بذارین یه چیزی رو روشن کنم، همونقدر که دیشب برای آزمون امروزم نگران بودم، الان به یه ورمه!
نمیدونم این اواخر چرا اینقدر مودی شدم، شاید به خاطر اینه که برنامه های امتحانیم کلا قر و قاتی شدن و دیگه هیچی سر جاش نیست حتی برنامه ی درسیم که حتی اگه اجراش نمیکردم حداقل برنامه سرجاش بود!
به هرحال...
من آدمی ام که خواب خیلی رو مود روزانش تاثیر میذاره برا همین همیشه باید خوابم کافی باشه، با این وجود دیشب ساعت دو خوابیدم و امروز به طور اتوماتیک ساعت شیش و بیست دیقه بیدار شدم. و دقیقا تا ساعت هشت و نیم خب که چی؟ گویان یه سقف خیره شده بودم '-'...
*الان بیدار شدم، خب که چی؟!*
مامانم دیروز یه تیکه کاغذ که هزار دفه تا شده و داغون شده بود برام آورد. فهمیدم یکی از نامه هاییه که وقتی بچه بودم براش نوشته بودم((=...
چون دختر خوبی نبودم کلی عذاب وجدان داشتم و معذرت خواهی کرده بودم تو اون نامه XD
غلط های املاییم دیدنی بودن '-'... طبلیق... سیع... خودم پاشیده بودم از خنده XD
مامانم گفت ببین بچگیات چقدر واسه چیزای کوچیک خودتو ناراحت میکردی و معذرت خواهی میکردی!
خندیدم...
و گفت بهتره الان تلاشتو بکنی. چون اگه آینده ی خودتو تباه کنی هرچقدر که عذاب وجدان داشته باشی یا نامه بنویسی نمیبخشمت((=...
امروز روز ششم شرح حال نویسیه.
چون ذاتا آدم گزافه گویی هستم و اگه حرف زدن رو شروع کنم دیگه جمع نمیشم، فک نمیکردم کسی از این نوشته ها لذت ببره، ولی میبینم که باعث شدن حال بعضیاتون بهتر بشه و این یه دنیا برام ارزش داره((=...
پی نوشت: نگین نگران نباش، هر وقت خواستی میتونی باهام حرف بزنی;)
پی نوشت: آفت دهان خر است.
*آهنگ بیکلامی پلی میکند*
سوال امروز اینه:
×* اگر می توانستی با نوجوانی خودت ارتباط داشته باشی به او چه می گفتی؟ او را به چه چیزی تشویق میکردی و از چه چیزی بر حذر می داری؟ آیا او به آنکه امروز هستی افتخار می کند؟
این سوال برای مقطع سنی من واقعا عجیبه!
چون الان من خودم نوجوانم((=...
برای همین دقیقا نمیدونم چجوری باید به این سوال جواب بدم، ولی شاید لازم باشه از بیرون یه نگاه به خودم بندازم و به عنوان یه آدم غریبه خود الانمو قضاوت کنم((=...
با توجه به قوانین رنگی ای که برای خودم وضع کردم، همیشه کاری رو کردم که از نظر خودم درست باشه حتی اگه واقعا اشتباه باشه! منظورم از لحاظ مثبتشه، میخوام بگم وقتی میخوام یه کاری رو انجام بدم که در موردش دو دلم، قبلش به خودم میگم که آیا این کار از نظر خانوم آوا درست است؟!
و اگه حواب آره باشه انحامش میدم، حتی اگه در حقیقت اشتباه باشه، و حتی اگه عواقبشم ببینم حسرت نمیخورم، چرا؟! چون اون لحظه اون بهترین انتخاب ممکن برام بود و من برا اون تصمیمم فکر کردم، بار ها گفتم و بازم میگم، این که یه کاری رو انجام بدی و پشیمون بشی خیلی بهتر از اینه که انجام ندی و پشیمون بشی!
وقتی یه کاری رو انجام میدی مطمئنی که اون زمان اون بهترین انتخاب ممکن برات بوده، ولی وقتی انجام ندادی همش به خودت میگی اگه فلان کارو میکردم چی میشد؟!
برای همینه که حداقل الان از چیزی که هستم راضی ام. امیدوارم چند سال بعد که بزرگسال شدم هم همینو بگم. احتمالا همینجوریه، چون الان دارم کاری رو انجام میدم که از نظر خودم درسته!
تنها چیزی که فک میکنم باید به خودم بگم اینه که نا امید نشو و پا پس نکش!
مخصوصا تو این وضعیت، به قول مامانم بچه های هم سن و سال من الان در سردرگم ترین حالت خودشون هستن و نمیدونن دقیقا باید از کجا شروع کنن. مثلا الان خود منو در نظر بگیرین((=...
در مورد این که میخوام تو ده سال آینده یا حتی بعد ترش چی بشم کلی حرف زدم ولی نمیدونم استارتم دقیقا از کجا خواهد بود!
برای همون به مسیری که الان توش قرار دارم ادامه میدم، درس خوندن!...
و خب امیدوارم تهش به یه چیزی برسه. یاح...
مامانم معلم هنره. و همیشه میگه اگه میتونستم برگردم و به خود دوران نوجوانیم چیزی بگم، بهش میگفتم بیشتر درس بخون و بیشتر تلاش کن! مامانم وقتی کوچیکتر بوده خیلی بچه ی شیطون و شلوغی بوده، مثلا خالم میگه یه بار دکمه ی مانتو مدرسه مامانم سر کلاس کنده میشه و مامانم از داخل سوراخ اون دکمه معلمو نگاه میکنه و نقاشیشو میکشه((=...
تو حدود شست درصد عکسا مامانم بالای درخته، همیشه لباسای پسرونه ی داییمو میپوشیده و از طلا بدش میومده((=...
بهش گفتم چرا وقتی این همه بهت خوش گذشته میخوای به خودت بگی درس بخونه؟
گفت چون پول خوشبختی میاره. آدم وقتی که یه شغل درست حسابی داشته باشه پول درست حسابی هم گیرش میاد. میتونه احترام داشته باشه بین آدما، میتونه ظاهر خودشو بسازه، راحت تر میتونه تو این جامعه زندگی کنه، لب کلام، زندگیش راحت میشه!
این دنیاییه که ما توش زندگی میکنیم، جایی که هفت میلیارد نفر میگن پول همه چیز نیست در حالی که همه میدونن دقیقا پوله که همه چیزه که حتی اگه همه ی همه چیز نباشه، بیشتر چیزاست((=...
اهم... یه کم از بحث اصلی فاصله گرفتم...
خلاصه، میخوام بگم حداقل الان از مسیری که دارم میرم مطمئم، درسته آدمای زیادی اطرافم هستن که درس خوندن من رو مخشونه و میگن که دارم زندگیمو برای درس هدر میکنم در حالی که درس توی ایران همه چیز نیست.
اولا که برای من هست، دوما درس خوندن رو به بودن کنار یه سری آدما ترجیح میدم، حتی اگه مجبور باشم ریاضی بخونم!((=...
پس آره، به عنوان یه رهگذر بزرگسال که میخواد آوای نوجوان رو به چیزی تشویق کنه یا از چیزی بر حذر بداره، میگفتم بیشتر رویاپردازی کنه و به واقعی شدنشون فک کنه، اعتماد به نفس بیشتری داشته باشه و وقتی عصبانیه مراقب حرف زدنش باشه((=...
خموده نباشه، بیش از اندازه نخوابه و وقتشو تلف نکنه و یه نسخه ی خوب از خودش بسازه، صبا زود بیدار بشه و طلوع آفتابو ببینه و تا جایی که تو مشتش جا هست پروانه جمع کنه و باور داشته باشه که مثل تمامی آدمایی که به آرزو های کوچیک یا بزرگشون رسیدن میتونه به اون بالا بالاها سلام کنه و مثل یه پروانه پرواز کنه((=...