دو سه روزه ضربان قلبم رو به وضوح حس میکنم.

جریان پیدا کردن خونمو توی تک تک رگ هام به وضوح احساس میکنم.

نمد چه مرگمه، این هفته از اولش هوا ابری ابری و سرد بود. دقیقا اونجوری که من دوس دارم، هرچند بابام از اون هوا متنفره و همش غر میزنه وقتی هوا ابری میشه.

امروز بالاخره دعا هاش نتیجه داده و آفتاب درومده و منم دیگه هودی نپوشیدم. 

داریم کم کم به لحظات ملکوتی کنکور نزدیک میشیم! با این که من کنکوری 1400 ام، ولی به جای کنکوری های امسال استرس دارم"-"

اتفاقا دیشب با هلیا داشتیم در موردش صحبت میکردیم که ناگهان به نکته ی ژذابی اشاره کرد، 

سال پیش همین موقع ها من و هلیا تو میهن پلاس بودیم، واتساپ که نداشتیم، اون اینستا نداشت و منم تلگرام نداشتم. 

بعد هر روز خدا میومدیم ساعت تعیین میکردیم که همزمان تو سامانه آنلاین شیم و در مورد موضوعات مختلف مزخرف بگیم XD

کی فکرشو میکرد تو یه سال اونقدر فرق کنیم... که به طور همزمان در تمامی شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط باشیم؟

اونقدر همه چی عوض بشه، که هلیایی که مامانش حتی بهش اجازه نمیداد یه ایمیل ساده داشته باشه، به صورت مجاز و قانونی بتونه باهام ویدیوکال بگیره؟

نکته ی پشم ریزون ترش اینجاست... که حتی دفه ی اولی که به هم ویس دادیم، یا زنگ زدیم، یا ویدیوکال گرفتیم، خیلی خیلی برامون عادی به نظر میومد. انگار نه انگار که تا سال پیش حتی عکس همو ندیده بودیم و هیچکدوممون نمیدونست اون یکی چه شکلیه!...

بله... گذر زمانه دیگه...

 

چندی پیش داشتم گردش مواد رو میخوندم. 

داشتم به این فکر میکردم که تو بدن هر آدم این همه گلبول قرمز هست. همه ی اون گلبول قرمزا هسته هاشونو از دست دادن فقط به خاطر این که بتونن هموگلبین بیشتری توی خودشون جا بدن و اکسیژن بیشتری رو جا به جا کنن. ساده تر بگم، من این همه گلبول قرمز تو بدنم دارم که همشون هسته هاشونو دادن که من فقط بتونم نفس بکشم!((=...

مواردی مثل این خیلی هست... مثلا سلول هایی که ویروسی شدن باید خودشونو بکشن که من سالم بمونم(("=...

یه جورایی دردناک نیست؟ 

اونا همشون سلول های بدن خودمن. همشون جون دارن، ساختار های زنده هستن! ولی دارن همه ی تلاششونو میکنن... هر روز خیلیاشون میمیرن تا فقط من سالم باشم(("=...

فک میکنم هیچکس و هیچ چیز به اندازه ی بدن یه آدم بهش خدمت نمیکنه و از خودگذشتگی نشون نمیده((=...

 

 

پی نوشت: 25 مرداد برام روز فرخنده ای بود. چون بالاخره گرایشمو فهمیدم(("= ممنونم از اسرا که کلی در این مورد کمکم کرد...

پی نوشت: احیانا یه وقت خدای ناکرده قصد ندارید که گرایشمو بپرسید مگه نه؟|: چون اصلا کار قشنگی نیست...

پی نوشت: ینی خدا نکنه بعد از ساعت 12 من و هاله و اسرا آنلاین شیم... قشنگ تا ساعت یک و نیم داشتیم صدای خر و بز گاو از خودمون در میاوردیم... اون ویسا باید توی یه صندوقچه نگه داری بشن XDDD

پی نوشت: برای همه کنکوریا آرزو ی موفقیت میکنم(("=...

پی نوشت: کامبک لونا نزدیکه. باور کنید... دارم حسش میکنم... دارم یه کامبک حس میکنم که به طرفم میاد... اخیرا رفتار های بی بی سی خیلی مشکوک شده... 

پی نوشت: پریروز تولد هاسول شی، لیدر با ارزشمون بود(("=... هیچ میدونستن هاسول تو اتاقش یه کمد داره که توش فقط کادو هایی رو میذاره که از اوربیتا گرفته؟

پی نوشت: بله، دیروز سالگرد دو سالگی لونا هم بود(("=...

پی نوشت: آغا... Not shy ایتزی رو گوش دادین؟ چیسافتا پوکوندن... این بهترین کامبکی بود که میتونست وجود داشته باشه!...

پی نوشت: Supadupa ی اوه مای گرل رو گوش کنید... خواهش میکنم XDDD

پی نوشت: خب... الان وارد فصل دوم سریال چینیم شدم... و لعن و نفرین هام به سوی کارگردان بابت اون پایان قهوه ای فصل اول همچنان ادامه داره^^

پی نوشت: بازم میگم کامبک لونا از رگ گردن بهتون نزدیک تره^^

پی نوشت: چقدر پی نوشت|: