داشتم که فقط افتادم روی تخت تا بمیرم|: و جالبه که خوابمم میومد ولی اونقدر هوا گرم بود که حتی نمیتونستم بخوابم!]=... میو...

    ینی به معنی واقعی دارم بخار میشم... الان که دارم اینو مینویسم هوا دقیقا 306.5 درجه ی کلوین ینی حدودا 33 درجه ی سانتی گراده!

    شاید بعضی از عزیزان بگن که خب اونقدرام که داری نق میزنی گرم نیست|:

    ولی عزیزانم... دلبندانم... فرزندان عزیز تر از حانم... من تاحالا دمای بالای 40 درجه رو تجربه نکردم|: حتی خود 40 درجه رو هم تجربه نکردم|:

    و برای منی که نصف سال تو دمای زیر صفر درجه زندگی میکنم 33 درجه واقعا گرم محسوب میشه!

    در هر صورت امروز روز بیست و سوم شرح حاله. ینی حدودا یه هفته دیگه باقی مونده((=

     

    پی نوشت: شاید فک کنین که دلیل این که همش در یخزن رو باز میکنم، اینه که دنبال بستنی میگردم، ولی سخت در اشتباهید! ازش به عنوان کولر شخصی استفاده میکنم D=

    پی نوشت: در زبان شیرین فارسی به فریزر یخزن گویند. حالم به هم میخوره وقتی این کلماتو استفاده میکنم|: شت...

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۲۶ خرداد ۹۹

    روز بیست و دوم

    http://s12.picofile.com/file/8399998300/26b0ac743fba2d253ba7cf9f1553608c.jpg

    خب امروز حداقل تا اینجا خوب شروع کردم XD

    و صبونمو تو حیاط خوردم"-"... تجربه ی باحال بود البته تا اونجایی که ناگهان یه سوسک بدبخت دیدم که برعکس افتاده بود و داشت جون میداد XD

    منم مونده بودم به بدبخت بخندم یا جیغ بزنم یا چی XD قیافش یه جوری بود انگار داشت جیغ میزد"-"

    منم جوگیر شدم با ته قاشقم صافش کردم، دوباره برعکس شد|||: دوباره صافش کردم دوباره برعکس شد XDDD

    خو لعنتی اگه خوشت میاد اونجوری بمونی چرا یه جوری دست و پا میزنی که آدم دلش به حالت بسوزه|:

    اهم...

    امیدوارم بقیه امروزمم خوب باشه... حداقل امروز با این که نیم ساعت بیشتر خوابیدم ولی به موقع به کارام رسیدم. بعضی وقتا فک میکنم ای کاش یه ذره سریعتر بودم اونوقت میتونستم یه دوش هم بگیرم... ولی میدونم من پام به حموم باز شه دیگه بیرون اومدن حالیم نیست XDDD

    اهم... یه روز دیگه هم به امتحان ریاضی نزدیک شدیم، با منی که امروز کلاس دارم و تکالیفمو هنوز انجام ندادم و میدونم بعد از اینم قرار نیست انجام بدم|: 

    خب امروز روز بیست و دوم شرح حاله! 

    و سوالش... خب ذاتا برای آدم نق نقویی مثل من که هرررچی میشه آبغوره میگیره یه کم مزخرفه! به هرحال XD

    من خیلی گریه میکنم"-"

     

     

    پی نوشت: یه صدا های عجیبی از خونه میاد|: 

    پی نوشت: Doremifa.feat قطعا یکی از کیوت ترین آهنگای وکالویده XD...

    اوکا سان نو لولو... اوتوسان نو لولو... کیمی تو بوکومو لولو... هیییی XDD...

     

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۲۵ خرداد ۹۹

    روز بیست و یکم

    http://s13.picofile.com/file/8399980142/a0f4cd0e0674ebd8c4355bfbbd900b2d.jpg

    ینی خدا نکنه من یه روز بیام و بگم فردا قراره چیکار کنم|:

    امروز با اختلاف مزخرف ترین روز زندگیم بود|:

    اولش که درست دو ساعت خواب موندم در حالی که قرار بود از ساعت همیشگیم یه ساعت زود تر بیدار شم|:

    بعدشم دیدم دیگه دیر شده، گفتم بذار یه کم دیگه هم بخوابم|:

    شد سه ساعت|: 

    بعدشم که یه جوری آفتاب درومد که موزائیک های حیاطو نگاه میکردم کور میشدم چه برسه به این که برم صبونمو تو حیاط بخورم|: شت|:

    و تازه دقت کرده باشین گفته بودم نباید امروز بعد از ظهر بخوابم، ولی دوساعت هم بعد از ظهر خوابیدم|:

    بعدشم که سر درد گرفتم|:

    پس ریاضی هم نخوندم|:

    فقط تونستم قدرمطلق رو تموم کنم|:

    همون نمازمم امروز نخوندم|: 

    تازه... کارنامه قلم چیمم امروز دیدم D"= آهم درومد... آه... 

    ینی قشنگ معلومه یکی مداد رنگی قهوه ای دستش گرفته داره زندگیمو به چوخ میده|: خسته نباشی دلاور|: عضله های دستت درد گرفت یه ثانیه بذار کنار اون مداد رنگی بی صاحابو|:

    ولی میدونین چیه... قول میدم دیگه فردا آدم شم|: فردارو دیگه میترکونم|:

    ببینید کی گفتم...|:

     

    اهم... فقط تنها خوبی ای که امروز داشت این بود که دزدان دریایی کارائیب دیدم و با یه دوست خیلی قدیمی یه دل سیر حرف زدم D": 

    خب... امروز روز بیست و یکم شرح حاله، البته میدونم الان ساعت 12 رو گذشته پس فردا محسوب میشه ولی این مسئله اصلا به شما ربطی نداره|:

    وب خودمه، شرح حال خودمه|: والا...

    و خب موضوع امروز (یا امشب...) هم هلاکم کرده، اصلا چرا دقیقا روزی که با یه دوست قدیمی این همه حرف زدم باید این سوالو ازم بپرسه آخه؟XD

     

    پی نوشت: راستی امروز اتاقمم مرتب کردم، از بیخ و بن|:

    پی نوشت: شب داشتم خواب میدیدم که علاوه بر امتحانات مدرسه باید امتحان نهایی هم بدیم که تیر ماه تموم میشه|": خدارو شکر که خواب بود...

     

     

     

  • ۲۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۲۵ خرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: