ینی خدا نکنه من یه روز بیام و بگم فردا قراره چیکار کنم|:
امروز با اختلاف مزخرف ترین روز زندگیم بود|:
اولش که درست دو ساعت خواب موندم در حالی که قرار بود از ساعت همیشگیم یه ساعت زود تر بیدار شم|:
بعدشم دیدم دیگه دیر شده، گفتم بذار یه کم دیگه هم بخوابم|:
شد سه ساعت|:
بعدشم که یه جوری آفتاب درومد که موزائیک های حیاطو نگاه میکردم کور میشدم چه برسه به این که برم صبونمو تو حیاط بخورم|: شت|:
و تازه دقت کرده باشین گفته بودم نباید امروز بعد از ظهر بخوابم، ولی دوساعت هم بعد از ظهر خوابیدم|:
بعدشم که سر درد گرفتم|:
پس ریاضی هم نخوندم|:
فقط تونستم قدرمطلق رو تموم کنم|:
همون نمازمم امروز نخوندم|:
تازه... کارنامه قلم چیمم امروز دیدم D"= آهم درومد... آه...
ینی قشنگ معلومه یکی مداد رنگی قهوه ای دستش گرفته داره زندگیمو به چوخ میده|: خسته نباشی دلاور|: عضله های دستت درد گرفت یه ثانیه بذار کنار اون مداد رنگی بی صاحابو|:
ولی میدونین چیه... قول میدم دیگه فردا آدم شم|: فردارو دیگه میترکونم|:
ببینید کی گفتم...|:
اهم... فقط تنها خوبی ای که امروز داشت این بود که دزدان دریایی کارائیب دیدم و با یه دوست خیلی قدیمی یه دل سیر حرف زدم D":
خب... امروز روز بیست و یکم شرح حاله، البته میدونم الان ساعت 12 رو گذشته پس فردا محسوب میشه ولی این مسئله اصلا به شما ربطی نداره|:
وب خودمه، شرح حال خودمه|: والا...
و خب موضوع امروز (یا امشب...) هم هلاکم کرده، اصلا چرا دقیقا روزی که با یه دوست قدیمی این همه حرف زدم باید این سوالو ازم بپرسه آخه؟XD
پی نوشت: راستی امروز اتاقمم مرتب کردم، از بیخ و بن|:
پی نوشت: شب داشتم خواب میدیدم که علاوه بر امتحانات مدرسه باید امتحان نهایی هم بدیم که تیر ماه تموم میشه|": خدارو شکر که خواب بود...