پس گفتی میخوای از پیکاسو جلو بزنی؟
ولی خوب یادمه که شنیده بودم پیکاسو یه عالمه زن داشت. ینی میخوای از پیکاسو هم بیشتر زن بگیری؟ اینقدر چشم چرونی؟
چینین اتفاقات ژذابی معمولا همیشه رخ نمیدن.
امروز با اختلاف جز مسخره ترین روز های زندگیم بود. دقیقا دو ساعت و یه ربع خواب موندم... یه خواب عجیب و مسخره هم دیدم که نمیدونم چی باید بگم در موردش... ذاتا من از قدیم الیام خواب های مبثت هیژده طوری زیاد میبینم، و این مورد با این که اصلا آثاری از بینزاکتی توش نبود، خیلی واقعی به نظر میومد و بعد از این که بیدار شدم و به خوابم فکر کردم، یه جیغ خفیف کشیدم و یه سیلی ژیگول به خودم زدم! حتی نمیخوام در موردش حرف بزنم... این دیگه چه سمی بود؟!
امروز اصلا مود درس نداشتم ولی دلداری های مامانم و بذله گویی های بابام باعث شد حداقل تکالیفمو انجام بدم. دیروز مشاور زنگ زده بود و برنامه ای که تمام طول سال خیلی عالی و گوگول ازش پیروی کرده بودم و نتیجه ی خیلی خوبی هم ازش گرفته بودم رو از بیخ و بن زیر سوال برد... بهش اعتماد دارم، حداقل بیشتر از پشتیبان قلم چی که دفه ی قبل اصلا بهم زنگ نزد!...
و خب میخوام به حرفش گوش کنم و مثل بچه ی آدم یا به عبارتی بچه ی کنکوری برنامه ریزی کنم!
امروز تقریبا فقط کتاب خودم... مقداری هم تضاد سیرک تایپ کردم... امیدوارم بتونم تا قبل از پایان تیر این چپتر رو تموم کنم.
و اتفاق پشم ریزونی هم که افتاد این بود که...
اگه یه داداش، مخصوصا یه داداش کوچیکتر تو خونه داشته باشین به احتمال زیاد درک میکنین مشت و لگد های بیمعنی چه وضیتی رو ایجاد میکنن! من و داداشم واقعا مثل وحشیا با هم رفتار میکنیم... هم من هم اون. ممکن نیست نگاهمون به هم بیوفته و یه لگد تو شیکم هم نزنیم!... و این یه وضعیت کاملا معمول توی خونه ی ماست. حتی یادمه یه بار یه جوری با داداشم به جنگ بی دلیل پرداخته بودیم که پریودم یه هفته زودتر شروع شد|:
خلاصه... امروز بعد از این که چنتا مچ فورتنایت زدم ازش خسته شدم، این اواخر حتی فورتنایت هم حال نمیده. وقتی که خواستم پاشم، خیلی با اقتدار و انیمه طور ژاکتمو در آوردم که بکوبم رو صورت داداشم که کنارم نشسته بود، چنان با ضرب تکونش دادم که از دستم در رفت و خورد به لوستر و قشنگ پیاده شد||||:...
یدونه از این آویزونی های شیشه ایش افتاد روی پارکت و شانس آوردم که نشکست و مامانم داشت ناهار درست میکرد و بابامم داشت ذرت هارو دون میکرد (برای ذرت مکزیکی*-*)
منم خیلی نامحسوس با لرزش دستم مقابله نموده و رفتم از اتاق چهارپایه آوردم و خیلی محافظه کارانه وصلش کردم سر جاش... و اینگونه شد که کسی با خبر نشد^-^(البته ما داداشمو آدم حساب نمیکنیم^-^)
انی وی...
انتظار ها به سر رسیده!...
بالاخره اومدم در مورد سریالم بنالم... یوح*-*
پی نوشت: ذرت پخته خیلی خوشمزست. حتی از ذرت مکزیکی هم بهتره^^
پی نوشت: اسرا... هیچی -.-
پی نوشت: اوه ور یو آر؟ اوه ور یو آر؟...
پی نوشت: دارم فک میکنم چی میشد اگه میتونستم از اون بنتو هایی که تو عکس هست بخورم؟