تکاپو رو حس میکنم.

انگار یه داستانیه که داره لحظات پایانیشو طی میکنه. راستش رو بگم از سست بودن تو چنین موقعیتی بیشتر از سست بودن تو هر موقعیت دیگه ای بدم میاد. گاهی اوقات که یادم می افته قبلا چطوری بودم و الان چطوری شدم یه مقداری سرخورده میشم. ولی خب کاریشم نمیشه کرد. چیزیه که شده و تنها راه حل اینه که به سر اون چند صفحه ی باقی مونده یه خاکی بریزم که به فنا نره...

 

امروز روز سیزدهم چالشه!

 

پی نوشت: دیروز بعد از یه مدت خیلی خیلی طولانی God of war بازی کردم. یادش به خیر، بار آخری که بازیش کرده بودم هنوز پی اس فور نداشتیم پس برمیگرده به حدودا دو سه سال قبل... هعی... دلم برای کریتوس تنگ شده بود((": کچل^^ ولی از حق نگذریم خیلی سخت شده"-"... 

پی نوشت: پست قبلی همتون اون پی نوشتمو که میگفت آیا من آدم رو مخی هستم؟ رو ایگنور کردید... خجالت بکشید... واقعا که... من جدی ام...

پی نوشت: تنها دو قسمت از فصل دوم آکادمی آمبرلا مونده... ای خدا... اصلا دلم نمیخواد تموم شه(":...

پی نوشت: داداشم اونقدر رگباری چیز میز دانلود کرد که الان تا آخر هفته فقط 5 گیگ نت مونده برام|:... منی که میانگین مصرف روزانم از دو گیگ بیشتره|: 

 

 

-به بدترین دردی که تابه‌حال حس کرده‌اید فکر کنید. حال شخصیت اصلی‌تان دستش را با کاغذ بریده و شما سعی دارید دردی اغراق‌شده از زبان او بنویسید.

 

اتاقم بعد از ساعت های مکرر تمیز کردن هنوز شبیه پنج شنبه بازار بود. در واقع خیلی شلخته تر و نامرتب تر از وقتی که هنوز تصمیم نگرفته بودم تمیزش کنم به نظر می رسید. یوم نقاشیم تقریبا کارش تموم شده بود و از همین جهت هم یه ذره رو اعصابم بود چون انگار اون گوشه نشسته بود و آواز "بیا منو تموم کن!" رو سر می داد. ولی من حوصلشو نداشتم. گاها به خودم می گم اصلا چرا باید شروع کنم به کشیدن کسی که فقط یه بار کنار رودخونه دیدمش؟ 

از بین کتاب های قدیمی بابا، ناتی یه کتاب آموزش اوریگامی پیدا کرده بود، همین باعث شد بیاد و کشون کشون منو ببره توی اتاقش تا باهم اوریگامی درست کنیم. کال هم بود. 

در مواقع عادی، ناتی خودش تنهایی به این دست از کار ها مشغول می شه چون می دونه اکثرا کسی حال حوصله ی سر و کله زدن باهاش رو نداره. ولی تعطیلات کال به زودی تموم می شن و قراره که دوباره برگرده آمریکا، در کمتر از یه هفته. احتمال می دم به همین دلیل ناتی تصمیم گرفته که از تک تک لحظات استفاده کنه.

-می خوام این خرگوشه رو درست کنم!

-بیخیال ناتی، اون خیلی سخته. اون گله که تو صفحه قبل بود راحت تر نیست؟

-نــه کال! آسوناشو که تنهایی هم می تونم درست کنم. پس برای چی به تو و کلود گفتم بیاید کمکم؟

یه کاغذ رنگی صورتی از بین انبوهی از کاغذ ها کشیدم بیرون. صاف بود. ولی مستطیلی بود. برای همین یه طرفش رو تا کردم که مربعی بشه.

-بیا با این قیچی ببرش. اون پلاستیکیه خیلی کنده.

-قیچی نمی خواد با دستم می برم.

ولی با دست بریدن اصلا پیشنهاد خوبی نبود. لبه های یه تیکه کاغذ گاهی اوقات از یه ساطور هم برنده تر می شن. گوشه ی کاغذ رنگی صورتی کاملا خیس و قرمز شد. ضربان قلبم رو توی انگشتم حس می کردم.

-اوخ!

-کلود داره خون می آد!

-آره دارم می بینم.

در ظاهر یه خراش سطحی به نظر می اومد. شاید هم سلول های دست من زیادی حساس هستن. احساس می کردم انگشتم به دو قسمت تقسیم شده و داره نهایت تلاششو می کنه که سر جاش بمونه و آش و لاش نشه. سوزش داشت و این باعث می شد بیشتر بتونم حرکت سلول های خونیمو توی رگ هام حس کنم، تالاپ تالاپ از طرف قلبم فرستاده می شدن و بعدش با شتابی فوق العاده از زخم بیرون می زدن و می افتادن روی کاغذ صورتی. 

به صورت ناخودآگاه انگشتمو فرو کردم تو دهنم. مزه ی خون رو کاملا می تونستم حس کنم، هرچند سوزشش رفته رفته شدید تر می شد. 

-کلود! چندش دستتو بیار بیرون ببینم!

حالا با اون یکی دستم داشتم زخم رو فشار می دادم که کمتر خون بیاد و این چیزی از دردش کم نمی کرد. نمی تونستم جلوی ناتی سوسول بازی در بیارم پس مستقیم پا شدم و رفتم بیرون که یه چسب زخم پیدا کنم.

 

 

پی نوشت: گفتن این که شدید ترین دردی که تجربه کردم چیه یه مقدار سخته. من از اونام که خیلی تند تند زخم و زیلی می شم.__. حتی یادمه یه بار خم شدم در رانی رو بردارم بعد دیدم شستم زخمی شده و داره خونریزی می کنه|||: در این حد... 

پی نوشت: اولش فکر کردم هیچی نمیتونه ناجور تر از درد پریود باشه. قشنگ این قایلیتو داره که تا سه روز فلجم کنه|: ولی بعدش دیدم که درد های بدتری هم بوده مثل دندون درد یا اون روزی که زدم انگشت وسطیمو با دمبل پوکوندم||:

پی نوشت: هنوز رد اون شعبده بازیم روی انگشت وسطیم هستXDD وقتی کلاس سوم بودم موند لای دوتا دمبل دو کیلویی، ینی جمعا چهار کیلو"-"... همین دیگه. عین یه بادکنکی که ترکیده و تیکه هاش پرت شده این ور اون ور، خورد و حاکشیر شده بودم. تازه ناخونمم کلا افتاد|: فک کنم بیشتر از یه ماه طول کشید تا دوباره ناخونم در بیاد XDDD 

پی نوشت: انگشت وسطیم شبیه هلو شده"^"...