داداشم واقعا روانیم کرده اونقدر که روز و شب در مورد لست آف آس حرف می زنه... پیرم کرده به مولا.
امروزم که کلاس شیمیم تعطیل شد... منم گرفتم خوابیدم و باقی زنگ های مدرسه رو سپردم دست خدا^-^...
هام... آره دیگه...
روز نهم چالشه^-^
یه چیزی رو از همین تریبون بگم! الان خیلیاتون این چالشو شروع کردید... هیچی دیگه ذوق مرگ شدم((":
فدایتان^^
پی نوشت: یه حس گندی وجود داره به این صورت که احساس میکنی هیچ کاری از دستت برنمیاد و نمیتونی چیزی رو عوض کنی، و واقعا هم همینطوره، خیلی مزخرفه و منم دقیقا تو اون نقطه قرار دارم الان ولی مگه مهمه اصلا؟ فقط کافیه بگیرمش به چپ و راستم مگه نه؟
پی نوشت: مزخرف تر از درد پریود اون حالت ضربانیه که تو شکم به وجود میاد. هیچ جوره نمیتونم تحملش کنم...
پی نوشت: خدایا! من عاشق کلاوسم... XDD یه دیوانه ی ردی به تمام معناست XDD داداشم میگه اگه منم تو سال 1963 بودم احتمالا یکی از پیروان فرقش میشدم.__. ولی نه... اونقدرام تباه نیستم.___.