http://s12.picofile.com/file/8400544284/3bab0b568f2c88a67e0ad0644d0094d0.jpg

قول میدم امروز دیگه رو برنامه باشم"-"...

باور کنین... *پنکه پارس خزر را روشن میکند*

امروز دیگه وقتمو هدر نمیدم. 

راستش دیروز بعد از کلی مسخره بازی با سحر و هلیا یه لحظه خیلی جدی به این فکر افتادم که شت! من تو این تابستون قراره دوتا پایه رو مرور کنم و یه خروار کتاب تست تموم کنم چرا اینقدر بی همه چیز شدم؟ و هیچی دیگه، تصمیم گرفتم جدی شم... 

Mistyperose یکی از یوتیوبرای مورد علاقمه و همیشه ویدیو هاشو نگاه میکنم یه آرامش خاصی دارن... منم میخوام یه خونه ی گوگولی مثل اون داشته باشم اه T-T... 

به هرحال... اون روز از ویدیو های روتینش دوتا دیدم و یکی زدم تو سر خودم که بهتره رسما دیگه آدم شم|:

بعله...

اگه از ویدیو های Mistyperose  ندیدین حتما ببینین...

اینم اینستاشه --> misty.prose@

کافیه فقط عکسای پیجشو ببینین که چقدر کیوت و صورتی و سافتن(("=... ویدیو هاشم همین جورین(("=...

بگذریم...

امروز روز بیست و هشتمه!

فردا پس فردا این چالش قراره تموم شه... باورم نمیشه واقعنی دارم انجامش میدم"-"...

 

 

پی نوشت: ویـــــولــــتا... ببینم اصلا شما آیزوانو دوست میدارید؟ آهنگ مورد علاتون چیه؟D=... من خودم اولین آهنگی که ازشون شنیدم Vampire بود... که ژاپنی هم بودD=... لنتیا صداهاشون خیلی خاص و قدرتمنده...

پی نوشت: میخوام رو پنکه پارس خزرم اسم بذارم. نظر مظر ندارین؟

پی نوشت: من به معنی واقعی کلمه عاشق عکساییم که تم آئستیک دارن^^

 

 

 

سوال امروز اینه:

×*خلاصه ای از کتاب را در یک جمله بنویس. لازم نیست در مورد کتاب محبوبت باشد. کتابی بردار و برداشتت از آن را در یک جمله بنویس.

یک جمله؟|||:

ناموس واری... یــــــــــــک جـــــــــــــملــــــــه؟|||:

داداش این از توان من خارجه|:

بعضی وقتا که برای اصلاح یه سری غلط های تایپی میام پستامو دوباره از اول میخونم میبینم من همیشه همینطور بودم|: سوال در حد یکی دو جمله ازم جواب خواسته ولی من یکی دو صفحه نوشتم|:

و خب از اونجایی که این یه سنت دیرینست ادامش میدم... اهم اهم...

خب یه کتاب... صبر کنید ببینم... 

خب یکی از کتابایی که خیلی خیلی موضوعشو دوس داشتم "بی صدایی" بید[=

کتابشو از یکی از دوستام قرض گرفته بودم، یادمه اون زمانی که تازه خونده بودمش اونقدر ازش خوشم اومده بود که عر زنان اومدم و برای هاله و اسرا هم تعریف نمودمD'=...

داستان توی یه روستا اتفاق میوفته که بالای کوهه. تمام مردم این روستا شنوایی شونو از دست دادن و قرن هاست که بچه ها کر به دنیا میان. خاک این روستا اصلا حاصلخیز نیست برای همین نمیتونن کشاورزی کنن و از همین جهت، غذا هم ندارن. شیب کوهی که این روستا روش ساخته شده اونقدر تنده که حتی کسی نمیتونه به راحتی ازش پایین بره، و مسیری هم که اجداد این آدما از اون طریق به بالای کوه اومدن هم سال ها پیش در اثر ریزش کوه خراب شده. 

چون توی این روستا معدن فلزات گرون خیلی زیاده، مردم اکثرا میرن و توی معدن ها کار میکنن و فلزاتی که به دست آوردن رو با یه چیزی مثل زیپلاین میفرستن پایین و در عوض غذا میگیرن. فِی، شخصیت اصلی داستان که یه دختره یه نقاش ماهره. فی و خواهر کوچیکش چون توی هنر و نقاشی استعداد دارن توی معبد زندگی میکنن و از طریق نقاشی تاریخشونو ثبت میکنن و اخبارو به دست مردم میرسونن. از طرفی، لی وِی که یکی از دوستای صمیمی فی بید توی معدن کار میکنه. همه چیز تا مدت ها عادی بود تا این که یه شب فی یه خواب عجیب میبینه و روز بعد که پامیشه میبینه میتونه بشنوه!...

خب... من واقعا داستانشو خیلی دوس داشتم، درواقع چون از چین و کلا چیزای تاریخی و باستانی چین خیلی خوشم میاد خیلی به دلم نشست. مخصوصا هانفو T-T... چی میشه اگه بتونم یه روز یه هانفو ی واقعی بپوشم؟|:

 

 

پی نوشت: حالا که بحث از چین باستان شد! استاد تعالیم شیطانی رو دیدین؟ من قبل از این یه انیمه چینی دیگه دیده بودم ولی اونقدر داغون بود که قسمت اول ولش کردم|:

ولی مودائو عالیه T-T... اگه ندیدین حتما ببینین... اه...

*به یاد وی ووشیان و لان وانگجی افتاده و عر زنان برای ژیانگ چنگ و آ-لی زاری میکند*