این داستان: مامان و موهای شهلا.

 

 

*موهامو کوتاه کردم و الان تا پایین گوشم می‌رسن*

*مامانم موهاش فره و همیشه آرزو داشته که صاف باشن*

 

*دارم درس می‌خونم*

*مامانم وارد اتاقم می‌شه*

*موهامو می‌بینه و تاسف می‌خوره*

 

مامانم: نگاهش کن تورخدا... تو یه ذره عقل تو کلت داری؟

من: باز شروع شد...

مامانم: ینی اگه من این موهای تورو داشتم... تا کمرم بلندشون می‌کردم... می‌بافتمشون... فلان می‌کردم، بهمان می‌کردم...

من: نگهداری از موهای بلند سخته...

مامانم: ینی چی.:/

من: من نمی‌تونم هفته ای سه بار اون همه مو رو بشورم:/

مامانم: خب من برات می‌شورم*-*

من: ینی حاضری هفته ای سه بار بیای تو حموم موهامو بشوری و خشکشون کنی؟

مامانم: نه مگه من نوکرتم:/...

 

*درو می‌بنده*

 

پی‌نوشت: مربوط به دوران تاریک قبل از کنکور!

پی‌نوشت: مامان شما هم...؟!