خب!
لحظاتی پیش اتفاق باحالی افتاد XD
دیشب هلیا داشت ناله میکرد که میخواد آدم باشه و برگرده به این زندگی و سر موقع بیدار شه و درس بخونه و فلان. و از اونجایی که بچم تازه شماره دار شده D"=...
امروز صبح ساعت 8 بهش زنگ زدم بیدارش کنم XDD
امروز خودم به طرز اعجاب آوری ساعت 5 صبح بیدار شدم"-"... ولی به خودم گفتم خب حالا گیرم که بیدار شدم... که چی اصن؟ چیکار قراره کنم؟"-"
و دوباره گرفتم خوابیدمXD...
و ساعت 7 بیدار شدم دوباره"-"...
این هلیا ی بدبختم پشت گوشی داشت میمرد بس که ذوق نموده بودXD منتها وسط ذوق کردناش قطع شد، نمد چرا"-"...
بعد من همون ثانیه رفتم دسشویی... تا بیام دیدم دوتا میس کال از سرف هلیا دارم XDDD پت و متیم قشنگ XDDD
هیچی دیگه... بیدارش کردم الانم احتمالا داره میره دوش بگیره D"=
امروز به طرز اعجاب آوری هوا ســــرده"-"...
چرا آخه... چرا من باید تو تیر ماه... تو تابستون کاموا بپوشم؟"-"... واقعا درک نمیکنم... البته خوشحالما... خودتون که میدونین چقدر هوای سرد و ابری دوست میدارمD"=
فقط نمیتونم درک کنم چطور تا دو روز پیش به زور پنکه زنده بودم، الان دارم میلرزم|:
و این که...
دیروز روز چهارم چالش نقاشی بود^-^
پی نوشت: دیروز یه نفر اومد بهم گفت حس میکنم دورگه ایرانی-ژاپنی هستی..."-"... قبلنا عموم میگفت شبیه فیلیپینیا هستم"-"... ولی خب اون یارو که اصلا قیافه منو ندیده بود|:
پی نوشت: آنو آئویی هوشی ده... آناتانو تادوری... تسوکو کارا...
پی نوشت: چی میشد اگه میتونستم Planets رو بزنم؟(("=
خب، موضوعش جادوگر بود ((=
و خب حقیقتش خودم خیلی دوسش دارم... مامانم بعد از دیدن این اعتراف کرد رنگ شناسیم خیلی خوبه D"=...
مامانم با این که معلم هنره تا حالا هیچی بهم یاد نداده"-"... و معمولا هم اینجوری ازم تعریف نمیکنه چون معتقده باید به درسم برسم نه این که نقاشی کنم"-"...
و خب خیلی ذوقمند شدمD'=...
گفته بودم که شاید تبدیل شد به یکی از شخصیتام بنابراین براش اسم پیشنهاد بدینD'=...
هرچند بعضیاتون پیشنهاد دادین و حقیقتا از چنتاشون خیلی خیلی خوشم اومد"-"
به علاوه ی این که...
رای گیری همچنان پا بر جاست... پس... اگه خوشتون اومده خرسندم کنین دیگهD":
ممنونD"=
پی نوشت: این عکسی که مشاهده میکنین از داغون ترین لحظات نقاشی کردنه"-"
خواستم شما هم سهیم باشین"-"