۱۷۴ مطلب با موضوع «جَفَنگیّات» ثبت شده است

#14

امروزم خواب موندم... ولی برخلاف همیشه اصلا برام مهم نیست فقط دارم به این فک میکنم که تا کی میخوام به این طرز زندگی فرومایه طورانه ادامه بدم؟... 

ینی جدیدا اینجوری شدم که تا قبل از ناهار هرچی خوندم خوندم... بعد از ناهار امکان نداره روی دفتر کتابمو باز کنم مگر این که کلاس داشته باشم|:...

نمیدونم چه مرگمه...

باید درست شم... تازه جدیدا اصلا برنامه ریزی هم نمیکنم فقط میگم خب دیگه فردا فلان درسو میخونم بعدشم میگیرم میکپم"-"...

دیشبم قرار بود با داداشم فیلم ببینیم ولی بابام گفت من میخوام سریال ببینم. 

منم چون امتحان زبان داشتم و خسته بودم"-"...

دیگه گفاتم تا شما سریال میبینین بخوابم بعدش میام... و بیدار شدم دیدم صبح شده|:...

اهم"-"... عاره... و چون داشتم یه خواب خفن میدیدم دیگه دلم نمیخواست بیدار شم با این که میدونستم خواب بود"-"... و اینگونه شد که یه ساعتم از این ور خواب موندم"-"... 

الانم باید برم تمرین های فیزیکمو حل کنم...

 

 

پی نوشت: قسمت شیشم تضاد سیرک از رگ گردن به شما نزدیک تر نیست ولی خواستم بگم دیروز اصلاحیه به عمل آوردم و چند صفحه نوشتم"-"... باشد که رستگار شوید"-"

پی نوشت: امروزم با این که دیر شده بود ولی دو بار به اون هلیای نادون زنگ زدم ولی جواب نداد"-" هلیا اگه اینو میخونی بدون یه روزی دستم بهت میرسه ببین کی بهت گفتم"-"

پی نوشت: میک می سیلی سیلی...

پی نوشت Girls رو گوش دادین؟

پی نوشت: چرا این عکسه برای تبریک سال 2019 عه؟|:

http://s13.picofile.com/file/8401614950/2a546654f8590de987a61a82999678aa.jpg

 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۱ تیر ۹۹

    #13

    ببینید اینجا چی داریم!

    یکی که دیروز پست نذاشته XD... باورم نمیشه... خیلی دلم میخواست بیام ولی خسته تر از اون بودم که دوساعت منتظر بمونم لپ تاپ بالا بیاد"-"

    گشادم خودتونید"-"...

    دیروز خیلی خیلی سرد بود هوا... تازه صبحم دوتا کلاس داشتم... عملا داشتم یخ میزدم... و جالبه که بعد از اتمام کلاسمم بابام یادش رفته بود بیاد دنبالم و تو اون هوا نیم ساعت بیرون موندم|""":...

    بگذریم... دیروز فقط خوابیدم... ولی امروز دیگه آدم شدم به خودم قول دادم تستای ریاضیمو تموم کنم... چون عملا هیچکدوم از تمرین هامو برای دیروز حل نکرده بودم... اه

    جدیدا نمیدونم چم شده، اصلا نمد این چه حالتیه تا قبل از این که رو اون گزینه ی ارسال مطلب جدید بزنم کلی حرف برای زدن دارم ولی تا انگشتام به کیبورد میخوره انگار مغزمو شست و شو دادن|: دیگه هیچی یادم نمیاد...

    و خب پریروزم که روز آخر چالش نقاشی بود و نمیدونم چرا من یادم رفته بود نقاشی بکشم، دقیقا سه ساعت قبل از اتمام فرصت شروع کردم به کشیدن و دقیقه نودی تموم کردم XD.... 

    و با این که از عجله ای ترین نقاشیام بود ولی خودم خیلی دوسش داشتم... هاله و اسرا هم کلی عر زدن براش(("=... هق****

    و خب الان از اونجایی که عکساش تو تبلته و منم حوصله ندارم بریزمشون تو لپ تاپ... حالا بعدا عکسشو میذارم"-"

    و یه موضوعی هم هست که باید خاطر نشان کنم"-"...

    حدود یه هفته میشه که میخوام این موردو تو پی نوشت هام بنویسم ولی حقیقتش یادم میره"-"...

    و اونم اینه که دوستان من به پیر به پیغمبر تضاد سیرکو مینویسم... و این قسمت شیشمشم دوبار نوشتم که البته اتفاقاشون متفاوته ها... و نمیدونم کدومو انتخاب کنم... و دقیق تر بخوام بگم باید این دوتا رو باهم ترکیب کنم تا یه چیز جالب از آب در بیاد"-"... 

    احساس میکنم تو یکی از گره های داستان هستم"-"...

    چون اگه طبق اون چیزی که از اول تو فکرم بود پیش برم داستان خیلی طولانی میشه و تازه آخرشم بی نتیجه میمونه"-"...

    و الانم میخوام یه عالمه اتفاق مهمو تو یه قسمت جا بدم... پس خیلی آسون نیست دیگه... صبر داشته باشین..."-"...

    ممنون"-"...

     

     

    پی نوشت: امروز صبح میخواستم زنگ بزنم به اون هلیای بکاع که بیدارش کنم ولی خاموش بود|: ... بیلیاقت بذار پستم تموم شه... کار دارم باهات... (دیالوگ آشنا XDDD)...

    پی نوشت: آغا"-"... کیپاپ داره به کجا میره... چرا این آهنگای جدیدشون اینقدر خوبه... الان یکی دو روزه قشنگ نابودم... چرا اینکارو با من میکنن... چرا فک کردن من هنوز برای کاور Cherry bomb لونا فن گرلی نمیکنم"-"....

    پی نوشت: ماریــــــــــا ماریا... ماریا ماریا... Maria ی هاسا رو شنیدین؟... دیروز اومد... لاناتی خیلی خوبه... اصلا هاسا کلا خوبه. ژذاب گرل کراش لنتی...

    پی نوشت: بلو دی رو میشناسین؟... نمیشناسین؟ بزنمتون؟.... 

    پی نوشت: نوبادی نوبادی نوبادی نوبادی.... آه... این حجم از کیوت و دوست داشتنی بودن بلو دی رو اصلا نمیتونم هضم کنم... چطوریه که هم خوشگله هم صداش خوبه هم آهنگاش خوبن هم استایلش خوبه؟... اصلا چرا این همه آپشنو یه جا داره؟... نمیخوام اه.......

    پی نوشت: حالا خوبه آبی رنگ مورد علاقه من نیس... با این وجود این همه میمیرم برای موهای بلو دی(("=...

    پی نوشت: Girls نیچر رو شنیدین؟... نه؟ چی بگم دیگه بهتون((""""=....

     

    http://s12.picofile.com/file/8401524892/1efe28ecade55fb46454c07c8e9c5f31.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۶ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۱۰ تیر ۹۹

    #12

    خب!

    لحظاتی پیش اتفاق باحالی افتاد XD

     دیشب هلیا داشت ناله میکرد که میخواد آدم باشه و برگرده به این زندگی و سر موقع بیدار شه و درس بخونه و فلان. و از اونجایی که بچم تازه شماره دار شده D"=...

    امروز صبح ساعت 8 بهش زنگ زدم بیدارش کنم XDD

    امروز خودم به طرز اعجاب آوری ساعت 5 صبح بیدار شدم"-"... ولی به خودم گفتم خب حالا گیرم که بیدار شدم... که چی اصن؟ چیکار قراره کنم؟"-" 

    و دوباره گرفتم خوابیدمXD...

    و ساعت 7 بیدار شدم دوباره"-"...

    این هلیا ی بدبختم پشت گوشی داشت میمرد بس که ذوق نموده بودXD منتها وسط ذوق کردناش قطع شد، نمد چرا"-"...

    بعد من همون ثانیه رفتم دسشویی... تا بیام دیدم دوتا میس کال از سرف هلیا دارم XDDD پت و متیم قشنگ XDDD

    هیچی دیگه... بیدارش کردم الانم احتمالا داره میره دوش بگیره D"=

    امروز به طرز اعجاب آوری هوا ســــرده"-"...

    چرا آخه... چرا من باید تو تیر ماه... تو تابستون کاموا بپوشم؟"-"... واقعا درک نمیکنم... البته خوشحالما... خودتون که میدونین چقدر هوای سرد و ابری دوست میدارمD"=

    فقط نمیتونم درک کنم چطور تا دو روز پیش به زور پنکه زنده بودم، الان دارم میلرزم|:

    و این که...

    دیروز روز چهارم چالش نقاشی بود^-^

     

     

    پی نوشت: دیروز یه نفر اومد بهم گفت حس میکنم دورگه ایرانی-ژاپنی هستی..."-"... قبلنا عموم میگفت شبیه فیلیپینیا هستم"-"... ولی خب اون یارو که اصلا قیافه منو ندیده بود|:

    پی نوشت: آنو آئویی هوشی ده... آناتانو تادوری... تسوکو کارا... 

    پی نوشت: چی میشد اگه میتونستم Planets رو بزنم؟(("=

    http://s12.picofile.com/file/8401316768/b878254282688cc26dd0ae666771f646.jpg

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۸ تیر ۹۹

    #11

    راستش رو بخوام بگم، اون اوایل اصلا قصدم این نبود که هر روز پست بذارم. 

    مگه چقدر اتفاق باحال و خفن تو روز من میوفته که بخوام بیام تعریفشون کنم؟ خیلی وقتا برای خودمم کسل کننده ان چه برسه به بقیه... برای همون که توی مرام نامم نوشتم از همه انتظار ندارم که این مزخرفاتو بخونن. 

    ولی نمیدونم چی شد که دیگه بهش عادت کردم. امروز حتی قبل از این که صبونه بخورم لپ تاپو روشن کردم و بعد از این که به نظراتتون جواب دادم چن دیقه به لپ تاپ خیره شدم. میخواستم خاموشش کنم و امروز دیگه پست نذارم ولی مثل این که نمیشه!

    شاید معتادش شدم... صبحایی که با نوشتن شروعشون نمیکنم همیشه یه چیزی کم دارن... حتی اگه از برنامم عقب مونده باشم و حتی اگه خواب مونده باشم بازم باید بیام اینجا... چون احتمالا خالیم میکنه حتی اگه چیزی توی ذهنم نباشه.

    امروز حسابی سردمه.

    حتی پنجره رو باز نکردم که هوا بیاد. 

    و خب نکته ی خوبش اینه که هوا دقیقا ابریه، همون طوری که دوس دارم((=...

    میشه اینطوری نتیجه گیری کرد که الان فاز درس خوندن دارم، شدید! 

    دیشب ساعت دوازده شب قرار بود تو گروه واتساپی که با بچه ها به درس اختصاصش دادیم برم و نکته های فصل تولید مثلو بنویسم، ولی شکمم خیلی خیلی درد میکرد. خیلی زیاد.

    اونقدر که حتی نتونستم یه تکون به خودم بدم و برم شام بخورم. بعله، گشنه خوابیدم. هنوزم درد میکنه ولی به اندازه ی دیشب نیست. بعضی وقتا با خودم فک میکنم دعای خیر چنتا آدم پشت سر سازنده ی ژلوفنه؟"-"

    و این که دیروز روز چهارم چالش نقاشی بود، هرچند برگزار کننده ی چالش موکولش کرد به امروز، برای همون فعلا امروز نقاشی نمیذارم، بمونه برای فردا^^

     

     

    پی نوشت: راستی ژلوفن کشف شده یا اختراع شده؟|:

    پی نوشت: لاک صورتی دوس دارین...؟! یه سری وقتا خودم از این که اینقدر صورتی دوس دارم تعجب میکنم"-"

    پی نوشت: مزخرف ترین بخش پریود بودن اون وقتیه که نه اونقدر درد میکنه که دارو بخوری راحت شی، نه اونقدر ساکته که بتونی تمرکز کنی. از اون حالتی که انگار ضربان داره متنفرم... 

    پی نوشت: یکی از بزرگترین مشکلات من اینه که میترسم عکسی رو توی پستم بذارم که قبلا تو یه پست دیگه گذاشته بودم|: نمیدونم چرا ولی خیلی رو مخمه...

    پی نوشت: هلو... هلو... کوکونی ایرو یو،... کونو مونوگاتاری نو هاجیماری نو باشو ده...

    آناتانو کیوکو نی، واتاشی وا زتو... ایکیترو... 

    http://s12.picofile.com/file/8401242242/3830297c28530d1ca9652bbf53a5f336.jpg

     

     

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۷ تیر ۹۹

    #10

     

    همین الان از شر آزمونم خلاص شدم... آخیش...

    واقعا من به این نتیجه رسیدم تو آزمون های آنلاین هیچی به اندازه اون بخشی حال نمیده که گزینه ی "پایان آزمون" رو میزنی فرقی نمیکنه در چه حدی قهوه ای کرده باشی آزمونو"-"...

    دیروز با این که تا اون حدی که از خودم انتظار داشتم درس خوندم و به اون هدف گذاری شیتی پشتیبانم رسیدم همچنان احساس میکنم دارم کم میذارم... 

    بابا دیروز گفت که شاید امروز بریم بیرون، فندقلو ای چیزی... تا یه کم حال و هوامون عوض بشه ولی امروز یه جوریه که انگار اصلا همچین حرفی زده نشده، جوری بیخیال نشسته که حتی به مامانمم خبر نداده XD

    صبح قبل از آزمون از مامانم پرسیدم کجا قراره بریم؟

    مامانم چشماش چپ شد ینی چی کجا قراره بریم؟|:... و خب بعدشم که خیار شدم...

    سیستم خونه ی ما اینجوریه که از داخل خونه ی ما به حیاط خونه مادربزرگم راه هست. و خب خونه ی قبلی ما هم طبقه پایین خونه مادربزرگم بود که سال پیش عوضش کردیم. 

    الان دیگه اون خونه قبلیه حکم انباری رو داره و لباسایی که شسته شدنو اونجا آویزون میکنیم. دیشب رفته بودم لباسارو آویزون کنم؛ همراهشم هدفون گذاشته بودم داشتم عر میزدم D=...

    بعد آغا... چراغ یهو شروع کرد پر پر زدن، رفته رفته اونقدر شدید شد که انگار قشنگ یه نفر اونجا وایساده داره روشن خاموشش میکنه|: منم برگام ریخت سریع اومدم بالا|:...

    وحشتناک بود... تازه داشتم باترفلای گوش میکردم|:...

    اهم... دیروز روز سوم چالش نقاشی بود^-^

     

    پی نوشت: اسرا به Secret story of the swan علاقه نشون داد و گفت آیزوان در حین کیوت و سافت بودن خیلی خفنهD=

    پند اخلاقیش اینه که  کلا در زمینه آهنگ به من اعتماد کنین D=...

    پی نوشت: مامانم قند قهوه ای خریده، ولی اصلا مزه قند نمیده"-"... خیلی شیرین تره=^=

    پی نوشت: Everyday I love you را پلی کرده و برای لهجه ی وی وی عزاداری مینماییم(("=

    http://s12.picofile.com/file/8401159492/546b7557fb95c896495592ce0cd3a1c9.jpg

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۶ تیر ۹۹

    #9

     

    اصلا درک نمیکنم چرا این روزا اینقدر حساس شدم.

    دیروزم دقیقا چهل دیقه نشستم گریه کردم، البته دلایل خاص خودشو داشتا... ولی بازم. قبلا اینقدر حساس نبودم... بگذریم!

    دیروز دوتا کلاس پشت سر هم داشتم و بعدشم که رفتم خونه ی مادربزرگم.

    خیلی وقت بود مادربزرگمو ندیده بودم... اینقدر دلم براش تنگ شده بود D":...

    حالا فک کنین با مامان و مادربزرگم نشستیم داریم گیلاس میخوریم یهو گوشی مامانم زنگ خورد. بعد داخل خونه ی مادربزرگمم آنتن نمیده کلا، باید بری بیرون حرف بزنی. آغا نگو این یارو که به من زنگ زده یه پشتیبانه بوده که نمیدونم از کجا برام نازل شده:-:...

    برگشت بهم گفت 5 جلسه مشاوره ی رایگان و دی وی دی و از اینجور چیزا برنده شدی... میدونین نکته ی جالبش کجا بود؟ XDDD

    اون خانومه خیلی یواش حرف میزد، بعد تو حیاط مادربزرگمم مرغ و خروس هست... فک کنین... یه جوری سر و صدا میکردن لنتیا اصلا نمیشنیدم خانومه چی میگه XDDD

    حالا حتما پیش خودش میگه این بچه تو کدوم طویله زندگی میکنه|:

    مادربزرگم میگه اون مرغ و خروسا بیست و چهاری ساکتن، ببینن یکی داره حرف میزنه شروع میکنن XDDD

    خلاصه... شبم که عین جسد اومدم خونه. و بعدشم که نقاشی کشیدم و فلانD=...

    دیروز روز دوم چالش نقاشی بود^^

     

    پی نوشت: دیروز تولد لیـــسا بود T-------T.... لیسایییییی 33 سالش شد T^^^^T...

    پی نوشت: این هه جین چیه واقعا... چرا اینقدر خوشگله... چرا اینقدر صداش خوبه... چرا اینقدر گرل کراشه... اصن چرا... من میرم... بای... اگه پرسیدن چرا رفت بگین کار هه جین بود...

    *ViViD را پلی میکند*

    http://s13.picofile.com/file/8401056876/f4353e76c9eae5a50c06f3a4cfe21799.jpg

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۵ تیر ۹۹

    #8

    این چالش شرح حال که تموم شده اصلا یه احساس پوچی میکنم نمیدونم چی میخوام بنویسم XD...

    دیروزمم که یه روز مزخرف بود کاملا... فقط نکته ی جذابش این بود که طبق برنامه درسمو خوندم همین"-"... باورم نمیشه دو درس از تولید مثل رو از دوتا کتاب کمک درسی خوندم و همه تستاشم زدم "-"... جلل جالب"-"...

    اهم...

    از اونجایی که تو پست قبلی گفتین که میخواین نقاشیمو ببینینD'=...

    تصمیم گرفتم بذارمش ^-^...

    راستش این یه چالش 5 روز نقاشی بود توی اینستا که هر روز یه موضوع خاصی داره و بعد از ساعت 10 شب که همه نقاشی هاشونو گذاشتن، رای گیری میشه^-^...

    امروزم روز دومشه^^~...

    به هرحال تو ادامه مطلب میذارم نقاشی هارو"-"... چون اینجوری دوس دارم"-"...

     

    پی نوشت: یه چالش تو ذهنم بود که میخواستم بذارمش، ولی دیدم ناستاکا خیلی داره بهش فشار میاد گفتم یه ذره استراحت بدم بهش"-" کلا منتظر باشید دیگه...

    پی نوشت: امروز اگه 4 تیر باشه، ینی تولد آیامه چانه*-* تولدت مبارک^----^

    پی نوشت: دیروز به طرز شیتی ای اعصابم قهوه ای بود|: عاره... برا همون گفتم برم یکی دوتا موزیک ویدیو ببینم چون حسش بود و باورتون نمیشه|: دستم رفت رو Dance the night away توایس و نشستم باهاش زار زار گریه کردم|:... آخه آدم با اون گریه میکنه؟|: یه ساعت فقط داشتم عر میزدم|:...

     

    http://s12.picofile.com/file/8400946776/ca6de3c21de9088c83b6e132be952661.jpg

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۴ تیر ۹۹

    #7

    ساعاتی پیش از امتحان شیتی شیمیم خلاص شدم، نمیخواین بهم تبریک بگین؟ D=...

     

    پی نوشت: میخوام برم تضاد سیرکو تایپ کنم...

    من بالاخره این طلسم شیتی رو میشکونم...

    http://s12.picofile.com/file/8399162576/e6c79831569ba7771cfbf58f6fd2cd93.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۹

    #6

     

    رونین با خود فکر کرد خیلی عجیب است! چطور ممکن است کسی به اندازه ی او از مرگ جان سالم به در برده باشد و این قدر میل به زندگی در او قوی باشد؟ آن هم بعد از این که انواع بلا ها بر سرش آمده بود، چیزی نمانده بود که خاکستر شود، له شود، تلف شود، سرش از تنش جدا شود و یا بلعیده شود! او همیشه اتفاقاتی را که در ماموریت های قبلی اش افتاده بود، به یاد خواهد داشت، اما دیگر ارواح کشته شدگان او را نخواهند آزرد.

    اژدها گفت:«کاری که تو در این موقیت انجام دادی، بسیار به موقع بود رونین! تو همیشه شاگرد خوبی بودی!»

     

    و همانا جوگیری را درمانی نیست XD

    یه چند وقتی میشد کلا روز اژدها رو بسته بودم گذاشته بودم کنار ولی بعد از این که تو پست قبلی راجبش نوشتم یهو دلم تنگ شد و رفتم تا ته خوندمشXD

    و خبر خوش این که رونین نجات پیدا کرد و زنده موند *-* هورا *-*...

     

    http://s13.picofile.com/file/8398873042/88483cbdc955657576afdae81f9b7262.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹

    #5

    خیلی ساده و گذرا بهش اشاره میکنم تا به عمق فاجعه پی ببرید.

    با این که تمام روز میدونستم امروز پنچ شنبست، الان فهمیدم که فردا جمعست! 

    اینجوری که الان یادم افتاده که من فردا یه آزمون شیتی از تمامی درسام دارم در حالی که الان ساعت یک و بیست دقیقه صبحه...

    زیبا نیست؟!

    http://s13.picofile.com/file/8398510150/19830c6e1b9b1868f4436395c5207222.jpg

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۹ خرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: