ینی اگه شما از اصحاب کهف میبودید و اواسط دی ماه از غار بیرون می اومدید و من همین الان ازتون میپرسیدم که تو چه فصلی قرار داریم احتمالا میگفتین اواخر اسفند و اوایل فروردین!

رسما هیچ چیز زمستون امسال شبیه زمستون نبود... هوا خنکه (حتی سرد هم نیست...) و همش آفتاب وسط آسمونه|: ...

چه وضعیتیه؟

سر و ته دو یا سه بار برف درست حسابی اومد بعدشم که به سرعت برق و باد آب شد... حتی وقت نکردم برم یه دور برف بازی کنم"-"...

 

روز نوزدهم چالشه*-*...

 

پی نوشت: همچنان میگم که جاوید بهترین معلم ریاضی دنیاست...

پی نوشت: وای امروز اینقدر خوشحال شدم کلاس فیزیکم تعطیل شدD": ... همیشه میمیرم توش...

پی نوشت: دیروز مامانم یه بلوز کاموایی سبز روشن برام خرید و وقتی پوشیدمش داداشم گفت شبیه چو شدم T-T

 

 

-یکی از موارد باکت لیست­تان را خط زده و آن را در نوشته‌تان انجام بدهید.

 

-اوه پس رسیدی! منم دارم وسایلمو جمع میکنم... آره پروازم فرداست... نه بابا... باشه، پس رسیدی؟ خوبه. فقط همه جارو به هم نریزیا. حواسم هست.

کال گوشی رو قطع کرد. از اونجایی که هنوز دوران دانشجوییش توی آمریکا تموم نشده بود با شروع ترم جدید باید بر می گشت همونجا. کف زمین پر شده بود از وسایلش و خودش هم وسط انبوهی از لباس های تا نشده و خرت و پرت های پخش و پلا روی زمین سر در گم شده بود و نمی دونست کدوم رو اول جا کنه توی چمدون.

حقیقتا با وجود تعریف هایی که از خودش کرده بود انتظار داشتم به عنوان یه آدم مستقل خیلی با نظم و ترتیب تر باشه و حداقل بتونه آت و آشغال خودشو درست مدیریت کنه ولی خب... انتظاراتم بی جا بودن. 

ناتی بدو بدو از اتاقش بیرون اومد. یه جفت جوراب سرمه ای رنگ دستش بود: کال پیداشون کردم! زیر تختم بودن!

-وروجک جورابای من زیر تخت تو چیکار می کردن؟

رو مبل ولو شده بودم، چشم هامو گردوندم و گفتم: دفه ی قبلی که داشتیم اوریگامی درست می کردیم اونقدر فعل و انفعالات شیمیایی توی مغزت رخ دادن که آمپرت زد بالا و داغ کردی برای همین درشون آوردی و احتمالا یادت رفته ورشون داری، اونام قل خوردن رفتن زیر تخت دیگه.

کال لبخند شیطانی زد: البته اگه پوستت به ظرافت ابریشم نبود و با یه تیکه کاغذ رنگی زخم ساطوری بر نمی داشت منم حواسم جمع تر می بود.

-ربطی نداره!

ناتی گیج شده بود: زخم ساطوری چیه؟

من و کال همزمان جواب دادیم: زخمی که با ساطور ایجاد می شه!

تلفن کال یه بار دیگه زنگ خورد. این احتمالا صدمین باری بود که کسی بهش زنگ می زد. 

وقتی که برای تحصیل رفت آمریکا، تا دو ماه توی خوابگاه زندگی کرد ولی بعدش که تصمیمش برای اقامت گرفتن جدی شد، یه خونه اجاره کرد. البته به همراه چهار تا از دوستایی که شرایط مشابه خودش رو داشتن و می خواستن خونه بگیرن. حالا دو نفر از اون دوستای عزیزش بنا به دلایل شخصی از جمله تشکیل خانواده و امثال این ها تصمیم گرفتن که برن پی زندگی خودشون و کمتر این آپارتمان نقلی اجاره ای رو تحمل کنن. کال وقتی فهمید یه مقدار سر خورده شد چون این یعنی هزینه های بیشتری قراره روی دوشش قرار بگیره. 

این شرایط وقتی عوض شد که یکی از دوستای دور و درازش بهش پیام داد که به یه خونه ی اجاره ای توی آمریکا نیاز داره و چی بهتر از این که هم خونه ای شن؟ به هرحال وقتی فهمید قند تو دلش آب شد و اون دوستش هم خوشحال شد از این که فهمید می تونن با هم تو یه خونه زندگی کنن. 

ناتی لباس های کال رو از روی مبل کنار زد و جایی برای نشستن پیدا کرد و گفت: احساس می کنم مامان داره به خونه نزدیک می شه، مطمئنا خرید کردن از سوپر مارکت بیشتر از این طول نمی کشه. به نظرم بهتره هرچه سریعتر اینجا رو مرتب کنی کال.

کال پس سرش رو خاروند. مامان به طور واضح قبل رفتن هشدار داد که وقتی بر می گرده نباید یدونه از وسایل کال هم روی زمین باشه ولی واقعیت اینه که از وقتی مامان رفته همه چیز لحظه به لحظه شلخته تر شده. کال آه کشید. می دونست موفق نمی شه. بدتر این که من هم مثل یه شاهزاده ی ظالم رو به روش نشسته بودم و نوشابه نوش جان می کردم و از دیدن تلاش های بی نتیجش لذت می بردم.

-راستی کال، نگفتی کدوم دوستت خطر زندگی تو یه خونه ی مشترک با تو رو به جون خریده.

-کِوین دیگه.

-کدوم کِوین؟ صدتا کِوین داریم...

-همون که بعد از این همه سال دوستی با هم یه بار هم از نزدیک ندیدمش چون توی یه شهر زندگی نمی کردیم.

ناتی پیژامه ی تا شده ی کال رو انداخت توی چمدون و گفت: چطور ممکنه همچین چیزی؟

-دوستیمون مجازی بود ناتی. تو اینترنت همو شناخته بودیم. 

ناتی لپ هاشو پر از هوا کرد و زیرلبی "منم دلم می خواد" رو زمزمه کرد. مامان اجازه نمی داد ناتی اونقدرا از اینترنت استفاده کنه. مخصوصا برای فضا های مجازی. 

وقتی زنگ خورد و ناتی رفت که در رو به روی مامان باز کنه، یه لیوان نوشابه توی دستم بود و داشتم به سمت اتاق می رفتم و آرزو می کردم که مامان هشداری که قبل رفتنش داده بود رو فراموش کرده باشه. به بوم نقاشی شکوفه ی بادوم نگاه کردم. هنوز نیمه کاره بود. ولی امروز حوصله ی کار کردن روش رو نداشتم. 

با نا امیدی یه بار دیگه ایمیلم رو چک کردم. داخل صندوق ورودی یه ایمیل جدید داشتم. از طرف تریسی بود.

 

 

پی نوشت: خودتو میتونید حدس بزنید چه موردی رو انتخاب کردم پس نیازی به توضیح نیست... هرچند که فکر میکنم بیشتر از یه مورد شد"-"

پی نوشت: اگه نمیدونید باکت لیست چیه! باکت لیست در واقع یه لیست از آرزو هاتونه که میخواید قبل از این که بمیرید برآوردشون کنید D;