دوست عزیز!
احتمالا ما همو نمیشناسیم. نمیدونم کی و تو چه بازه ی زمانی ای داری این نامه رو میخونی، ولی دوست دارم به چشم یه مسافر زمان از گذشته بهش نگاه کنی. گذشته میتونه هر وقتی باشه. ده سال قبل، یا یه ثانیه قبل. شاید از هم نسل های خودم باشی، در این صورت میتونی تک تک این جملات رو با بند بند وجودت حس کنی. اگر هم دوران قرنطینه در اثر کرونا رو به چشم ندیدی،... خب کاریش نمیشه کرد. بعید میدونم بتونی اونقدرا درکش کنی!
چیزی که میخوام در موردش حرف بزنم... اینه که نظام این دنیا همیشه یه بده بستون بوده. یه چیزی میگیره، یه چیزی میده. از تبادل کالا به کالا بگیر تا قوانین کیمیاگری. شاید چیزی که میدی با ارزش تر از چیزی باشه که میگیری. شایدم برعکس باشه. به هرحال کرونا هم از همون چیزاست. یه بده بستون بزرگ!
تا قبل از کرونا، همه چیز برای هممون زیادی عادی بود. حتی یادمه وقتی بچه تر بودم تو یکی از دفترهام نوشته بودم که فقط دلم میخواد یه چیز متفاوت تو زندگیم اتفاق بیوفته. و خب... فکر میکنم آروزم برآورده شده. یه ویروس لاعلاج چیزی نیست که هر روز جهانگیر بشه.
نمیدونم داستان های کذاییمو خوندی یا نه. به هرحال مهمم نیست. ولی میدونی، وقتی یه چیزی زیادی میوفته رو روتین، دیگه حسش نمیکنی. درست مثل گیرنده های حسی. صبح زود بیدار شدن و لباس فرم پوشیدن، سوار ماشین یا پیاده، نشستن تو کلاس های 30 نفری... اصلا چرا دارم در مورد مدرسه میگم. بغل کردن دوستات، دست دادن، روبوسی کردن یا حتی تنفس هوای آزاد بدون هیچ مانعی!
اینا چیزایی بودن که شاید هر روز تجربه میکردیم. حداقل میتونستیم راحت نفس بکشیم. ولی میدونی، یه اپیدمی همه چیزو خراب میکنه. یهویی بهت میگن که دیگه نمیتونی مثل قبل باشی، حداقل برای مایی که هر روز مدرسه میرفتیم و باید برای هر روز غیبت کلی دلیل و مدرک میاوردیم که ثابت کنیم مدرسه نیومدنمون به خاطر تنبلی مفرط نبوده، الان فقط میتونیم توی تخت دراز بکشیم و بعد از اعلام حضور به خواب شیرینمون ادامه بدیم بدون این که نگران دلیل و مدرک و بازخواست شدن باشیم. به قول یکی، کی فکرشو میکرد روزی برسه که لنگامونو بندازیم رو هم و یکی یکی امتحانات ترم دوممونو حذف کنیم؟
بیشتر بزرگترای این دوران یه تیکه کلام مشهور دارن و اونم اینه که :"شرایط برای همه یکسانه!"... درست میگن. اگه باید ماسک بزنیم، اگه نمیتونیم به هم نزدیک بشیم، اگه نباید پامونو از خونه بیرون بذاریم، فقط ما نیستیم و مشخصا بقیه هم همین وضعیتو دارن. ولی مشکل اینه. که مشترک بودن این مشکل چیزی از سخت بودنش کم نمیکنه. اگه 7 میلیارد آدم روی زمین باشن که بگن دو به اضافه ی دو میشه پنج، چیزی از غلط بودن این عبارت کم نمیشه. اگه همه دارن با این شرایط دست و پنجه نرم میکنن چیزی از سخت بودنش کم نمیشه.
اول نامه گفتم این یه بده بستونه؟ آره گفتم. کرونا چیزای زیادی رو از ما گرفت. دلخوشی های ساده ی کوچولو رو. که اونقدر عادی و پیش پا افتاده بودن که فکرشو نمیکردیم یه روزی اینارو هم از دست بدیم. ولی در مقابل چی گرفتیم؟
بذار از روتین روزانم به عنوان یه دانش آموز 17 ساله برات بگم. قبل از کرونا، شیش روز هفته مدرسه میرفتم. از ساعت هفت صبح بیدار میشدم تا ساعت دو و ربع تو مدرسه بودم. دوستامو میدیدم، با هم میخندیدیم، حرف میزدیم، معلما میومدن، چشم تو چشم بهمون درس میدادن، درس میپرسیدن، امتحان میگرفتن. تمام دعوا ها، آشتی ها، دلخوری ها و محبت ها همه و همه رو با هم جلوی چشممون داشتم. بعد از مدرسه با دوستام پیاده برمیگشتم خونه، سوار تاکسی و اتوبوس میشدم و توی راه بلند بلند حرف میزدم و آهنگ میخوندم. بعد از خوردن ناهار تو خونه یه چرتی میزدم میرفتم سر درسم، کلاس ها بیرونم. اوه راستی کلاس هامم حضوری بودن. کتابخونه میرفتم، مسجد میرفتم، بازار میرفتم، رستوران، کافه و جاهای دیگه. بدون این که نگران ماسک و الکل و پروتکل های بهداشتی باشم.
ولی الان کرونا هست. بعضی روزا زود بیدار میشم، مثلا ساعت 5 صبح. بعضی وقتا دیر. مثلا ساعت 8 صبح. سریع صبحونمو میخورم و چایی میخورم و میشینم پشت لپ تاپ. ساعت ها باید بهش خیره باشم چون کلاس هام آنلاینن. چشمام سوزش پیدا میکنه کمرم هم درد میگیره. بعدش پنجره رو باز میکنم، به گلام آب میدم دوباره میشینم پشت درسم. درس میخونم میخونم میخونم و هر از چند گاهی میرم سراغ صفحات مجازی، مینویسم، میبینم، میخونم، گوش میدم. چیزای مختلف رو! از احساساتم، خاطراتم، ویدیو های چند دیقه ای و کوتاه، گاها فیلم و سریال، نوشته های بقیه، کتاب های داستانی که قرض گرفتم یا مدت ها پیش خریدم، شاید مانگا یا وبتون، آهنگای مورد علاقم و بلا بلا! غذا میخورم، چایی میخورم و شب طرفای 12 میخوابم.
میدونم که میتونی تفاوت رو احساس کنی. به هرحال، قضاوت رو میذارم به عهده ی خودت؛ این که ترجیح میدی کدوم زندگی رو داشته باشی. کدومو بدی، کدومو بگیری. هرچند معمولا نظر تو خیلی تاثیر گذار نیست. چون تو نیستی که چرخ این دنیا رو میچرخونه.
بعضیا میگن کرونا سود های زیادی داشته! آلاینده ها کمتر شدن، تردد ها، تصادف ها، ترافیک ها، آلودگی هوا کمتر شده، لایه اوزون داره ترمیم میشه، مرگ و میر کمتر شده چون مردم میمونن تو خونه، مردم بیشتر به بهداشت فردی اهمیت میدن، حس قدر دانی و قدرشناسی پررنگ تر شده.
یه سری دیگه هم در مقابل میگن چی جی و کرونا سود داشته؟ کجاش سود بوده؟ هر روز کلی آدم بعد از سختی کشیدن در اثر این بیماری میمیرن، تمامی مشاغل دچار مشکل شدن. همه مجبورن چشماشونو بدوزن به چنتا صفحه دیجیتالی و عوارض بدی هم براشون داره، استفاده از ماسک و کیسه های پلاستیکی و امثال اینا و رها کردنش تو خیابون و طبیعت باعث آلودگی محیط شده. مشکلات روحی روانی، استرس، افسردگی، سردرگمی، همه اومدن سراغ آدما و چیزای دیگه.
دوست عزیز.
نمیدونم کی هستی و کی داری اینو میخونی.
ولی مگلونیا داره صحبت میکنه، از پشت لپ تاپی که از مامانش کش رفته! میخوام بدونی که آدمایی که تو این زمان دارن زندگی میکنن سختی های زیادی میکشن. در مقابل چیز های متفاوتی رو هم تجربه میکنن. زندگی همیشه پستی و بلندی های زیادی داره. بالا میره، پایین میاد، یه روز خوب یه روز بد، درست مثل نوار قلب! که تا وقتی پستی بلندی داره، میتونی نتیجه بگیری که طرف هنوز زندست.
میدونم تو هم سختی های خودتو داری حتی اگه چیزی از قرنطینه و کرونا ندونی. ولی بیا به این فکر کن که چاره ی دیگه ای هم نداری، باید سر پای خودت وایستی، محکم، مقاوم و از پس تمامی مشکلاتت بر بیای. درست همون طور که همه ی مردم توی این دنیا این کارو انجام میدن. برات آرزوی موفقیت میکنم.
قوی باش^^