نام نام...
این چند روز اخیر شدیدا دارم تلاش میکنم زندگیمو روی یه روتین مرتب بندازم و کارامو پیش ببرم. و خب تا حدودی موفق بودم! البته الان که به تختم نگاه میکنم میبینم اولین مرحله که مرتب کردن تخته رو هنوز انجام ندادم، ولی بیاین فاکتور بگیریم چون من هیچوقت تختمو مرتب نمیکنم|:
کار بیخودیه به نظرم آخه...
چون من کلا یه موجود تخت-میز نشینم|:
نصف روز رو تختم، نصف روز پشت میزم|: اصلا این دوتا جا زیستگاه من محسوب میشن؛ برم جای دیگه استقرار کنم تلف و تباه میشم و به قول خودمون "نسلیم کَسیلَر" ... منقرض میشم '-'
این دو روز اخیر هوا به طرز ناجوری گرم شده که واقعا از حد تحملم خارجه|: روانی میشم وقتی هوا گرمه، الانم دارم بخار میشم|:
*البته همزمان دارم چای داغ میخورم، تاثیری که تو دمای بدنم نداره نه؟!|||:*
ولی اگه بخوام از جنبه ی مثبت نگاه کنم این هوا باعث شده گلای حیاطمون باز کنن، جلوی پنجره ی من یه عالمه گل محمدی هست که من ریخت و قیافشونو خیلی دوس دارم مخصوصا این که صورتی ان XD
دیروز مثلا خواستم مثل این بلاگر های باکلاس تو اتاقم گل بذارم و یه صفایی به زندگیم بدم ولی بوی گل محمدی همه جارو برداشت و شدیدا حساسیت زا واقع شد تا جایی که چشمام از قرط سوختن داشتن از کاسه در میومدن|:
رسما داشتم کور میشدم|:
البته هنوز تو اتاقن ولی نمیدونم چشمای من سازش پیدا کردن یا چی...
در هرصورت امروز روز هفتم شرح حال نویسیه، و خب موضوع این دفعه خوب و جالبه ((=
پی نوشت: چای لیمو خیلی خوشمزست، کلا چای خیلی خوبه|:
پی نوشت: به این نتیجه رسیدم من آدم بی جنبه ای هستم و صبا فقط باید آهنگ بیکلام گوش کنم وگرنه میوفته تو مغزم و بیرون نمیره|:
*یوتیوب را بازمیکند*