۳۶۶ مطلب توسط «Maglonya ~♡» ثبت شده است

Q and A !!!

خب... 

کاری که قول داده بودم وقتی صدتایی شدم انجام خواهم داد رو الان دارم به کرسی می نشونم<:

Q and A یا به قول خودمون صندلی داغ D": !!!

همین دیگه، هرچی خواستید بپرسید<:

 

(تضمین نمی کنم به همه ی سوالا عین بچه ی آدم جواب بدم و بعضیاشونو نندازم تو جاده خاکی و نپیچونم(:« نیهاهاها)

 

+تا یادم نرفته اینو هم بگم! 

راستش منصرف شده بودم از این که چنین پستی بذارم و می خواستم که خیلی نامحسوس از زیرش در برم. ولی خب، همونطور که می دونید چند ماه بعد کنکور دارم و با لایف استایلی که در حال حاضر دارم دنبالش می کنم به هیچ جا نمی رسم. به وضوح دارم حس می کنم که حتی می تونم خیلی فراتر از برنامه ای که الان دارم پیش برم و می تونم کلی تست بزنم، این پتانسیلو در خودم می بینم ولی فی الواقع موانع درونی ای وجود دارن که باعث می شن فقط وقت تلف کنم... پس باید تغییرات اساسی ایجاد کنم که وداع گفتن فضای مجازی و وب به صورت موقت و فقط تا زمانی که کنکور بدم هم جز اون موارده که باید انجامش بدم، چون می دونید، این وب به تنهایی مانع درس خوندنم نیست، نهایتش برای هر پستی یه ساعت زمان می ذارم ولی واقعیت اینه که فکرم گاهی اوقات درگیر می مونه و بعضی پست هارو برای بار هزارم می خونم و این تمرکزمو به شدت کاهش داده... خب... در نتیجه آخر فروردین وبو می بندم تا وقتی که کنکورمو بدم و تموم شه بره پی کارش، و بعدش قراره با سیل عظیمی از پست های مکرر زخمیتون کنم (:«... هاهاها... 

حرف دیگه ای نیست^-^

سوالاتونو بپرسید و تا آخر فروردین حرفاتونو بزنین @-@... 

بوس بهتون/^-^

 

 

پی نوشت: دو روزه نمی دونم چه مشکلی پیش اومده که نمی تونم وارد اسکای روم بشم و به همین منوال دو جلسه از کلاس شیمیمو به فنا دادم...

پی نوشت: تغییر بزرگی درونم ایجاد شده! دیگه از هوای آفتابی متنفر نیستم(=... و می تونم لذت ببرم ازش!

 

  • ۲۳
  • نظرات [ ۶۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۶ فروردين ۰۰

    #79

     

    -بسمه واقعا. خسته شدم. واقعا خسته شدم. حتی از این که بگم خسته شدم هم خسته شدم و هر بار که می گمش بیشتر از دفه ی قبلی خسته می شم. این چرخه ی لنتی پس کی قراره تموم شه؟ چرا هر بار به خودم می گم خب این بار دیگه تموم شد! و دوباره چند روز بعدش همون عصبانیتا و اعصاب خوردیا می آن سمتم؟ متنفرم از این که نمی تونم هیچی رو عوض کنم و فقط نشستم یه گوشه و دارم حرص می خورم.

    -بازم همون داستان همیشگی؟ بیخیال دیگه! مگه نگفته بودی دیگه برات مهم نیست؟ 

    -آره، گفته بودم دیگه برام مهم نیست. و واقعیت هم همینه، اون موضوع خودش به خودی خود کوچکترین اهمیتی برام نداره و به هیچ کجام نیست، این پیامد هاشه که عذابم می ده و لحظه به لحظه ضربان قلب و تعداد تنفس در دقیقم رو می بره بالا. شناختن آدما واقعا کار سختیه مگه نه؟

    -بستگی داره چجور آدمی مد نظرت باشه.

    -آره خب، اگه اونی که جلو رومه یه عوضی و لاشی تمام عیار باشه که ماسک خوشرویی به صورتش زده حتما کارم سخت خواهد بود، ولی می دونی، دیگه گول نمی خورم، از آخرین باری هم که به کسی فرصت برگشت داشتم خیلی می گذره و حالا توی جزیره ای وایستادم که هیچ احد الناسی نمی تونه واردش شه. خوب خودمو زندانی کردم و دورم حصار کشیدم، و واقعا هم این بار مشکل من نیستم چون می دونم چجوری باید کسی رو بشناسم.

     

     

    -پس مشکل چیه؟ هنوز قلبت داره تند می زنه.

    -آره تند می زنه چون عصبانی ام. عصبانی ام از این که نمی تونم چیزی رو عوض کنم. عصبانی ام از این که نمی تونم چیزی رو که خودم به چشم دیدم رو به اطرافیانم بفهمونم. متنفرم از این که دارن همون اشتباهی رو می کنن که مدت ها پیش کردم و 4 سال تموم چوب سادگی اون موقعمو خوردم. متنفرم از این که ورودی عروسک ها بسته نشده و هر روز تیکه های چینی جدیدی داره بهمون اضافه می شه. متنفرم. واقعا متنفرم از این که نمی تونم اون طینت پست یه سریا رو نشون بدم چون متاسفانه بازیگر های خوبی هستن. 

  • ۲۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۴ فروردين ۰۰

    #78

     

    یَجِب أن نقول لبَعض النّاس أنتُم الّذینَ لاتَستطیونَ أَن تَقَفوا علی رجلکم، فَکیفَ تَستَطیعونَ أَن تَقَفوا علی قولِکم!؟

     

    #پست_مخاطب_دار

    #نه_به_پست_های_بی_هدف

  • ۲۹
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۱۳ فروردين ۰۰

    Little Me - Little Mix

     

    ساخت کد موزیک

    ~Little Me - Little Mix~

    ~Download~

     

    You gotta speak up, you gotta shout out
    And know that right here, right now
    ,You can be beautiful, wonderful

    anything you wanna be

     

    پی نوشت: من معمولا عادت ندارم از اینطور آهنگا گوش بدم، در واقع کلا با هالیوود و اینا حال نمی کنم، خود لیتل میکس هم جز مورد علاقه هام نیست کلا ولی این یکی رو مدت هاست گوش می دم و دلم می خواست بذارمش<:

    پی نوشت: جسی واقعا از گروه رفته نه؟]:

    پی نوشت: اونقدر رفتم تو فاز شرق و اینا اصلا به این مدل عکسا/لباسا/فوتوشاتا عادت ندارم XD

     

    بعدا نوشت: آقا می گم یه چیزی.__. این متن آهنگارو من خودم ترجمه می کنم برای همون شاید اشتباهاتی توش پیدا بشه. اگه دیدید جایی رو غلط ترجمه کردم حتما بگین درستش کنمااا D;

     

  • ۱۸
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۱ فروردين ۰۰

    #77

    بین خودمون باشه؛

    چهارشنبه ها هرچقدرم که روز های بدی برای من باشن،

    بازم توشون قسمت جدید Wonder egg priority و True beauty منتشر می شه.

    تازه گاهی اوقات هوا همونطور که می خوام ابری و سرده.

    و آدنیوم هم باز گل داده.

     

    پی نوشت: شب خواب دیدم داداشم دختر شده. و چنان با هم دشمنی داشتیم که به خون هم تشنه بودیم. آخرشم زدم کورش کردم<:

     

  • ۱۵
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۱ فروردين ۰۰

    چالش #4 سوفیا(=

    خب...

    بازم از این چالشا D:

    همونطور که می دونید (یا شایدم نمی دونید:|) از اینجا شروع شده و منم به دعوت این زنیکه دارم می نویسمش D:

    یوهو/^-^

     

    +نکته ای هست که می خوام بگمش قبل از پرداختن به چالش! هر دفه من می رم سر کلاس ادبیات آقای ندایی، موقع خروج از کلاس همزمان اعصابم خورده، افسوس می خورم و از یه طرفم خوشحالم! چرا و چگونه؟

    یک این که چقدر از ادبیات کشورم هیچی نمی دونم و پوچم! تازه تازه می فهمم حتی موقع حرف زدن خیلی از کلمه هارو اشتباه می گم و بدتر این که حتی خیلی از معلم های ادبیاتی که تا حالا تو مدرسه داشتم وضعشون از منِ دانش آموز هم خراب تر بوده! چرا یه ذره به ادبیات کشورمون احترام نمی ذاریم؟ حداقل خوشحالم از این که تو این کلاس حضور دارم و حداقل تا حدی از جهالت در می آم-_-...

    اتفاقا چند روز پیش داداشم داشت می گفت تو که رشتت تجربیه پس ادبیات برای چی می خونی؟ خلاصه بحث حسابی داغ شده بود تا این که رسیدیم به اینجا که زبان فارسی یه مقدار ناقصه و برای بیان یه سری مفاهیم مجبوریم جمله بسازیم در صورتی که تو زبان هایی مثل عربی یا ترکی می تونیم با یه کلمه حق مطلب رو ادا کنیم! 

    عموم یه حرف قشنگی زد، گفت دلیلش اینه که بخش قابل توجهی از فارسی کهن به قهقرا رفته و تو همین فارسی کلی کلمه ی خوب و با معنی و مفهوم وجود داره که چون به فراموشی سپرده شده و بلد نیستیمشون، فکر می کنیم فارسی ناقصه و پناه می بریم به کلمات زبان های دیگه!

    خب... در نهایت یه تصمیم گرفتم.

    هرچند هنوز در حد یه ایدست و باید کلی روش فکر و چاره اندیشی کنم ولی واقعا واقعا قصد دارم بعد از کنکورم به صورت جدی و رسمی روش کار کنم، در واقع بیشتر شبیه یه پروژست، می خوام به عنوان یه فارسی زبان شروع کنم به استفاده از کلمه هایی که ریشه ی فارسی دارن و زیاد تو گفت و گوی روزانه مورد استفاده نیستن. 

    شاید اینجا هم گذاشتمش که شما ها هم بهره ببرین ازش و مایه ی خوشحالیم بشید چون باعث می شه بفهمم فقط من نیستم که اهمیت می دم به این چیزا D":

    اسمش قرار نیست چالش باشه، چون بیشتر شبیه یه پروژست. در کل نظر مظری در موردش داشتید حتما بهم بگید D:

     

    چقدر حرف زدم._. ...

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۱۰ فروردين ۰۰

    #76

    اهم اهم!

    چند وقت پیش به علت حضور فرخنده ی مهمون های گرامیمون از تهران برای بار هزارم رفتیم مشکین شهر و خب... وقتی این پست کاپ کیک رو دیدم تصمیم گرفتم منم یه پست در موردش بذارم D:

    (اگه تاحالا نمی دونستید، من تو اردبیل زندگی می کنم، مشکین شهر یکی از شهرستان های اردبیله که حدودا 45 دیقه با خود اردبیل فاصله داره. می شه گفت یه شهر کوهپایه ایه که نزدیک کوه سبلانه. خود کوه سبلان آتشفشان نیمه فعال محسوب می شه و برای همین اردبیل جز مناطق زلزله خیز ایران به حساب می آد (;

  • ۱۴
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰

    #75

    -مبارز راه روشنایی می گه بعضی لحظات واقعا توی زندگی آدم تکرار می شن. یهو به خودش می آد و می بینه داره با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنه که قبلا یه بار ازشون گذشته. بعدشم فکر می کنه که هیچ پیشرفت خاصی توی زندگیش نداشته چون دوباره همون بدبختیا اومدن سمتش. بعدشم افسرده می شه.

    -می فهمم مبارز راه روشنایی چی می گه. راستش من و مبارز راه روشنایی هرچقدر هم که با هم فرق داشته باشیم تو این یه مورد عین همیم، حداقل تا اینجاش. باورم نمی شه که همه ی این چیزا رو قبلا یه بار تجربه کردم و ازشون بیرون اومدم و حالا دوباره افتادم توشون. چطور ممکنه مشکلات یه نفر تا این حد شبیه هم باشن؟ جالبه حتی بعد از تمام این دفعات بازم نمی دونم باید چجوری برخورد کنم باهاش. هر دفه سعی می کنم نسبت به دفه ی قبلی واکنش متفاوت تری نشون بدم، ولی راستش همه چی بدتر می شه. مبارز راه روشنایی تو اینجور موقعیتا چی کار می کنه؟ 

    -اصلا بگو ببینم مبارز راه روشنایی از نظر تو چیه؟ 

    -نمی خوام بحثو قاتی پاتی کنم. حاشیه نرو. خودت می دونی دارم در مورد چی حرف می زنم. چند سال قبل با یکی از همکلاسی هام اونقدر بدجور دعوا کردم که کل مسیر خونه رو گریه کردم. حتی وقتی رسیدم خونه بازم گریه کردم. سر سفره، توی اتاقم، موقع خواب، تو دسشویی، تو حموم جلوی کس و ناکس مدام گریه می کردم و جیغ می زدم. تازه بعدش اون همکلاسیم طلبکارم بود، زنگ انشا خیلی نامحسوس یه انشا نوشته بود که همه تقصیرارو گردن من می انداخت. تا جایی که یکی دیگه برگشت بهم گفت: ببینم فلانی اون انشا رو در مورد تو نوشته؟ تا این حد واضح و مبرهن بود. اون موقع فکر می کردم از اون همکلاسیم ناراحتم. بعد تر ها مامانم شیرفهمم کرد که در واقع از اون ناراحت نبودم، از دست یکی دیگه ناراحت بودم.

    -آره درک می کنم، شاعر می گه:

    "هر دوستی که کردم تاثیر دشمنی داد/هر خون دل که خوردم از دیده ام روان شد"

    -شاعر خوب می گه. شاعرا خیلی ماهرانه بلدن با کلمات بازی کنن. بهشون حسودیم می شه. منی که حتی بلد نیستم یه شعر کوتاه بگم که یه معنی و مفهومی در بر داشته باشه. 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۷ فروردين ۰۰

    چالش ساکورا~

    اهم...

    این چالش رو وایولت گذاشته و ممنونم ازش که منو هم دعوت نموده D:

    منم از تمام کسایی که این پستو می خونن دعوت می کنم ^-^ (البته در اصل بسی تنبلیم می شه اسم ببرم و بیان هم زیادی سوت و کور شده و این به مراتب می زنه تو ذوقم و خلاصه... آره دیگه. I'm GOSHAD)

    خب... چیز خاصی نداره فقط قراره به چنتا سوال جواب بدم D:

    اگه انیمه زیاد ندیدین می تونین در مورد فیلم/سریال/انیمیشن هم جواب بدین، وایولت اجازشو صادر کرده D:

     

     

    پی نوشت: پنلم شبیه شب های پر ستاره شده بس که به وباتون درست حسابی سر نزدم:-: عفو کنید این بنده ی حقیرو:-: ... (اه من که از ترکیب "بنده ی حقیر" متنفر بودم|: چرا استفادش کردم؟ ایش ایش)

    پی نوشت: اگه Wonder egg priority رو در نظر نگیریم، مدت طولانی ایه که انیمه ندیدم و حس می کنم ابهت اوتاکوییم رفته زیر سوال(": و الان در نگاه اول بیشتر کیپاپر به نظر می رسم تا اوتاکو TT

    می دونستید یه مدت پیش سر همین قضیه نشستم گریه کردم؟(= و کلی هم از آهنگای کره ایمو پاک کردم؟(=... گاد... رسما دارم روانی می شم... 

    پی نوشت: سوره ته وا ساسوکو، هاجیمه ته ایکیماشـــووو*-* (#تاثیرات_مینوری) 

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۶ فروردين ۰۰

    مِه ها درک نمی کنن.

     

    من زال رو خیلی دوست داشتم. مهم نبود اگه بقیه می گفتن زال خرافاتیه.

    مهم نبود اگه بقیه صداشو دوست نداشتن، مهم نبود اگه از رنگش خوششون نمی اومد. من زال رو دوست داشتم.

    اولین روزی که زال رو دیدم پنجشنبه بود. یه گوشه برای خودش کز کرده بود و لباس های کاموایی کهنه ای سفید رنگی رو دور خودش پیجیده بود و زیر لب چیزی می گفت. حواس کسی بهش نبود، اونم حواسش به کسی نبود. حتی وقتی که رفتم جلوش وایستادم و صداش کردم هم حواسش نبود. 

    اون زمان فکر می کردم زال خیلی حواس پرته. بعدا فهمیدم فقط پنجشنبه ها اینطوریه. و بعدش فهمیدم پنجشنبه ها کار های مهم تری برای انجام دادن داره و حواسش به اون هاست.

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: