
تکاپو رو حس میکنم.
انگار یه داستانیه که داره لحظات پایانیشو طی میکنه. راستش رو بگم از سست بودن تو چنین موقعیتی بیشتر از سست بودن تو هر موقعیت دیگه ای بدم میاد. گاهی اوقات که یادم می افته قبلا چطوری بودم و الان چطوری شدم یه مقداری سرخورده میشم. ولی خب کاریشم نمیشه کرد. چیزیه که شده و تنها راه حل اینه که به سر اون چند صفحه ی باقی مونده یه خاکی بریزم که به فنا نره...
امروز روز سیزدهم چالشه!
پی نوشت: دیروز بعد از یه مدت خیلی خیلی طولانی God of war بازی کردم. یادش به خیر، بار آخری که بازیش کرده بودم هنوز پی اس فور نداشتیم پس برمیگرده به حدودا دو سه سال قبل... هعی... دلم برای کریتوس تنگ شده بود((": کچل^^ ولی از حق نگذریم خیلی سخت شده"-"...
پی نوشت: پست قبلی همتون اون پی نوشتمو که میگفت آیا من آدم رو مخی هستم؟ رو ایگنور کردید... خجالت بکشید... واقعا که... من جدی ام...
پی نوشت: تنها دو قسمت از فصل دوم آکادمی آمبرلا مونده... ای خدا... اصلا دلم نمیخواد تموم شه(":...
پی نوشت: داداشم اونقدر رگباری چیز میز دانلود کرد که الان تا آخر هفته فقط 5 گیگ نت مونده برام|:... منی که میانگین مصرف روزانم از دو گیگ بیشتره|:









