میشناسید مرا
غرق در رنگ خودم
گاهی سرخم
در دفتر چشم شما
خجالت میکشم
گاهی سرخم
خشمم را
در غار گوش شما
فریاد میکشم
گاهی سبزم
مثل برگ کنار ادریسی های کنارم
گاهی رنگ خود ادریسی ها را دارم
میشناسید مرا
گاهی لبم میدوزد
چشم و اشکهایم
گاهی
مفهوم سرد یک آوایم
میشناسید مرا
روزگار تلخی است
درکم نمیکنند دیگر
حتی ابرهایم
گویی منی نیست
ولی هست
بودنم زیبا نیست
چون ستاره ای دنباله دارم
هر چشم مرا میبیند
آرزوهایش را از شاخه نور من میچیند
لحظه ای بعد شاید نباشم دیگر
ولی هستم
من همان خواستن آرزوهایم
«به قول هیونگ، آبی بمون»
- Maglonya ~♡
- جمعه ۸ مرداد ۰۰