Universe - LOONA

 

ساخت کد موزیک

~Universe - LOONA~

~Download~

    

네 방 창가에 닿고 싶던 밤
빛을 달리고 거리를 더 좁혀 내
궤도마저 네게 기울어진
순간을 위해 태어난 것만 같이

전하고 싶었던 널 향한 모든 게
투명해져 갈 it's almost miracle

 

پی نوشت: صرفا به این دلیل که مطمئن شم همتون گوش میدید و به علت تبلی در زمینه ی دانلود و این حرفا از خیر این شاهکار نمیگذرید^-^

پی نوشت: احساس نورانی بودن بهم میده این آهنگ... هر وقت میشنومش حس میکنم دارم توی یه ستاره دیگه دیگه سیر میکنم و همه جا پر از روشنایی شده...

پی نوشت: اصن میتونید عاشقش نباشید؟((":

پی نوشت: درسته که این عکسه هیچ ربطی به این آلبوم نداره ولی... من دلم برای هاسول تنگ شده خب((":

 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۸ بهمن ۹۹

    مگلونیا به چند سوال پاسخ میدهد.

     

    ینی من از آرامش بعد از طوفان واقعا بدم میاد.

    کافیه امروز به خاطر اون حجم از بارونی که دیروز بارید آفتاب در بیاد. سرمو میکوبم به دیوار. واقعا میگم...

    خب!

    امروز اومدم با این چالشه که تو وب سنتاکو دیدمش، اولش نمیخواستم شرکت کنم ولی بعدش حس کردم پست های وب دیگه زیادی معطوف به داستان و چسناله های بینشون شدن، برای همون گفتم تنوع لازمه دیگه D:

    هرکی برای اولین بار اینجا میبینه و خوشش اومده میتونه شرکت کنه^-^

     

     

    پی نوشت: ببینم... اینجا کسی فصل دوم آکادمی آمبرلا رو دیده؟ خواهش میکنم یکیتون دیده باشه... من یه نفرو لازم دارم که بیاد و تا صبح باهاش عر بزنم و مذاکره کنم... یکی بیاد منو توجیه کنه چرا اونطوری تموم شد... اصن تموم شد؟ تموم نشد که... مطمئنم فصل بعدی هم درکاره... وای خدا... خواهش میکنم یه نفر... فقط یه نفر فصل 2 رو کامل دیده باشه...

    پی نوشت: اسپارو آکادمی دیگه چه صیغه ایه هَ؟؟؟

    پی نوشت: هرطور فکر میکنم آخرش به این نتیجه میرسم که هر هفت تا شماره به نحو خاصی خل بودن XD یدونه عاقلشون پنج بود که اونم فصل اول با یه مانکن ریخته بود رو هم.___. گارداش آخه مانکن؟ اون یه تیکه پلاستیکه فقط.___.

    پی نوشت: نه جدا... جدا از بحث فیلم آدم گاهی اوقات یه سری حرفایی رو از یه آدمایی میشنوه که فقط میخواد بخنده. اصن اصطلاح "دیگ به دیگ میگه روت سیاه" رو دقیقا واسه این مواقع ساختن. سلطان به نظرم قبل این که به بقیه توصیه های سازنده کنی یه نگاه به خودت تو آینه بنداز|:

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۸ بهمن ۹۹

    قسمت شونزدهم!

     

    میدونید وقتایی که عملا از شدت به هم ریختگی حال و احوال روحیتون دارین یقین پیدا میکنین که یه بیمار اسکیزوفرنیک بدبخت هستین که چیزی با بستری شدن توی تیمارستان ندارین چی میتونه باعث شه مثل یک انسان متمدن احیا بشید و به زندگی ادامه بدید؟

    بله دوستان! آب و هوا!... امروز بعد از مدت های خیلی طولانی هوا ابریه، همونطور که همیشه دوست داشتم... نمیتونم یه روز دل انگیز با هوای ابری رو با حال ناخوش خراب کنم... خیلی جالبه ها، مردم عادی با دیدن نور خورشید و آسمون صاف و اینا سرحال میان و شاد و قبراق میشن بعد من هر وقت هوا ابری و گرفتست اونقدر انرژی پیدا میکتم که میخوام برم دنیا رو فتح کنم.__....

     

    روز شونزدهم چالشه!

    قبل شروع کردن این چالش یادمه که هی زور میزدم که یه موضوع برای پست گذاشتن پیدا کنم ولی جز چسناله چیزی نبود، الان که سرم با چالش شلوغه کلی موضوع اومد تو ذهنم.___. چرا چنین خب.___.

     

    پی نوشت: آغا کامبک اسپا رو دیدین؟ ینی برخلاف Black Mamba اونقدر سافت و زر زری بود که اگه روش نمینوشت Aespa Official MV باورم نمیشد اینا همون اسپا ان|: ...

    پی نوشت: زمستونا توی شهر ما همیشه پر از برف و کولاکه... امسال خیلی کم برف باریده تا الان... هق* دلم خیلی برای برف و سرمایی که همیشه میومد تنگ شده]": 

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۱۷ بهمن ۹۹

    قسمت پونزدهم!

     

     

    بیاید واقعا وانمود کنیم اتفاقی نیوفتاده^^

    ولی واقعا اگه قرار باشه من همین امسال بمیرم، قطعا روز مرگم چهارشنبه خواهد بود. ینی چهارشنبه ها جوری سرم با یه عالمه کلاس شلوغه که اصلا فرصت نفس کشیدنم ندارم اون وسط...

    این اواخر هم رفتار های Panic طورم به صورت غیرقابل توجیهی افزایش پیدا کرده... رسما عین دیوونه ها شدم و اصن به قول خواهر هیونگ "وهشی می شم و قاتی می کنم"...

     

    میدونم هی دارم توی این چالشه وقفه میندازم و هر شب به صورت مداوم نمینویسمش، ولی به هرحال امروز روز پونزدهمشه.

     

    پی نوشت: نپرسید چرا، چون منم نمیدونم چرا!

    پی نوشت: مامانم مطمئنه که داره یه روانی توی خونه نگه میداره... 

    پی نوشت: اونقدر بی اعصابم که امشب رو اصلا نمیخواستم چیزی بنویسم... ولی بعدش نظرم عوض شد... یاح

    پی نوشت: انتقام گرفتن حس باحالی داره نه؟... برای من که فقط همون لحظست. بعدش عذاب وجدان ولم نمیکنه.

    پی نوشت: یکی دیگه از بدی های عینک داشتن اینه که وقتی گریه میکنی پشت عینکت کثیف میشه...

     

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۵ بهمن ۹۹

    #65

     

    .I don't even let him finish

    ?How long I live my life afraid of wfat-ifs

    .I'm tired of living without really living

    .I'm tired of wanting things

     

    چهارتا جمله ی بالا از کتاب Five feet apart عه... اولین رمانی که به صورت رسمی به انگلیسی خوندم... شاید یه مقدار مسخره باشه که خودم رو با آدم هایی مثل استلا و ویل مقایسه کنم. گاهی اوقات حس می کنم فقط دارم شلوغش می کنم. ولی راستش، کل کتاب یه ور، این دوتا جمله یه ور((=... 

    خسته شدم از زندگی کردن بدون این که واقعا زندگی کنم...

    می دونم این معضلاتو خودم دارم برای خودم درست میکنم... بازم افتادم توی همون گردابی که هرسال می افتم توش. کلی فکر یهو هجوم می آرن سمتم، چیزایی که کنترل هیچکدومشون دست من نیست و شاید اصلا مهم هم نیست... ولی همیشه اذیتم می کنن... چند ماه پیش یه جعبه درست کردم، روش نوشتم Black box! و بعدش به خودم گفتم هر فکر مزخرفی که به سمتم اومد رو می نویسم و فقط می ندازمش تو بلک باکس... ولی می دونین کنترل ذهنتون و افکاری که از شیار های مغزتون نشتی پیدا می کنن کی از همیشه سخت تر می شه؟ این که برن سراغ جسمتون... شروع کنین به زخم و زیلی کردن خودتون... این که نتونین جلوی لرزش های عصبیتونو بگیرین... اون موقعست که حتی اگه ذهنتون بیخیال شه اثرش هنوز رو بدنتون هست... و با هربار نگاه کردن بهش هی یادتون می افته... هی یادتون می افته تا وقتی که فقط بخواین برین یه دنیای دیگه، شاید یه ستاره یا اصلا یه کهکشان دیگه که توش نه شما کسی رو می شناسین و نه کسی شمارو می شناسه...

    آره می دونم بازم دارم شلوغش می کنم... چون واقعا آدمی نیستم که تو زندگیش اونقدرا مشکل داشته باشه... مشکل خود منم... مشکل منم که اینجوری هر لحظه رو برای خودم زهر می کنم... برای همینه که حتی رفتن به یه کهکشان یا ستاره ی دیگه هم نمی تونه مشکل رو حل کنه چون به هرحال این منم که مشکلم... 

    نمی خوام درد و بلای بقیه رو انکار کنم و بگم فقط منم که با خودم درگیرم... نه اصلا... ولی عصبی می شم وقتی می بینم همه دارن رو به جلو حرکت می کنن و من فقط یه گوشه نشستم و دارم با خودم می جنگم... 

     

  • ۱۹
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹

    قسمت چهاردهم!

     

    میبینم که بیان پر از برگ و پر و پشم شده.__. ...

    شوک بزرگی بود نه؟"-"...

    همه چی گل و بلبل باشه بعد یهویی خطای 404... "-"

    حقیقتشو بخوام بگم واقعا احساس خاصی نداشتم... فقط به خودم میگفتم نمیخوام بیان مثل میهن بشه... فک کنم به باد رفتن خاطرات 5 سالم تو میهن پوست کلفتم کرده(=... 

    انی وی... فک نمیکنم هیچ سرویس دیگه ای بتونه به پای بیان و امکاناتش برسه. به قول خودش رسانه ی متخصصان و اهل قلمه! کم چیزی نیست"-"... والا(با لحن امپراطور کوزکو)

    خب... دیروز با عشق قسمت چهاردهم رو تو Word نوشتم و پس از کپی پیستی زیبا دیدم دکمه ذخیره و انتشار کار نمیکنه"-"... دومین باری بود که پستمو اولش تو ورد مینوشتم بعدش به اینجا انتقال میدادم/.__. خلاصه که هورا^^

     

    +نمیدونم شما اون زمان میهن رو دیدین یا نه، ولی سال پیش حدودا آخرای اسفند ماه قاتی کرده بود و پست هارو چرکنویس میکرد ولی ارسالشون نمیکرد.___. تازه یکی دوتا از پست های قبلی منم خود به خود حذف کرد.__. ... از اون موقع به بعد اکثرا اول تو وُرد مینویسم بعدا میارمشون اینجا که چرندیاتم به فنا نرن"-"... گفتم که بدونین"-"

     

    انی وی! امروز روز چهاردهم چالشه!

    موضوع امروزو دوست میدارم^-^

    هرچند دیروز نوشته بودمش"-"

     

    پی نوشت: دیروز تولد بلو بود TT... بهش پیام دادم ولی مثل همیشه منو به عنش گرفت و حتی سین نکرد(": هعی... فک کنم فهمیده من همون اسکلِ کله قارچیِ کوتوله ی توی کتابخونه ام که شال گردنشو میذاشت زیر نشیمنگاهش چون صندلی ها خیلی سفت بودن|: ...

    پی نوشت: دیروز خیلی روز عجیبی بود... به لحاظ درونی میگما!!!... یه مدت بود کلا چنین حسی بهم هجوم نمیاورد. فک میکردم همش مونده تو تابستون ولی مثل این که اینطور نبیده...

    پی نوشت: وای! همکار مامانم یه دختر هم سن من داره، ابتدایی یه سال همکلاسی بودیم. دیروز شنیدم که دبیرستان یه سال جهشی خونده، تو کنکور انسانی99 رتبه برتر شده تازه دو سه سال پیش ازدواج کرده و الانم بچه داره"-----"... چگونه ممکن است..."-"... من هنوز به تخم مرغ میگم توگولو"-"...

     

  • ۸
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

    Everyday I Love You - ViVi Feat. Haseul

     

    ساخت کد موزیک

    ~Everyday I Love You - ViVi (Feat. Haseul)~

    ~Download~

      

    I love you, I need you
    이대로 영원히 너의 품에
    I love you, I need you
    이렇게 너에게 반한거야

     

    پی نوشت: حقیقتا زیادی پاستیل نیست؟ 

    پی نوشت: وی وی بی نقصم... یه آدم چطور میتونه این همه صورتی و سافت و مارشمالو باشه؟ میخوام بذارمش لای نون خامه ای بخورمش.

    پی نوشت: انشاالله که پلی شه... من آخرش پیر میشم سر این معضلات پلی شدن و نشدن آهنگ|:

     

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۱ بهمن ۹۹

    قسمت سیزدهم!

     

    تکاپو رو حس میکنم.

    انگار یه داستانیه که داره لحظات پایانیشو طی میکنه. راستش رو بگم از سست بودن تو چنین موقعیتی بیشتر از سست بودن تو هر موقعیت دیگه ای بدم میاد. گاهی اوقات که یادم می افته قبلا چطوری بودم و الان چطوری شدم یه مقداری سرخورده میشم. ولی خب کاریشم نمیشه کرد. چیزیه که شده و تنها راه حل اینه که به سر اون چند صفحه ی باقی مونده یه خاکی بریزم که به فنا نره...

     

    امروز روز سیزدهم چالشه!

     

    پی نوشت: دیروز بعد از یه مدت خیلی خیلی طولانی God of war بازی کردم. یادش به خیر، بار آخری که بازیش کرده بودم هنوز پی اس فور نداشتیم پس برمیگرده به حدودا دو سه سال قبل... هعی... دلم برای کریتوس تنگ شده بود((": کچل^^ ولی از حق نگذریم خیلی سخت شده"-"... 

    پی نوشت: پست قبلی همتون اون پی نوشتمو که میگفت آیا من آدم رو مخی هستم؟ رو ایگنور کردید... خجالت بکشید... واقعا که... من جدی ام...

    پی نوشت: تنها دو قسمت از فصل دوم آکادمی آمبرلا مونده... ای خدا... اصلا دلم نمیخواد تموم شه(":...

    پی نوشت: داداشم اونقدر رگباری چیز میز دانلود کرد که الان تا آخر هفته فقط 5 گیگ نت مونده برام|:... منی که میانگین مصرف روزانم از دو گیگ بیشتره|: 

     

  • ۸
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۱ بهمن ۹۹

    قسمت دوازدهم!

     

    ناله هام روز به روز بیشتر گر میگیرن و حقیقتا خودم رو بیشتر از کسی که باید بشینه و به حرفای تکراریم گوش بده اذیت میکنن.

    این اواخر حس میکنم اونقدر ناله هام تکراری بودن که حتی دیگه نمیتونم جوری با کلمات بازی کنم تا اینطور به نظر بیاد که انگار یه مشکل جدیده، زیبا تر این که دیگه حتی حال حوصله ندارم بهشون فکر کنم چون اونقدر پیچیده به نظر میاد که ترجیح میدم مثل گلوله کاموایی که گره خورده بیخیالش بشم تا این که تلاش بی نتیجمو برای باز کردن گره از سر بگیرم...

    به هرحال راه حل ها هم کاملا واضح و مبرهن هستن، هرچند که این وسط بازم یه سری چیزا درست نیستن ولی فقط کافیه در سدد اون راه حل ها قرار بگیرم و بعدش بـــوم!! یه سال گذشته و اگه همه چیز اونطور که پیش بینی کردم جلو بره، دیگه توی این گرداب افکار مزخرف دست و پا نمیزنم.

    بگذریم!

     

    روز دوازدهم چالشه!

    حقیقتا قرار بود زودتر بذارمش ولی اینترنتمون قطع شده بود^^

     

    پی نوشت: کامبک آیو خیلی قشنگ نیست؟(":

    پی نوشت: هرچی بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که چقدر خوبه که نمیتونیم زمان رو کنترل کنیم|: هرچند شایدم آدمایی باشن که بتونن. به هرحال حتی اگه زمان جا به جا هم بشه، یا دنیا های موازی با هم قاتی شن، یا اصلا توی یه لحظه ده هزار بار زمان استپ شه. ما که خبردار نمیشیم. پس فکر کردن بهش بیخوده.

    پی نوشت: هلیا هنوز بلاکه. چیزی که برام جالبه اینه که تعجب کرده از این کارم. شایدم من واقعا یه آدم مزخرف اجتماع گریزم. راستشو بگین، رو مخم نه؟

    پی نوشت: میدونم جمع کثیری از شما حرف گوش نمیده ولی برای بار هزارم دارم تاکید میکنم که Universe لونا بهترین آهنگ آلبومه. میدونم که نمیرید گوش بدید... تباها...

    پی نوشت: میک ایت هپن تو یـــوووو میک ایت هپن تــووو یــــووو...

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۱۰ بهمن ۹۹

    قسمت یازدهم!

     

    جاوید بهترین معلم ریاضی دنیاست!

    واقعا خدا یه جاوید به تمام افسرده های دنیا که از ریاضی متنفرن بدهکاره!... من واقعا از ریاضی بدم میاد... ولی خب... جاوید باعث میشه اصلا دلم نخواد کلاس ریاضیم تموم شه D":

    امروز هم سر کلاس دوباره داشتیم مشتق میخوندیم... و درس به قسمتی رسیده بود که میخواست مفهوم هندسی مشتق رو توضیح بده... اینجوری بود که:

    جاوید: ایندی سیز فیکر ایلیوز بی گون بی یره گدیسوز اونان سورا خیاوان دا بی گوجا آرواد گلی سیز دن سوروشی گزم، ببله درس اوخیپسان منه دیه بیلرسن مشتق یانی نمنه؟ جاواب وره بیلجخسوز یا گوریپ گالاجاخسوز بوینی سنمشلار؟

    ترجمه: حالا فکر کنید یه روز دارین میرین یه جایی بعد تو خیابون یه پیرزنی میاد ازتون میپرسه دخترم این همه سال درس خوندی میتونی بهم بگی مشتق اصن ینی چی؟ میتونین جواب بدین یا خشک میشین میمونین گردن شکسته ها؟

     

    خلاصه که... مراقب پیرزن های رهگذر توی خیابونا باشین.__.!!!

    روز یازدهم چالشه^-^ که البته قرار بود دوازدهم باشه|: این ینی خاک تو سر من... عذاب وجدان دارم...

     

    پی نوشت: یادتون میاد تابستون کیدو رو به مدت یه هفته بلاک کردم چون به موقع نمیخوابید؟ امروز هم سنتاکو رو بلاک کردم D: البته به خاطر ساعت خواب نبود... خودش میدونه^-^...

    پی نوشت: حدودا شهریور ماه بود که من عینکی شدم، و باید بگم شت هنوز عادت ندارم به عینک! انگار روی دماغم به گل میشینه و نمیذاره چشمام هوا بخورن"-"... تازه وقتی ورش میدارم داداشم میگه انگار چشمام کوچیک تر شدن ._.

    پی نوشت: میدونم که میدونید که جدیدا از .___. زیاد استفاده میکنم، و باید بگم بله!!!^-^ قراره زخمیتون کنم باهاش (:<

    پی نوشت: جدیدا دوباره شروع کردم به خرگوشی بستن چار تا تار مویی که رو سرم مونده ._. چون کوتاهن راحت نمیشه بستشون... مامانم میگه شبیه 5 سالگیم شدم، مخصوصا با اون چتری هایی که دوکیلومتر بالاتر از ابرو هامه|:

     

  • ۸
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۸ بهمن ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: