آزمونمو دادم...

نمیدونم چطور شد که یه ساعت خواب موندم و یه ساعت هم زود تموم کردم|:

البته شاید دلیلش این باشه که از 270 تا سوال فقط 60 تا جواب دادم|:...

ایش... اصلا حس آزمون نداشتم امروز... 

و خب نمیدونم چن روزه انگار خودم نیستم... یه حس داغونی دارم اصلا، نمیدونمم از کجا نشات میگیره، نه با کسی دعوام شده نه کسی چیزی گفته در واقع واقعا اتفاق خاصی نیوفتاده"-"...

بازم نمیدونم این حس مسخره چیه که دارم...

امروز هوا خیلی خوبه، همونطور ابری و خنک، منم دوباره ژاکت پوشیدم((=...

هام...

نمیدونم واقعا... هیچ حرف خاصی ندارم...

 

همین الان یادم افتاد قرار بود درباره ی اون سریاله پست بذارم|:

ولی حسش نیست میدونین|:

بمونه برای فردا اصن|:

*یاد بابابزرگه افتادم"-" هرچی میشد میگفت بمونه برای فرداXDDDD*....

نام نام...

همین... میرم کتاب بخونم...

و شایدم تضاد سیرک نوشتم"-"...

 

 

پی نوشت: به حالت عادی باز خواهم گشت... ایح...

پی نوشت: Play چونگها رو گوش کنین اه|: ... 

پی نوشت: همت و اراده ی هلیا رو جهت ورود به بیان تحسین میکنم XD *تشویق^^*

پی نوشت: نمیدونم چی|: حس کردم باید یه پی نوشت دیگه داشته باشم ولی حرف خاصی نبود|:

پی نوشت: الان یادم افتاد که مدت ها پیش ایده ی یه چالش تو فکرم بود... به زودی اونم میذارم"-"... 

 

http://s12.picofile.com/file/8402469534/13d35bec2fac8fcf4961659e9b1e09e6.jpg