چه اندیشید آن دم، کس ندانست
که مژگانش به خونِ دیده تر شد.
دیروز سر کلاس ادبیات بودم. آقای ندایی وقتی این بیت رو خوند، گفت این بیت اغراق داره. وقتی گفتیم چرا؟ گفت چون نوشته از شدت غم انگیز بودن اندیشه ها، سلطان جلال الدین خوارزمشاه شروع به گریه کرد و چشماش خون آلود شد. چنین چیزی طبیعی نیست پس اغراق داره.
من یه مقدار بحث کردم باهاش. گفتم چرا؟ مگه خونِ دیده مجاز از اشک نیست؟ مگه از شدت گریه چشم های آدم خون آلود نمی شه؟ این کاملا طبیعیه!
و آقای ندایی گفت که اینجا شاعر داره شدت غم انگیز بودن افکار شاه رو بیان می کنه. اندیشه ها هرچقدر هم که دردناک باشن، نمی تونن چنین نتیجه ای داشته باشن، حالت های استثنا رو در نظر نگیر، داریم کلی حرف می زنیم!
من بیشتر بحث کردم. بقیه بچه ها استاد رو تایید می کردن ولی من در آخر قانع نشدم و فقط چون می دونستم بحث اضافه تر نتیجه ای نداره، سرمو انداختم پایین.
راستش این بیت زیادی واقعیه، حداقل برای من. تا عمر دارم یادم نمی ره 365 روز پیش چه حالی داشتم. چطور تا وقت طلوع خورشید بیدار می موندم و گریه می کردم. و آره واقعا؛ آن دم کس ندانست که چه اندیشیدم. و نه تنها آن دم، بلکه تا آخر سال 99 کسی درک نکرد چه احساسی داشتم و چقدر برام سخت بود این که از پس تمامی مسائل تنهایی بر بیام. چرا تنهایی؟
بی انصاف نیستم. بودن آدمایی که طرفمو بگیرن. بودن کسایی که کمکم کنن. و کم هم نبودن. ولی در آخر، اینطور به نظر می اومد که انگار هیچکدومشون نمی فهمن چی می گم. و این برام چندین برابر سخت تر بود. این که می دیدم یکی کنارم هست که داره تلاششو می کنه ولی نمی تونه، نمی شه چون اون جای من نبوده پس طبیعتا حسمو نمی فهمه...
بگذریم. گذشتن از اون اتفاقات، پشت سر گذاشتن تمام اون احساسات، بعد از 4 سال سخت بود. خیلی سخت بود و گریه های بی حد و حصر هم هیچی رو حل نمی کرد. ولی می دونید چیه؛ خبر خوب! از پسش بر اومدم. تمومش کردم، دیگه بنده ی اون احساسات آزار دهنده نیستم و این مهم ترین اتفاقیه که توی این سال برام افتاده.
سال 99... سال عجیبی بود. نه نه سال بدی نبود، اتفاقا برام با ارزش بود. از تمام اتفاقاتی که برام افتاد یه درس جدید گرفتم و دیگه اون مگلونیا ی سال قبل نیستم(=... بهتر شدم، قوی تر شدم، هرچند هنوز سستی هایی دارم ولی الان خط قرمز های آدما رو واضح تر می تونم ببینم. الان می دونم به کی باید اجازه بدم تا کجا نزدیک بیاد، می دونم تا کجا باید نزدیک آدما برم، و اصلا به قول اون تکست معروف، بعضی آدما فقط از دور قشنگن. وقتی می ری نزدیک یه چیز دیگه ان(=...
دارم ناله می کنم؟ اشتباه می کنید(=... دارم جمع بندی می کنم بیشتر. این تجربه ها و این حرف های شیتی تا ابد باید توی ذهنم بمونن چون دوباره نمی خوام راستی آزماییشون کنم. 4 سال تمام درگیرشون بودن برام کافی بوده، و به خودم افتخار می کنم که می تونم سال جدید رو همینقدر مصمم و رها و آزاد از تمام اون ماجرا ها شروع کنم(=...
تو میهن بلاگ که بودم، عادت داشتم نزدیک سال تحویل برم تو وب تمام کسایی که می شناسم و تمام کسایی که لینکشون کردم و به هرکدوم به نحو خاصی تبریک می گفتم. حتی کسایی که وب نویسی رو ول کرده بودن. حتی کسایی که فراموشم کرده بودن. فقط یک درصد احتمال می دادم که مشترک مورد نظر می آد و اینا رو می بینه و همین امیدورای چس مثقالی برام کافی بود. در آخر هم، یه پست بلند بالا می ذاشتم و از تک تک آدمایی که کنارم بودن تشکر می کردم(=...
همین الان هم، این قابلیتو دارم که از تک تک کسایی که حوصله کردن تا اینجا بخونن به صورت خاص و Special تشکر کنم، مثل چند نفر دیگه برای هر کسی یه بند جداگونه بنویسم؛ و واقعا هم، لایق یه تشکر جانانه هستین چون تنهام نذاشتین... ولی... نه این کارو نمی کنم. اینطور تشکر کردنا شاید در وهله ی اول حس خوبی داشته باشن، ولی می دونید چیه، از یه جایی به بعد یقین پیدا کردم که اینطور حرفا و اعترافا رو نیابد همینقدر صریح به زبون بیارم. بهم می گید خرافاتی؟ اشکال نداره(=... من فقط دیگه نمی خوام چیزی رو از دست بدم...
خلاصه... بگذریم از این حرفا!
بیاین یه ذره حرفای کیوت و پشمکی بزنیم... هرچند دقیقا بلند نیستم چجوری باید انجامش بدم... ولی این بار دیگه نمی خوام امیدوار باشم که سال خوشی در انتظار کسی باشه، این بار یقین دارم که باید سال خوبی در انتظار همگی مون باشه.
برام مهم نیست 1400 از همین الان داره برای چه اتفاقات گند و تلخ و مزخرفی برنامه ریزی می کنه و قصد داره چجوری حالمو بگیره؛ از این مطمئنم که دیگه نمی خوام توی زندگیم سستی کنم. امسال کنکور دارم، بعدش قراره برم دانشگاه و بعد از اون هم اهداف بزرگ دیگه ای دارم که می دونم بهشون می رسم.
این بار نمی خوام بشینم یه گوشه و امیدوار باشم سال خوبی داشته باشم... به وضوح 1399 بهم نشون داد که روزگار هیچوقت حال حوصله نداره اتفاقات خوب برام رقم بزنه پس خودم باید دست به کار بشم.
پس نه برای خودم، و نه برای هیچکس دیگه ای، آرزو نمی کنم که سال خوبی داشته باشه.
دیگه امیدوار نیستم که روز های خوب بیان.
چون خودتون، خودمون باید بسازیمشون.
پس بیاید این فرصتو هدر ندیم باشه؟(=...
+چند تا از هدف های بلند مدتمو توی پنلم، توی قسمت یادآوری کار های شخصی نوشتم. می خوام جلوی چشمم باشن. اینا آپدیت هایی هستن که تو سال جدید باید بهشون برسم...^^