در رابطه با پست قبل باید اعلام کنم که...
هلیا جان تو یه بیشوهور واقعی هستی، اینو از ته دلم گفتم بی همه چیز XD
در رابطه با پست قبل باید اعلام کنم که...
هلیا جان تو یه بیشوهور واقعی هستی، اینو از ته دلم گفتم بی همه چیز XD
سوال: وضعیت دستمالی به چه معناست؟!
به مقطع حساس و قهوه ای که اینجانب در آن قرار دارم، وضعیت دستمالی گویند.
چرا الان تو وضعیت دستمالی ام؟ چون تا همین پونزده دیقه پیش فک میکردم شنبه امتحان ریاضی دارم. در حالی که الان فهمیدم اون برنامه مال پایه ما نیست و من شنبه امتحان زیست دارم!...
ینی چی؟ ینی تو این چهار روز باقی مونده باید 9 فصل زیست بخونم.
به چه صورت؟ به این صورت که آخرین باری که زیست خوندم یادم نمیاد.
حرف دیگه ای برای زدن داری؟ البته! فقط یه سری شایعاتی در مورد تایتل فصل 9 زیست شنیدم. اعتراض ها حاکی از این بوده که فصل 9 خیلی سخته و آدم هیچی نمیفهمه. برای همینه که تمام تماشمو کردم که اصلا نرم سمتش!
یه چیز جالب بگم؟!
همین الان فهمیدم فردا یه امتحان ترم دارم. اگه از این درسای مسخره نخوندین و امتحان ندادین حتما بهم میخندین.
اگه گفتین چه امتحانی؟ کارآفرینی!
نکنه انتظار داشتین توی این زمان قرنطینه بشینم کارآفرینی مطالعه کنم؟ من حتی نمیدونم عنوان درس نهم زیستم چیه!
پی نوشت: البته الان که دارم تفکر میکنم میبینم وضعیت من دستمالی نیست. دبل دستمالیه!
چرا؟ چون دوشنبه یه امتحان شیتی ریاضی دارم که تستیه، شاید اگه سر امتحان تستی قبلی آدم میبودم و دوتا سوال بیشتر میزدم الان مجبور نبودم امتحان جبرانی بدم. اصلا چجوری از 44 نفر، 35 ام شدم؟!
پی نوشت: از ریاضی متنفرم.
خب فک میکنم وقتش شده که خزعبلاتمو شروع کنم.
نمیدونم چیزایی که مینویسم یا قراره بنویسم چقدر ارزش خوندن دارن، ولی برای من مهم نیست، قبلا تو یه وب دیگه مینوشتم، الان اینجا مینویسم. فقط باید یه جایی باشه که این تراوشاتو خالی کنم وگرنه تا شب مثل شته ای که میچسبه به گل محمدی و شیره شو میکشه، مایع مغزی نخاعیم به جاهایی که نباید نشتی پیدا میکنه((=
امروز داشتم فیزیک میخوندم.
با کلاسای آنلاین، همونطور که انتظار میره!!((=
البته در این که من از برنامه عقب افتادم و به اندازه ی قابل توجهی از بچه ها عقب موندم قابل چشم پوشی نیست، ولی بذارین چشم پوشی کنم.
پس همش زیر سر یکی از قانون های مسخره ی طبیعت بوده((:
این همه مقاومت کردن و شب تا صبح زار زدن، فک میکردم طبیعی باشه، به اونیم که زیر دوش صورتشو از شدت سیلی های خودش به خودش سرخ میکرد هم همینو میگفتم. "طبیعیه"...
ولی واقعا فک نمیکردم اینقدر طبیعی باشه، نه تا حدی که ازش به عنوان یکی از قوانین طبیعت یاد بشه((=
مقاومت، مقابله با تغییر ایجاد شده.
پس چرا فقط یه عده سنگر میگیرن؟ اصلا در مقابل چی سنگر میگیرن؟
لابد در مقبال تغییراتی که سنگ جلو پاشون پرت میکنه، یه اپیدمی مهار نشدنی((=
میدونین میخوام چی بگم...
الان شونزده سال و هفت ماهمه. نمیدونم تو طالع این هفته چی نوشته حوصله نداشتم بخونمش، ولی تو تمام این شونزده سال و هفت ماهی که زندگی کردم، شاید بیشتر از تک تک آدمای دور و برم در مقابل تغییر مقاومت کردم((=...
ولی فک میکنم دیگه وقتشه به این نتیجه برسم که بعضی روزا و بعضی حسا دیگه هیچوقت بر نمیگردن، و این خودش یه تغییر بزرگه، و البته غم انگیز!
ولی مشکل اینه، اگه این یه قانون طبیعت به حساب میاد، پس چرا همیشه اینطور نیست؟
یه سریا هستن علاوه بر این که جلوی تغییر مقاومت نمیکنن، بلکه به سمتش میرن و بیشتر دنبال "خودی میگردن که عاشقش بشن" یه آدم جدید بشن که بتونن بهش افتخار کنن و با سربلندی بگن:"من عاشق خود جدیدمم!"
ولی من عاشق خودمم نه خود جدیدم((=
شاید چون برای من خود جدیدی وجود نداشته، این ترکیب وصفی تو دایره المعارف من هیچ معنی و مفهومی نداره[=
پ.ن: مهم نیست چی میگم، آلزایمر ندارم[=
سلام و درود![:
و پس از مدتی من اینجام {:
حقیقتا دلم نمیخواست میهنو ول کنم، ولی این اواخر بچه زیادی با خودش درگیری داشت |:
هر روز یه جاییش خراب میشد علاوه بر این که دیگه اون صمیمیت قدیمو نداشت ]:
دیدم خیلیاتون اومدین اینجا، بعدش گفتم چرا که نه؟!
سپس کمر همت را بسته و وارد گشتم XD
خب خب نمیخواین تبریک بگین؟[:
حقیقتش با این که از موضوع و پستای اون یکی وبم خودم خیلی بیشتر از هر کس دیگه ای لذت میبردم (وااوو |:) ولی خب اینجا دیگه قرار نیست پستای اون مدلی بذارم...
میدونین؛ اینجا میخوام بیشتر از اون وب قبلیم خودم باشم ((=
و شروع کنم اراجیفمو مثل همیشه به هم ببافم، منتها با آب و تاب و جزئیات بیشتر، نمیدونم شاید اینجوری بیشتر بفهمین چی تو مغزم میگذره یا این که واقعا در مورد یه سری چیزا چی فک میکنم و چجور آدمی ام ((=
الان که دارم اینو مینویسم ساعت یک و نیم شب (یا نمیدونم صبح؟!|:) بید و مامانم داره سعی میکنه وادارم کنه که بخوابم ((=
اولشم همون اسم وب قبلیمو گذاشته بودم، ولی بعدش که با واکنش چندش آور داداشم مواجه شدم تصمیمو عوض کردمXD
نظر مظر؟!
پ.ن: این فقط یه عرض سلام و درود بود! بعدا قراره بیشتر چرت و پرت بگم براتون XD
عیدتون مبارک، و شب بخیر [:
پ.ن2: اصلا به فونت و سیستم بیان عادت ندارم|:
پ.ن3: شت... چه گرمه هوا |: