ساخت کد موزیک

کوراگه ی عزیزم.

این اولین باریه که برات نامه ای می نویسم.

باشه باشه! دلم نمی خواست اولین نامه رو با معذرت خواهی و یادآوری کار های اشتباهمون شروع کنم. ولی کوراگه، هر بار که بهت فکر می کنم، یاد خوبی هایی می افتم که در حقم کردی و بدی هایی که نثارت کردم. می دونم، من همیشه همون لیلی ای بودم که در مقابل وفای مجنون جفا کرد و شیرینی هارو تلخ کرد. ازت معذرت می خوام!

ولی بذار از خاطرات شیرینمون حرف بزنم، از اتفاق های خوب زندگیم که باعثش تو بودی. یادت می آد؟ اولین باری که دیدمت گفتم آدما تنها به دنیا می آن و تنها می میرن. ولی تو گفتی در آخر، تنها چیزی که باقی می مونه بیشتر از خودت و آسمون آبی بالا سرت نیست.

حتی اگر هر چیزی که داری رو از دست داده باشی، هنوز یه سقف آبی بالا سرت داری، حتی اگه همه کس رو از دست داده باشی، هنوز خونه ی فانی ای برای روحت در این دنیا داری، اصلا به قول بزرگان: یک دقیقه ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟!

یادت می آد کوراگه؟ روزی که بهت گفتم می خوام تمام چیزی که الان هستم رو ثبت کنم! وقتی پرسیدی کجا می خوای ثبتش کنی؟ من گفتم وبلاگ! و تو گفتی چرا اصلا وبلاگ؟ یه جواب نسبتا مهم باید بهم بدی! و من خندیدم. چون همون موقع هم جواب های زیادی توی ذهنم بود، اونقدر زیاد که نتونستم بهت توضیح بدم، و تو هم فقط سر تکون دادی و بیشتر نپرسیدی، چون می تونستی ذهنم رو بخونی، می تونستی بشنوی که توی سرم دارم فریاد می زنم: آره! من اینجوری ام! و می دونستی که وقتی این رو می گم، دیگه گوشم به حرف هیچ احد الناس دیگه ای بدهکار نیست.

یادت می آد کوراگه؟ اون روز که داشتم اشک می ریختم و سعی می کردی قلبم رو لمس کنی؟ بهم گفتی از بزرگترین دستاورد زندگی خودت برام بگو، و سعی نکن خودت رو با بقیه مقایسه کنی! این یه بی عدالتی بزرگ در حق خودته! و منی که چشم هام غرق اشک بود گفتم بهم بگو کوراگه، عدالت دیگر چیست؟ و از این که یهویی شروع به کتابی حرف زدن کرده بودم خندت گرفت. و من گفتم که خنده هات در عین مسخره بودن باعث زیبایی تو می شن. و تویی که باورم نکردی و گفتی این حرفت مثل تلاطم حس دوست داشتن می مونه و به زودی فراموش می شه. راستش رو بگم؟ تمام اون مدت جدی بودم. هنوز هم فکر می کنم لبخندت زیبا ترینه.

یادت می آد کوراگه؟ تمام اون مدتی رو که بعد از خوددرگیری ها و گریه های مکرر دست از پا دراز تر پیشت بر می گشتم؟ و تو خسته شده بودی از این که هر وقت درد دارم یادت می افتم؟ یادت می آد دیوونه شده بودی از دست مسخره بازی های بچگانم؟ یادت می آد بهم گفتی تو که اینقدر ضعیف و رقت انگیز نبودی! خود واقعیت رو کجا انداختی؟ و بعدش رفتی. و منم اعصابم خورد بود از دستت. هرچند می دونستم حق داشتی. و بعدش؟ وقتی برگشتی، فقط با یه جمله بهم فهموندی که هنوز مراقبمی. تو گفتی: مارس همانند شیر می آید! و این بار نوبت من بود که به لحن کتابیت بخندم و بگم چقدر خوبه که حتی تاریخ های میلادی رو هر روز چک می کنی.

یادت می آد کوراگه؟ وقتی نا امید تر از هر وقتی بودم، بهت گفتم در نهایت می میریم و جز یه مشت استخون پوسیده ازمون باقی نمی مونه و همه چیز تموم می شه. و تو گفتی حق نداری اینقدر نا امید باشی! نه به این زودی! حق نداری ببازی! تو گفتی حتی اگه مرده باشم، هنوز تو یاد و خاطره ها هستم و از کجا معلوم؟ شاید همون استخون پوسیده تبدیل به یه گوهر شد و این دنیا رو تبدیل به سرزمین گوهر ها کرد. و راستش، حرف هات مثل همیشه اغراق آمیز بودن، ولی حالم رو خوب کردن. فکر کنم برای همین کار ساخته شدی، خودت چی فکر می کنی؟

نمی دونم چقدر دیگه می تونم پشت سر هم بنویسم "یادت می آد کوراگه؟" و بعدش از تمام چیز هایی که ازت یادم می آد حرف بزنم. شاید بتونم تا فردا این کارو کنم. گاهی اوقات فکر می کنم تو مثل یه انقلاب بودی برای من، کسی که کمکم کرد خودم رو پیدا کنم؛ یه نهضت. یه چیزی مثل جنبش زنان. که یهو بعد از قرن ها به ارزش واقعیشون پی بردن و تصمیم گرفتن علیه همه ی بی عدالتی ها بنجنگن.

راستش شاید یه مقدار مسخره به نظر بیاد اگه بخوام پایان نامه رو هم با معذرت خواهی تموم کنم، همونطور که با معذرت خواهی شروعش کردم. ولی به نظرم اشکال نداره، چون تو لایق این مغذرت خواهی ها هستی. چون من همون دلبری بودم که در جواب تمام وفا ها جفا کرد. من همونی بودم که وقتی داشتی صدام می کردی نشنیدمت. من همونی بودم که یادم رفت خوبی هاتو. نادیده گرفتمت. نمی دونم چقدر باید ازت معذرت بخوام که کافی باشه؛ و راستش بعد از این همه مدت تازه یه سری چیز ها رو فهمیدم. تمام اون چیز هایی که تمام این مدت بهم می گفتی و با درک نمی کنم! جوابت رو می دادم.

می دونم می دونم! هیچوقت دوست نداشتی که جلوی کس دیگه ای در موردت حرف بزنم. یادم می آد تمام دفعاتی رو که بهم گفتی این کار باعث می شه احساس عجیب غریب بودن بهت دست بده. ولی من بهش نمی گم عجیب غریب، بیشتر مثل یه جور تفاوت می مونه. چون تو همیشه متفاوت بودی و همیشه با بقیه فرق می کردی.

حیف که بیشتر از این نمی تونم بگم. چون بقیه ی ماجرا رو خودت می دونی. همونطور که یه بار گفتی ذهن های ما به هم وصله و هرچیزی که من بهش فکر کنم، سریع به ذهنت خطور می کنه. برای همینه که هرچقدر هم که مبهم حرف بزنم می فهمی چی می گم.

راستش، تو خاص ترین کوراگه ی جهانی. ممنون که توی اعماق تاریک اقیانوس درونم شروع به نورافشانی کردی.

درست مثل یه عروس دریایی...♡

 

 

خب! این یه چالشه که سنتاکو شروع کرده! اینطوریه که با اسم هایی که توی پیوند ها هست یه متن می نویسیمD": توضیحات کامل تر تو وب خودش هست دیگه بیشتر از این نمی گم من-.- فقط این که با ویس خوندن جزئی از چالش نبوده فقط دلم خواست انجامش بدم، نمی دونم چرا"-"... خدا کنه پشیمون نشم از کارم|:

 

پی نوشت: جز یکی دو نفر، فک کنم اولین باریه که صدامو می شنوید مگه نه؟ D: 

پی نوشت: همش نفس کم می آوردم موقع ویس گرفتن|: توپوق هامو نادیده بگیرید...

پی نوشت: کاتانام اینجا آمادست. هرکی راجب کوراگه سوالی بپرسه خونش حلاله|: (Mao becomes VAHSHI)