با این که یکی از لذت بخش ترین و قشنگ ترین چیز های دنیا بو کردن ورق های کتاب جدیده، من به شدت کتاب دست دوم دوست دارم((=

این دوسال اخیر مامانم روی کتابایی که میخرم خیلی حساس شده، در واقع خیلی حرص میخوره وقتی کتاب داستان و رمان و این چیزا دستم میبینه((= حالا دلایل خودشو داره ها، کاری ندارم به اونش. چون کلا یه موجود اتاق نشینم و خیلی بیرون اتاقم آفتابی نمیشم و معمولا کسی کاری به کارم نداره معمولا اصلا نمیفهمه کی داستان و رمان میخونم.

و به همین خاطر هم هست که در این دوسال تمامی کتاب هایی که خریدم از پول خودم بوده و در اکثر موارد روح مامانمم خبر دار نشده(("=

*به یاد روزی که با ذوق کتاب جدیدی که خریده بودمو نشونش دادم و بهم گفت تو این موقعیت برام حکم تریاک رو داره، هرچند جفتمون میدونیم که یه شوخی نیشدار بود((=*

انی وی، بو کردن ورق های یه کتاب نو واقعا لذت بخشه و میدونم که تقریبا همتون تجربش کردین((= 

ورقاش چه کاهی باشن و چه معمولی اصلا برام فرق نداره، حتی یکی از دلایلی که به شدت به کتاب کمک درسی هام عشق میورزم همین بوی تازگی لنتیشونه((=

و تا مدت ها همش صفحه هاشونو بو میکشم.

 میدونین چی میخوام بگم... کتاب های دست دوم (یاحتی دست چندم!!!) هم به اندازه ی کتابای نو برای من جذابیت دارن((=

من یه عالمه کتاب کمک درسی برای سه سالم دارم، چند روز پیش شمردمشون، دقیقا 71 تا D'=

یه سریاشونو که نو خریدیم، یه سریاشون دست دوم خریدیم و یه سری هاشونم از دوست و فامیل به ارث رسیده XD

حتی چند تا از کتابای داستان و نمایش نامه هامم دست دومن و به اندازه ی کتابای نو ی خودم که رو تخم چشمام ازشون نگه داری کردم برام با ارزشن(("=

کتابای دست دوم یه جورین که انگار روح دارن، میدونی یه نفر یا شاید حتی چندین نفر قبل از تو این کتابو دستشون گرفتن و خوندن. مثل این میمونه که یه انرژی خاصی همراهشون دارن، تو نمیدونی آدمی که قبل از تو اینو خونده چه حسی نسبت به این کتاب داشته. کجا نگه داریش میکرده. چقدرشو خونده، چقدرش مونده. وقتی اینو میخونده چه حسی پیدا میکرده((=

با وجود این که شاید لبه هاش ساییده شدن، یا حتی به اندازه ی کتاب نو ورق هاشون سفید نیست و اصلا بوی کتاب نو نمیدن، بوی صاحب قبلیشونو میدن(("=... 

همیشه وقتی یه چیزی میخونم حس میکنم یه بخشی از چیزایی که حس میکنم لای صفحه ها و نوشته های کتاب میمونه. انگار این منم که دارم بهش روح میدم((= و وقتی یه کتاب دست دوم رو باز میکنم، احساسات صاحب قبلیش تو مشتمه، ولی جوری نیست که بتونم بفهمم((=

کتابای درسی هم همینجوری ان. پر از نوشته، پر از نکته. پر از خط خطی. و این برای منی که بدم میاد نوشته ها اینجوری رو کتاب پخش و پلا باشن و حتما باید پاکشون کنم یه کابوسه((=

یادمه کتاب زنان کوچک اولین کتاب غیر درسی بود که دست دوم خریدمش. 

یادمه که دم عید خریده بودمش و موقع مسافرتمون تو ماشین میخوندمش. بوی خاک میداد((= خیلی خیلی قدیمی بود، حتی صفحه هاش تاب برداشته بودن. 

و از اونجایی که من نمیتونم عین یه دوشیزه ی با وقار تو ماشین بشینم و حتما باید کله پا باشم|: بعضی جاها حی میکردم گرد و خاک از لای ورق های کتاب بیرون میاد و میره تو چشمم((=

و همیشه به این فک میکنم که وقتی من کتابمو به کسی میدم، اون موقع خوندن اون کتاب چه حسی پیدا میکنه و چه فکری میکنه؟((=...

 

پی نوشت: بله. داشتم نوشته های داخل کتابای دست دوم جدیدم (!!!) رو پاک مینمودمD'=