این داستان: آوا و پارتی لیدر.

 

*به داداشم قول دادم امشب با هم بازی کنیم*

*وقتی فیلم مادربزرگم تموم می شه شروع می کنیم*

*قرار بود مورتال کمبت بازی کنیم ولی نشد*

*تصمیم گرفتیم فورتنایت بازی کنیم*

 

من: ای ای ای!!!... دیوانه زون داره می آد... اینا دیگه چی ان؟ شیلد می دن؟

داداشم: آبجـــی!!! اسکل اونارو بذار زمین حشره ان!

من: خب چیکار می کنن؟

داداشم: نه نباید...

من: چرا آتیش گرفت؟ نهههه دارم می سوزم!

من: این چه وضعیه.__. مردم که|: بیا ری وایوم کن...

داداشم: خودم دارم دمیج می خورم|: الان فقط سه نفر تو بازی ان بذار بکشمشون...

من: بیا ناک شدم|: روانی...

 

*داداشم اون سه نفر رو می کشه و ویکتوری رویال می گیریم*

*ینی اول می شیم*

 

داداشم: حال کردی چطوری تک نفری زدمشون؟

من: من نمی دونستم اون حشره ها آتیش می گیرن|:

داداشم: بیا دست بدیم همکار!

*دست می دیم*

داداشم: من نینجا عم و تو بوگا!

من: چرا من بوگا ام؟ .___.

داداشم: چون اسمش مسخره تره.__.

من: میو]:

داداشم: اشکال نداره... من اگه رابین اول باشم، تو رابین دومی(":

من: نه خیر.__. من بتمنم .__.

داداشم: بتمنی که هیچی کیل نگرفت.__.

من: بتمن آدما رو نمی کشه._. نجاتشون می ده.__.

داداشم: و جنگل و خودش رو آتیش می زنه.__.

من: عام "-"...

 

 

پی نوشت: اونقدر پاره شدم که نتونستم مقاومت کنم و ننویسمش._.

پی نوشت: ینی خیلی وقت بود فورتنایت بازی نکرده بودم، چقدر آپشن اضافه شده بهش XD وسط مچ پاشیده بودم اونقدر که خندیده بودم"-"...

پی نوشت: می دونستید کیم لیپ روی انگشتش تتو داره؟((""": ...

پی نوشت: هنوز داره برف می آد._. یه دیقه رفتم بیرون دراز کشیدم روی برفا کلا آدم برف شدم._.