۴ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

AI Challenge

 

1- تجربه‌تون درباره‌ی یه انیمه و مانگا توی 2021 رو بنویسید. می‌تونید اثرها رو معرفی کنید و هرچی دل تنگتون می‌خواد بگین.

هممم خب. 2021 من بیشتر با کنکور درگیر بود. چون دوازدهم بودم و خیلی وقت برای انیمه دیدن پیدا نمی‌شد و کلا از اون روزایی که عین لودر انیمه می‌دیدم خیلی گذشته الان"-"... ولی بیاین به چندتا از اونایی که دوسشون داشتم و چیزایی بودن که بخوام پیشنهاد بدم اشاره کنم نه تمام چیزایی که این سال دیدم...

86 - هشتاد و شش:

از علاقه‌ی عمیقم به چیزای بزن بزن و جنگی و خونریزی و رباتی اینا فاکتور می‌گیرم، به نظرم تو نوع خودش پایان متفاوتی داشت و همین برام جذابش کرد. از جوری که به اختلاف نژادی و طبقاتی پرداخته بود هم خوشم اومد. هرچند به نظرم شخصیت پردازیش می‌تونست بهتر باشه. منظورم اینه که اونقدری که راضیم کنه در مورد احساسات شخصیتاش حرف نمی‌زد و بیشتر به آرمان‌ها و هدف‌هاشون تاکید داشت و این یه کوچولو باعث می‌شد خشک به نظر برسن. (می‌دونین منظورم چیه؟ مثلا اتک رو در نظر بگیرین، ارن هدفش اینه که همه‌ی تایتان‌هارو بکشه. چرا؟ به کدوم دلیل احساسی؟ خب چون تایتانا اومدن مامانشو کشتن و زار و زندگیشو نابود کردن. من فکر می‌کنم توی 86 به سوال دوم به اندازه‌ی کافی پرداخته نشده. شاید به این دلیل باشه که انتظار داشتن با توجه به سبک زندگیشون مخاطب خودش برداشت کنه... ولی بازم"-")

Wonder egg priority - اولویت تخم مرغ شگفت انگیز:

اینو فکر کنم خیلیاتون دیده باشین پس در موردش پرحرفی نمی‌کنم. اولا که گرافیکش فوق‌العاده بود و خیلی دوسش داشتم. دوم، شخصیت‌های قشنگی داشت. مخصوصا 4 شخصیت اصلی زمین تا آسمون با هم فرق داشتن. طرز لباس پوشیدن، وضع خانواده و خیلی چیزای دیگه. ولی خب علی رغم تمام اینا دوستای خوبی بودن و از این وجهش خوشم می‌اومد، سوم این که از توجه واقع بینانش به مشکلات ظالمانه‌ای که برای نوجوونا (مخصوصا دخترا) پیش می‌اد، خوشم اومد. جذاب بود در کلD:

B: The beginning - بی: سرآغاز:

خب... اینو حدودا دوسال پیش نصفه دیده بودم و چند ماه قبل دوباره از اول دیدمش. حرف زیادی برای زدن نداره، فقط این که یه جورایی غافلگیرانه پیش می‌ره به نظرم. ینی اول انیمه خیلی ساده و معمولی با یه پرونده‌ی قتل و یکی دوتا کاراگاه شروع می‌شه و بعد می‌ره می‌رسه به ماجراهای اساطیری و افسانه‌ای و این چیزا._. درکل دوسش داشتم. شخصیت‌های باحالی داشت، کمدیشم خوب بودD: قشنگ و هیجان انگیز بود^^

(این دختره هم شدیدا منو یاد ساشا می‌نداخت XD)

Blue period - عصر آبی:

کی بود می‌گفت انیمه‌ خودش توی وقت مناسبش پیدات می‌کنه؟ این انیمه برای من همینطور بود. اولا اینو بگم خدمت کسایی که در شرف انتخاب رشته‌ان، لطفا ببینیدش! یه جورایی مرتبطه. 

داستان در مورد پسریه که درسش خیلی خیلی خوبه و کلا هنر و نقاشی رو چیز بیخودی می‌دونه. ولی بعد که متوجه علاقه‌ی بی حد و حصرش به هنر می‌شه به صورت ریسکی‌ای مسیرشو عوض می‌کنه. به نظرم تردید و سردرگمی‌هایی که برای نوجوونا در مورد تحصیلشون و تصمیم گیری در مورد آینده و دانشگاهشون پیش می‌اد رو خیلی خوب به تصویر کشیده. یه جورایی مشوقه، عملا تاکید می‌کنه که تلاش کردن چقدر مهم‌تر از متولد شدن توی یه خانواده‌ی با استعداده. 

این وسط یه اشاره‌ای هم بکنم به تلاشش برای تابوشکنی مخصوصا در امر لباس پوشیدن یا مدل مو و این حرفا. و این که گیر دادن به همچین چیزای بدیهی‌ای چقدر می‌تونه مسیر و آینده‌ی یه آدمو عوض کنه، نابودش کنه. درکل، این انیمه رو بیشتر از بقیه‌ی چیزایی که نام بردم توصیه می‌کنم^^ 

Vanitas no carte - دفتریادداشت وانیتاس (؟!):

اوکی! این انیمه خون آشامیه. چه در مورد فیلم، چه سریال، چه کتاب و چه انیمه و حتی افسانه، کلا من یکی با خون آشاما حال نمی‌کنم. انیمه‌های خون آشامی اکثرا، (نه همیشه) با ژانر درام و عاشقانه همراه می‌شن. نتیجه‌ی جذابی هم از آب در نمی‌اد:/... وانیتاس می‌شه گفت اولین انیمه‌ی خون آشامی‌ایه که بعد 6 سال اوتاکو بودن ازش خوشم اومده! اولا خیلی ریز اشاره می‌کنم به خود شخصیت وانیتاس... که Damn! لعنتی... هم از لحاظ ظاهری و هم شخصیتی شدیدا جذابه! جز اوناییه که خیلی کم پیش می‌اد مخاطب دوسش نداشته باشه(": ... داستان قشنگ و -تقریبا- مرموزی هم داره، از کلیشه‌هایی که معمولا توی ژانر خون آشامی می‌بینیم هم تا حد زیادی دوره و شاید همین باعث شد خوشم بیاد ازش... درکل پیشنهاد می‌شه! 

+آهنگ‌های فوق‌العاده‌ای هم داره T-T...

 

چقدر طولانی شد:/ 

در مورد مانگا هم بنالم؟ خب نه. خیلییی وقته مانگا نخوندم. در واقع -متاسفانه- از وقتی مانهوا خوندنو شروع کردم مانگا رو بوسیدم گذاشتم کنار._. به علاوه‌ی این که مانگا اکثرا شوجو می‌پسندم، که بعید می‌دونم اونقدرا بینتون طرفدار داشته باشه"-" 

 

2- انیمه و مانگایی که تصمیم دارین سال جدید برین سراغش چیه و چرا؟

به شخصه از اون آدمایی هستم که یه لیست طوماری می‌نویسن، کلی وقت صرف اولویت بندی گزینه‌های لیست می‌کنن، بعد نهایتا می‌رن سراغ چیزایی که اصلا تو لیست نیست و همینجوری دلی می‌بینن:/... (چون شدیدا معتقدم برای لذت بردن از چیزی باید رو مودش باشی^^)

ولی خب، اولویت لیستم شامل فصل جدید انیمه‌هاییه که دیدمشون، اتک و کیمتسو نو یایبا و وانیتاس و Re: Zero (پیر می‌شم تا روزی که رو مود این آخری باشم:/)

از باقی موارد لیستم اشاره می‌کنم به: Take op density - To your eternity - Classroom of elite - Requiem of the Rose king - Tomie 

(اگه هرکدوم از این انیمه‌هارو دیدین لطفا بهم بگین، در مورد این که چقدر قشنگن و آیا ببینمشون یا نه و این حرفا دیگه.)

 

در مورد مانگا؟ مراجعه به سوال قبلی^^

 

3- اپنینگ و اندینگ مورد علاقه‌ی شما از سالی که گذشت؟
خب زیادن، ولی اینا اولویت دارنD:

Zero - LMYK

Vanitas no carte ED

 

Nai nai - ReoNa

 Shadows house ED

 

Sudachi no uta - Anemoneria

 Wonder egg priority OP

 

خب...

تموم شد D: این یه چالش بود که از اینجا شروع شده^-^... شما هم شرکت کنین(""": 

(البته فکر کنم درستش این بود که طرفای کریسمس می‌نوشتمش._. ولی به هرحال._.) 

 

پی‌نوشت: آقا اینجا رسما توفان اومده امروز:| بیشتر از نیم متر برف باریده، همراه با سوز و سرمای شدییید"-" اصلا نمی‌شه بیرون قدم گذاشت:/

پی‌نوشت: حس می‌کنم در مورد دیدن کی‌درام بعد دیدن پنت هاوس و وینچنزو استانداردهام خیلی بالا رفتن و هر چیزی رو نمی‌پسندم|B وضعیت خوبی نیست|B

پی‌نوشت: من فکر می‌کردم فقط تو مدرسست که معلم درسای چرت مثل آمادگی دفاعی از درسای مهم مثل ریاضی بیشتر سخت گیری می‌کنن:/ شما تصور کنین استاد اندیشه اومده یه کتاب 500 صفحه‌ای گذاشته جلومون گفته بخونین، بعد به قول خودش برای رفع دغدغه‌هامون 20 صفحه از اون اولاشو حذف کرده|B بعد استاد آناتومی اومده سوال داده:/ حیف تو این سرما نمی‌شه به بیابون فرار کرد:/

  • ۱۹
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۲۶ دی ۰۰

    #116

    اهم|B

    بیاید در مورد یه تجربه‌ی جذاب که مطمئنا جمع کثیری از وبلاگ نویس‌های غیور و دوستای مجازیِ از راه دور دوست دارن داشته باشنش صحبت بنماییم|B...

    در واقع دلم می‌خواست این پست رو دیروز بنویسم که داغ باشم ولی خب نشدD": ... میخک خاتون رو که می‌شناسین حتما. (اگه هم نه که برین بشناسین|B) و خب من و این میخک خاتون همشهری هستیم، و یه مدت بود که زور می‌زدیم یه روز و یه ساعتی بتونیم هماهنگ کنیم که بتونیم ببینیم همو، که البته این عدم هماهنگی بیشتر به دلیل کاهلی‌های خودمون بود که مثلا می‌اومدیم می‌گفتیم که:"آره بیا یه روز همو ببینیم!" و در همین مرحله قفل می‌شدیم و این ایده هم به فراموشی سپرده می‌شد|'B *اشک سوزناک و فین کردن داخل دستمال گلدوزی شده*

    من یه سری کتاب مرتبط با رشتم، برای نوشتن مقاله و اینا از کتابخونه قرض گرفته بودم، (مقاله نوشتن واقعا یکی از طاقت فرسا ترین حرکاتیه که تاریخ به خودش دیده^^) و دیگه جدی جدی وقتش بود که  برگردونم کتابارو. از قضا این میخک خاتونم وضعش مشابه بود و باید کتاباشو پس می‌داد. و اینگونه شد که تقریبا بعد از یه ماه قر دادن قرار شد پنجشنبه ساعت یازده افتخار بدم و از چهره‌ی همایونی و حضور شگفت انگیزم برای یه دوست مجازی رونمایی کنم|B...

    بعد حالا تصور کنین من حاضر آماده نشستم که بابام بیاد ماشینو روشن کنه بریم، و یه ربع هم مونده به یازده، میخکم پیام داد که رسیده._. بعد بابام تازه یادش افتاده کار بانکی داره و باید همین الان انجامش بده|B در صورتی که کتابخونه مرکزی (نمی‌دونم چقدر از کیدو شنیدین ولی کتابخونه مرکزی دقیقا کنار دریاچه‌ـست) خیلی از خونه‌ی ما دورهTT 

    بالاخره... با یه ربع تاخیر رسیدم^^ توی اون سگ سرما^^ و باد شدید^^ 

     

     

    اولش قرار گذاشته بودیم دم در منتظر بمونیم، ولی خب چون میخک زود رسیده بود رفت داخل که کتاباشو پس بده. در همین فاصله من رسیدم در صورتی که هیچ ایده‌ای نداشتم دقیقا دنبال چه کسی با چه مشخصاتی قراره بگردم|B و عین یه کرم سرما زده این طرف اون طرف می‌دویدم و به حس شیشمم اتکا کرده بودم|B (داخل پرانتز اشاره کنم به اون مرتیکه دربان که جدید اومده و اینمممم با شال کلاهم مشکل داره می‌گه حتما باید روسری سر کنی|: وا بده هموطنTT حراست اینقدر گیر نمی‌ده به من که تو فشار می‌خوریTT) 

    هیچی دیگه... وارد سالن مطالعه شدم و کیف و فلاکسمو گذاشتم، داشتم می‌رفتم پایین که منم کتابارو پس بدم، و همینطور که عین شاهزاده‌های با وقار با بوت پاشنه دار مامانم (|B) داشتم از پله‌ها پایین می‌رفتم، موبایلم زنگ خورد و متوجه دوشس والا مقامی شدم که گوشی به دست جلوم بود|B میخک خاتون! *درخشش*

    عرضم به حضورتون که آره، همونطور که خودش اشاره کرد، برخلاف انتظار، این یه دیدار وبلاگی اسرار آمیز و جادویی نبود، دروغ چرا معمولی‌تر از چیزی بود که انتظار داشتم. ولی قشنگ بود؛ به قول خودش جالب بود و خوشحالم بابتش^-^...

    در کل تقریبا سه ساعت اونجا بودیم، اولش می‌خواستیم بریم کنار دریاچه راه بریم و حرف بزنیم که باد اونقدر شدید بود اصلا نمی‌شد راه رفت._. باورتون نمی‌شه، هر لحظه امکان داشت از زمین کنده بشم|B (گفته بودم بهتون؟ جدیدا دوباره وزن کردم خودمو، یه کیلو لاغرتر هم شدم:/ الان کمبود وزنم دقیقا 10 کیلو عه:/)...

    در مورد کم اهمیت‌ترین مسائل سخن گفتیم و نهایت تلاشمونو کردیم که مثل پنگوئن‌های آواره در توفان قطب به نظر نرسیم|B بعدشم برگشتیم داخل، یه مقدار حرف زدیم دوباره و بعد رفتیم نشستیم سر درسمون اونقدر که دانشجوهای فرهیخته و گل به سری هستیم|B (#امیدان_امام) 

     

     

    و... تمام("""": ...

    همین، با این که اصلااا آدم اجتماعی‌ای نیستم و معمولا ترجیح می‌دم در تنهایی خودم نائنگی بقولم، (#نمک) ولی خوش گذشت بهم، و دلم می‌خواد که فرصت‌های مشابه پیش بیاد و چنتا دیگه از وبلاگ نویسارو هم ببینم(((""": درود بهتون^^

     

    +میخک خاتون به جذاب و شگفت انگیز بودن موهای اسهالی و جزوه‌ی آناتومیم اقرار نمود، بس که باکمالاتم من|B

     *آب شدن قند در دل*

    +اینم اشاره کرده بود که منتظره من از این رویداد همایونی پرده برداری کنم، بنابراین شاهد این پست بودید|B

    +امیدوارم که ازم درخواست عکس نداشته باشین چون متاسفانه هیچ عکسی گرفته نشد|B (البته به جز اونی که من خیلی سوسکی از دیوار و سقف کتابخونه گرفتم و جز یه گیاه گلدونی هیچ موجود زنده‌ی دیگه‌ای توش مشاهده نمی‌شه|B)

     

    پی‌نوشت: نمی‌دونم چه گناهی تو زندگیم کرده بودم که قلب پاک و رئوفم بازیچه سریال پنت هاوس شدTT فقط اینو می‌دونم باید خدای منان رو شاکر و قدردان باشم که بیناییمو بهم ارزانی داشت و بعد اون حجم از گریه هنوز شبکیه‌ـم کار می‌کنهTT (یه توصیه به کسایی که قراره پنت هاوس ببینن، تا جسد رو به چشم ندیدین باور نکنین که اون شخص مرده. درکل تو پنت هاوس هیچی رو باور نکنین. خدافس)

    پی‌نوشت: دو هفته قبل جمعه یادتونه برف بارید و قرارمون با هیونگ و کیدو کَنکِل شد؟ انداخته بودیمش برای این جمعه. الان جوری برف و کولاکه که اصلا گوز گوزی گورمِی. (گوز تو ترکی ینی چشم|: چقدر بد به نظر می‌رسه وقتی می‌نویسیش *تمساح*) هیونگ می‌گه این هوا دوهفته یه بار پریود می‌شه انگار که برنامه‌ی مارو به هم بریزهTT

  • ۲۲
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۲۴ دی ۰۰

    #115

    قبل از ورود به قسمت روزمرگی و جفنگیاتِ فاقد هرگونه ارزش معنوی معمولم، توجهتونو به دوتا نکته جلب می‌کنم و امیدوارم که مخاطبان شناس و ناشناس این محتوا بفهمن و اندکی بیشتر شعور توی معاشرت روزمره شون به خرج بدن^^

    نکته‌ی اول،

    مرگ من بعضیاتون چطوری اینقدر رو دارین؟ جدی "خجالت" و "احترام" توی دایره‌المعارف مفاهیم پیش پا افتاده‌ی ذهنتون تعریف نشده و همه چیز رو باید حتما صریحا کوبید تو صورتتون تا بفهمید؟ ببینید من نمی‌گم خوشرو و خونگرم بودن بده، اصلا و ابدا هم نمی‌خوام اونایی رو که راحت با همه رفیق می‌شن و معاشرت می‌کنن و با همه خوش رفتار و خنده رو هستن زیر سوال ببرم، ولی انصافا قبول ندارید هرچیزی یه حد و مرزی داره؟ می‌فهمید نمی‌شه با بهونه‌ی "من می‌خوام با بقیه ارتباط برقرار کنم و اجتماعی باشم" پاشید برید پهن بشید رو یه آدمی که نهایتا یک یا دوبار دیدینش و انتظار داشته باشین بشینه در مورد مسائل زندگیش باهاتون حرف بزنه و تازه به شوخی‌های زننده‌ تون هم بخنده؟ یا حتی بدتر، انتظار داشته باشین همراهی کنه؟ 

    می‌دونید می‌خوام چی بگم، مثلا، اصولا بار اولی که وارد خونه‌ی کسی می‌شین پا نمی‌شین برین توی کابینت‌هاشون سرک بکشین تا ببینین چنتا بشقاب چینی دارن یا توی کشوی لباس زیرشون چنتا شورت و چند بسته نوار بهداشتی نگه می‌دارن! حتی گفتنش مسخره و زننده به نظر می‌رسه نه؟ پس چرا وقتی بار اولتونه که با کسی دارین هم کلام می‌شین بعد عین مامور بازجویی سوالای چرت و پرت می‌پرسین و جالبه بعدشم یه مهارت‌های اجتماعیتون برای ادامه دادن یه مکالمه‌ی سمی (تاکسیک؟!) می‌بالین:|

    این کارتون نه تنها مهارت اجتماعی نیست بلکه بی اندازه آزار دهنده و تهوع آوره... 

    (به شخصه وقتی مخاطب یه همچین آدمی قرار می‌گیرم اونقدر احساس ناامنی پیدا می‌کنم که فقط می‌خوام یه مشت تو دندونای طرف بزنم:/)

    نکته‌ی دوم،

    اصولا با غر زدن مخالف نیستم. در واقع غر زدن به نظرم به دو دلیل خیلیم خوبه؛ یک این که قشنگ تخلیه روحی می‌شی و اندکی آرامش پیدا می‌کنی بعدش، دوم این که در اکثر موارد آدم حین غر زدن می‌فهمه یه مشکلی هست و این مشکل کجاست و همین می‌تونه اولین قدم برای حل مشکل مذکور باشه.

    آمــا! خیلی وقتا این غر زدنا ناشی از کوری موضعی خودمونه مخصوصا وقتایی که یه بدبختی این وسط مخاطب غر غرهامون باشه^^ (کوری موضعی ترکیب درستیه؟ مثلا فقط در مورد دیدن یه چیزی کور باشی. *تمساح*) 

    تمام حرفم اینه، بعضی وقتا غر زدن لزوما ناشی از یه نارضایتی نیست؛ ناشی از همون کوری موضعی، یا انتظارات نجومی، یا صرفا عادته. اگه قراره کسی رو هدف این سرکوفتا قرار بدین قبلش مطمئن بشین ارزششو داره و طرف *واقعا* یه جایی کم گذاشته و لایق شنیدن این حرفاست. *نیاز دارم که بگمشون* به معنی *اون نیاز داره که بشنَوَتِشون* نیست.

    نکته‌ی سوم، در واقع کلیشه‌ای‌ترین نکته،

    تصور کنین یه بدبختی نشسته یه گوشه داره برای خودن نائنگی می‌قوله. (عیح عیح بامزه:"|) با هیچکسم کاری نداره بنده خدا. بعد شما پا می‌شین می‌این طول و عرض بدبختو رگباری مورد عنایت قرار می‌دین که چرا معتقدی نارنگی سبزه و نارنجی نیست:|... در این که تمام اعتقادات تمام ملت جهان محترم نیست حرفی نیست، ولی خب وقتی یه نفر یه گوشه دنیا می‌گه نارنگی سبزه و خدا هم یدونست خب به شما چه ربطی داره:|... اظهار نظر در مورد خوبی و بدی و درستی و غلطی یه اعتقادی فقط زمانی درسته که روی زندگی کسی یا چیزی تاثیر بذاره، جدی اونقدر بدیهیه که اصلا نمی‌فهمم چرا باید بگمش-_-...

     

    نُکَت امروز همینجا به پایان می‌رسن؛ در حال حاضر یه کم بی اعصابم^^ *درخششی بیمارگون*

     

    پی‌نوشت: امروز دوباره داشت برف می‌بارید. آب روی رودخونه جوری یخ بسته که قشنگ می‌شه راه رفت روش، منم می‌خواستم برم، ولی خب گایتون دستمو می‌بوسید پس نشستم تو خونه و درسمو خوندم:|...

    پی‌نوشت: نمی‌دونم اینستامو دارین یا نه، ولی دیشب از اون پروژه‌ی جدیدم رونمایی کردم که شامل یه جفت دستکش توری قرمز بودD": ... خیلی دوسشون دارم؛ دقیقا همون چیزی شد که تصور می‌کردم و این بار اولیه که توی یه پروژه‌ی مربوط به دوختن به این سطح از رضایتمندی می‌رسم^^... هر وقت عکس خوب گرفتم درست حسابی نشونش می‌دم:"|...

    پی‌نوشت: آقا می‌دونم احتمالا زخم و زیلی شدین با این حجم از شو آف کردنم (~|B) ولی ببینین اینوووو(""": ...

    نمی‌دونم چنتاتون ویکی رو می‌شناسه، ولی باید از میزان ارادتمندی من به ملکه‌ی سرخ آگاهی داشته باشین، ملکه‌ی سرخ اولین کتابش بود(": ... و شت شت شت واقعا شت... بعد سه سال جر دادن خودم بالاخره جواب یکی از کامنتامو داد(": ... ینی تصور کنین اون لحظه که نوتفیکشنش برام اومد چجوری بودم... هعی^^

     

    +یه مدته کمرنگ شدم یه جورایی، وباتونو درست حسابی چک نمی‌کنم و از این  که اون همه ستاره اون بالا جمع شدن عمیقا خجلم(": ... 

  • ۱۹
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

    #114

    قبول کردن این که توی‌ همین کشور کلی آدم هستن که به زندگیشون برف ندیدن واقعا برام تعجب برانگیز و غیرقابل درکه.

    شهری که من توش زندگی می‌کنم یه جای سردسیر، نیمه خشک و کوهستانیه. اینجا تقریبا همیشه هوا سرده. زمستونا خیلی کم پیش می‌اد دمای هوا بالای صفر باشه. این یعنی تقریبا از آذر ماه برف شروع به باریدن می‌کنه تـــاااا اردیبهشت. 

    همین الان که دارم اینو می‌نویسم؛ هوا 6 درجه زیر صفره و بدتر هم قراره بشه. از دیشب داره برف می‌باره و الان همه جا سفیدِ سفید شده و همچنان برف داره می‌باره. و بله هنوز نمی‌تونم قبول کنم اینجا اونقدر برف باریده باشه که قرارم با هیونگ و کیدو برای بیرون رفتن کنسل شده باشه اونوقت بعضیاتون بیاین بگین مین بی عیمریم بیرف نیدیدیم:|||... مگه من مسخره باباتونم؟:|||...

    بگذریم،...

    برف چیز شگفت‌انگیزیه. منظورم اینه که هم تیزه، هم نرمه، هم سفید و سرده و وقتی روش راه می‌ری خرت خرت صدا می‌ده و بعدشم رد پاهات تبدیل به یخ می‌شن؛ مگر این که دوباره روشون برف بباره و مشخص نشه که یه زمانی اینجا کسی راه رفته یا رد پایی وجود داشته.

    ولی قشنگ‌ترین ویژگی‌ای که برف داره، جدا از درخشش اکلیلیش، به نظر من صداشه.

    نمی‌دونم چنتاتون به صداش توجه کردین، یا اصلا فکر می‌کردین که برف هم درست مثل بارون می‌تونه صدا داشته باشه. راستش برف خیلی مظلوم‌تر از بارونه. درعین حال خشن‌ترم هست. منظورم اینه که... خب بارون خیلی سریع از ابر کنده می‌شه و تالاپی می‌افته رو زمین. بعدشم بخار می‌شه و فراموش. ولی برف خیلی سفیدتر و سبک‌تره. آروم و لطیف از ابر کنده می‌شه و درست عین یه پر که از ارتفاع رها شده باشه آروم آروم چپ و راست می‌ره و روی زمین می‌شینه و یه صدای جیلینگِ! کوتاه و آروم می‌ده. شبیه یه لوستر سلطنتی و تجملاتیِ شیشه‌ای می‌مونه؛ وقتی که در تالار باز می‌شه و یه نسیم‌ می‌اد و شیشه‌های تراش خورده‌ی لوستر جیرینگ جیرینگ به هم می‌خورن؛ دونه‌های یخی برف هم وقتی روی هم می‌افتن مثل این می‌مونه که دو تیکه یخ به هم برخورد کرده باشن. حالا تصور کنین هر ثانیه یه عالمه دونه‌ی برف زمین می‌افتن و هرکدومشون یه صدای جیلینگِ کوتاه و آروم درست می‌کنن. به نظرم اگه اکلیل یه چیز نبود و یه صدا بود همچین چیزی می‌شد. 

    و درکل به نظرم یه جورایی جادوییه. این که شبا برف بباره و وقتی همه خوابن از پنجره‌ی اتاق بپری بیرون و توی همون سکوت به صدای باریدن برف گوش بدیD": ...

     

    +یه کاپشن صورتی معروف دارم. اون لعنتی رو از وقتی کلاس پنجم بودم می‌پوشیدم و هنوزم که هنوزه برام بزرگه:/... قبلنا وقتی برف می‌بارید می‌رفتم تو حیاط دراز می‌کشیدم، وقتی برف روی کاپشنم می‌افتاد صداش خیلی واضح‌تر شنیده می‌شد D":

     

    پی‌نوشت: مرگ من نیاین بگین من به عمرم برف ندیدم:| جدی نگین چون اصلا باورم نمی‌شه.

    پی‌نوشت: امروز بعد مدت‌ها اون جوراب پشمالو پاندایی‌ای که هیونگ برای تولدم داده بود رو پوشیدم... خیلی نرمههTT

    پی‌نوشت: نه واقعا باورم نمی‌شه بعضیاتون برف ندیدین"-"...

    پی‌نوشت: یکشنبه اولین امتحان دانشگاهمو قراره بدم! البته چون میان‌ترمه غیرحضوریه ولی خب بازم! دعا کنین برام، بیوشیمی خیلی سختهT-T

    پی‌نوشت: انصافا اصرار نکنین، به هیچ عنوان باور نمی‌کنم که بعضیاتون برف ندیدین:|...

  • ۲۴
  • نظرات [ ۳۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۳ دی ۰۰
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: