۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

روز پنجم

http://s13.picofile.com/file/8398435650/e2ed696e43657f0da7a9e4102f1da3db.jpg

اول از همه یه معذرت خواهی به هلیا بدهکارم بابت دیشب، ولی خب اون فقط یه چالش بود و تو اصلا منتظر نموندی که بهت بگم این یه شوخی شیتیه و در جا آفلاین شدی و الان معلوم نیست کدوم گوری هستی '-'... خاک تو سرت'-'...

امروز بر خلاف چهار روز قبل اراجیف زیادی ندارم که قبل از پرداختن به سوال بخوام بنویسم، ولی متاسفانه حس میکنم اگه اول پست ور نزنم پستم لخت به نظر میاد |:...

دارم تمام تلاشمو میکنم که عادت های ماه رمضونمو کنار بذارم و به موقع بخوابم و زود بیدار شم، امروزم ساعت هشت بیدار شدم، کلا پیشنهاد من اینه که وقتی چشاتونو باز کردین چنتا حرکت کششی بزنین معجزه مینمایه '-'...

الان دقیقا اون آفتابی که دوس دارم روی گلای نارنجی حیاطمون افتاده، و منم نمیدونم چرا گرممه در حالی که تا نیم ساعت پیش داشتم میلرزیدم از سرما |:

خوشبختانه یا بدبختانه تو یه چالش 30 روز تنبلی ننماییم و آدم باشیم و درس بخوانیم شرکت کردم و امیدوارم که یه ذره رو فرم بیام، چون دوشنبه دوتا امتحان دارم و مطمئن نیستم که برای دومی بخونم یا نه|":

و خب امروز طبق هدف گذاری هام باید شیش ساعت یا بیشتر درس بخونم، امیدوارم وا نرم چون امروز کلاس هم دارم...

یاح...

و عذاب وجدان چالش دیشب هنوز تو تنم مونده|:

این بچه فک کنم باورش شد|:

فک نمیکردم اینقدر بازیگر خوبی باشم|:

 

پی نوشت: توت فرنگی هارو همیشه با آب نمک بشورین، به خاطر خودتون میگم باور کنین '-'

پی نوشت: یکی دیگه از کویین های پاپ ایندیلاست، شک نکنین((=...

*Tourner dans le vide را گوش میکند و عر میزند*

 

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹

    روز چهارم

    http://s12.picofile.com/file/8398360900/4d037dc19809242bc330ad13dcd252c2.jpg

     

    امروز رفتم مدرسه((=

    ما امتحاناتمون غیرحضوریه و به جز دو سه تا درس معلما حذف کردن امتحانتشونو و گفتن که بر اساس فعالیت هامون و نمرات مستمر بهمون نمره میدن.

    به هرحال...

    امروز دوازدهما رو دیدم که برای امتحانات حضوری اومده بودن. منم که فک کنم تنها موجودی بودم که برای رفع اشکال رفته بودم. 

    خلاصه کارم که تموم شد پیاده اومدم خونه.  و خب میشه گفت روز خوبی رو شروع کردم.

    وقتی داشتم میومدم خونه هم دو رنگ جدید از ماژیک های مورد علاقم به علاوه ی یه جامدادی که یه مدت میخواستم بخرمش رو خریدم((=

    هیچی مثل لوازم تحریر جدید منو سرحال نمیاره، یه مغازه ی لوازم تحریری هم دقیقا جلوی در مدرسمون هست که اسمش آیندگانه، من و دوستام همیشه اونجا پلاسیم و حتی اگه پول نداشته باشیم میریم از منظره لذت میبریم ((=...

    چه بسا دفعاتی که رفتیم اونجا و با گریه برگشتم به خاطر این که همه چی گرونه و پول نداریم بخریم و چه بسا دفعاتی که از دست اون زنه که فروشندست اعصابمون خورد شده و دفعاتی که پشمامون بنا به دلایل مختلف ریخته هم کم نبوده((=...

    خلاصه یکی از خاطره انگیز ترین جاهای دوران دبیرستانمه. تازه امروز دوتا از دوستام *فاطمه و فاضله* رو دیدم اونجا((=

    یادم میاد اون موقع که مدرسه باز شده بود و گفته بودن برای رفع اشکال میتونیم بریم اسرا بهم گفت که اگه بدون اون برم آیندگان خونم حلاله XD

    منو ببخش اسرا ((": 

    ولی تقصیر خودت بود که امروز نیومدی '-'... گاو '-'...

    علاوه بر این، یه کتاب فروشی هم سر راه خونمون هست، اسمش بهروزه((=

    میشه گفت هشتاد درصد کتابامو از اونجا میخرم، و بهم گفته بود که آخر هفته شمشیر شیشه ای رو میاره، و به خاطر همین کل راه عر زنان به سمت بهروزرفتم، ولی بسته بود ((":...

    من دلم برای میون تنگ شده اه ((":...

     

    امروز روز چهارم شرح حال نویسیه و قابل ذکره که هوا بازم آفتابیه و امروز هم کلی عرق کردم((=

    پی نوشت: توصیه من اینه که هیچوقت با بستنی شکلاتی پشت لپ تاپ نشینید چون یک دستی تایپ کردن خر است.

    پی نوشت: صدای لیسا خداست اصن(("=

    ولم کنید برم بمیرم اه(("=...

    *Gurenge را پلی میکند*

    *سپس به عر زدن ادامه داده و انقباض ماهیچه های متصل به پشم هایش را حس میکند*

  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۷ خرداد ۹۹

    روز سوم

    http://s13.picofile.com/file/8398249176/8995722b85b3b9fdbcdf01feb6dd9b0b.jpg

    بعد از دیدن استقبال قابل توجه دوستام از پست روز دوم چالش شرح حال به طرز معجزه آسایی انرژی گرفتم.

    چون اصلا انتظار نداشتم اینطوری برخورد کنن و خوششون بیاد به این دلیل که قبلنا از وبلاگ خیلی خوششون نمیومد و باید میچلوندیشون تا بیان و این داستانا((=...

    به هرحال...

    اسرا جان امیدوارم این پستو به موقع ببینی که بعدش به خودت نگی که چرا صبح ندیدمش؟!

    هرچند میدونم الان احتمالا هوا رفته رو اعصابت چون مثل دیروز ابری نیست و آفتاب در اومده((=...

    حقیقت اینه که من آفتاب صبحو دوس دارم. اون آفتابی که وقتی هوا خیلی سرده در میاد و شعله های ضعیفی داره ولی به حد کافی گرمه و البته چشم آدمو کور نمیکنه!

    خونه ی ما از این شیشه رنگی قدیمیا داره((=...

    و وقتی آفتاب طلوع میکنه نور از اون شیشه ها رد میشن و نور های رنگی روی دیوار و گلا و گلدونا و فرش و مبل هامون میوفته((=...

    و چون من عاشق این صحنه ام همیشه سعی میکنم زود بیدار بشم تا طلوع آفتابو ببینم((=... 

    و کم خوابیمم با خواب بعد از ظهر جبران میکنم دیگه...

    خلاصه میخوام بگم اون آفتابی که ازش متنفرم و اعضا و جوارهمو به خون بالا آوردن وادار میکنه هم بعضی وقتا قشنگ میشه، البته تا وقتی که کورم نکنه((=...

    در هرصورت امروز روز سوم شرح حال نویسیه و موضوعشم جالبه. چون قبلا هم یه اشاره هایی بهش کردم. 

    و برام جالبه که از سال های قدیم حرف بزنم. 

    سال هایی که شاید خودمم چیز زیادی ازشون یادم نمیاد.

     

    *از حرص تمام شدن شارژ هدفون، صدای تبلت را تا ته زیاد میکند و آهنگ Colors - Holsey را پلی میکند*

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۶ خرداد ۹۹

    #3

    سوال: وضعیت دستمالی به چه معناست؟!

    به مقطع حساس و قهوه ای که اینجانب در آن قرار دارم، وضعیت دستمالی گویند.

     

    چرا الان تو وضعیت دستمالی ام؟ چون تا همین پونزده دیقه پیش فک میکردم شنبه امتحان ریاضی دارم. در حالی که الان فهمیدم اون برنامه مال پایه ما نیست و من شنبه امتحان زیست دارم!...

    ینی چی؟ ینی تو این چهار روز باقی مونده باید 9 فصل زیست بخونم. 

    به چه صورت؟ به این صورت که آخرین باری که زیست خوندم یادم نمیاد.

    حرف دیگه ای برای زدن داری؟ البته! فقط یه سری شایعاتی در مورد تایتل فصل 9 زیست شنیدم. اعتراض ها حاکی از این بوده که فصل 9 خیلی سخته و آدم هیچی نمیفهمه. برای همینه که تمام تماشمو کردم که اصلا نرم سمتش! 

    یه چیز جالب بگم؟!

    همین الان فهمیدم فردا یه امتحان ترم دارم. اگه از این درسای مسخره نخوندین و امتحان ندادین حتما بهم میخندین. 

    اگه گفتین چه امتحانی؟ کارآفرینی! 

    نکنه انتظار داشتین توی این زمان قرنطینه بشینم کارآفرینی مطالعه کنم؟ من حتی نمیدونم عنوان درس نهم زیستم چیه! 

     

    پی نوشت: البته الان که دارم تفکر میکنم میبینم وضعیت من دستمالی نیست. دبل دستمالیه!

    چرا؟ چون دوشنبه یه امتحان شیتی ریاضی دارم که تستیه، شاید اگه سر امتحان تستی قبلی آدم میبودم و دوتا سوال بیشتر میزدم الان مجبور نبودم امتحان جبرانی بدم. اصلا چجوری از 44 نفر، 35 ام شدم؟!

     

    پی نوشت: از ریاضی متنفرم.

    http://s12.picofile.com/file/8398213126/2b9d9edf27c8a45779cdd760416746bd.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۵ خرداد ۹۹

    روز دوم

    http://s13.picofile.com/file/8398156692/4a20447009dc88f37d5c7eb89d6fec2e.jpg

    زندگیمو به شیتی ترین حالتی که میتونین تصور کنین دارم میگذرونم ((=

    واقعا نمیدونم حکمتش چیه، تا قبل از این که ماه رمضون بود، هرچی جون میکندم مغزم اصلا کشش نداشت و هر وقت که کتاب دفترامو میریختم جلوم که دیگه از امروز استارتمو بزنم به وضوح احساس میکردم از مهره ی دوم کمرم تا دقیقا وسط ملاجم سلول ها در حال کف زدن هستن:"عه! پس بالاخره جدی شدی! نکشیمون خرخون با استعداد((="

    بعدشم سعی میکردم به سلولای عصبیم توجه نکنم، اون روزا حتی وقتی آب هم میخوردم مست میشدم((=...

    شهری که من توش زندگی میکنم جز مناطق سردسیر ایران محسوب میشه. برف بارون کولاک... فک میکنم خیلی از خود ایرانیا آب و هوایی که ما هرسال تو زمستون داریمو اصلا تجربه نکردن((=

    چرا دارم اینو میگم؟!

    چون یه روز یه نفر بهم گفت که امسال بعد از شیش سال تو شیراز برف اومده((=...

    زمستون که هیچی، من حتی اگه تو بهار برف نبینم سکته میکنم، مردم شیراز چجوری شیش سال بدون برف موندن؟! 

    به هرحال... اینجا هوا اکثرا سرده و آسمونم با این که روشنه ولی ابری و خاکستریه، نمیخوام غر بزنم، این هوا ی گرفته و دپرس طور رو به هر هوای آفتابی دیگه ای ترجیح میدم((=...

    در واقع وقتی هوا آفتابیه و خورشید با اون اشعه های کور کنندش میزنه وسط قرف سرم، جیغ و فریاد اجزا و جوارح داخلیمو حس میکنم، اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام پس حتما انتظار هم نمیره که تو اون وضع درس بخونم هوم؟!

    به همون مقدار که پریروز گرم بود، دو روز اخیر سرد شدن. تا چه حد؟ تا حدی که با دو لایه لباس بشینم پشت لپ تاپ((=...

    به خودم قول دادم وقتی یه بار دیگه هوا همینقدر دلگیر و سرد شد *چون من این هوا رو خیلی دوس دارم* عین آدم درسمو از سر میگیرم، به هرحال چیزیم به امتحانات نمونده، حدود 5 روز دیگه امتحان ترم ریاضی دارم. کابوس هرساله ی من((=

    از ریاضی متنفرم.

    الان هوا دقیقا همونجوریه که دوس دارم، ولی به جای درس خوندن اینجام و دارم به این فک میکنم که خیلی خوب میشد اگه حداقل یه فیلم آموزشی باز میکردم.

    از این بلاتکلیفی که نمیدونم چی به سر خودم و درسم و کنکورم و آیندم دارم میارم متنفرم. 

    بعدش فک کردم اگه بیام و یه کم خزعبل بگم شاید حالم سرجاش بیاد، عادت شده دیگه به هرحال((=...

    بعدش فهمیدم که روز دوم شرح حال نویسیه و سوال امروزمم... خب میشه گفت متناسب با وضعیت روحی پیش اومدست((=...

     

    *همانطور که آهنگ Ben's bad Major9 - HeeJin در مغزش پلی میشود دکمه ی روشن هدفون را زده و پلی لیستش را مرور میکند*

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۵ خرداد ۹۹

    روز اول

    http://s12.picofile.com/file/8398129218/393d0aa330f1601ad9b12ae3e8799a0a.jpg

    خیله خوب[=...

    این فقط یه چالش 30 روز شرح حال نویسیه که فک کردم خوب میشه اگه توش شرکت کنم. به هرحال این اواخر چیزای زیادی برای نوشتن ندارم در حالی که احساس میکنم اونقدر چیز برای نوشتن دارم که مغزم داره آماس میکنه[=...

    *دفترش را ورق زده و حین تفکر در مورد حکایت های جدید در رابطه با تضاد سیرک تاریخ نوشتن آن را به تعویق می اندازد*

    جا داره بسی تشکر بنمایم از نو بادی-ساما که در این روز های فانی سرگرمی روز های باطل یه درویش خونه نشین رو میسازه، ممنون بابت چالش[:...

    اهم اهم...

    الان که دارم اینو مینویسم همش به این فک میکنم که تو ادامه به چالش بپردازم یا همینجا جفنگیاتمو به اشتراک بذارم؟

    و وقتی تفکراتم به پایان میرسه میفهمم که بهتره تو همون ادامه مطلب بقیشو بنویسم... هار هار برین ادامه [=...

     

    پی نوشت: الان دارم به این فک میکنم اگه یه روز یه نفر میخواست یه فن آرت از من بکشه دقیقا یه چیزی مثل عکس بالا از آب در میومد((=

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹

    #2

    خب فک میکنم وقتش شده که خزعبلاتمو شروع کنم. 

    نمیدونم چیزایی که مینویسم یا قراره بنویسم چقدر ارزش خوندن دارن، ولی برای من مهم نیست، قبلا تو یه وب دیگه مینوشتم، الان اینجا مینویسم. فقط باید یه جایی باشه که این تراوشاتو خالی کنم وگرنه تا شب مثل شته ای که میچسبه به گل محمدی و شیره شو میکشه، مایع مغزی نخاعیم به جاهایی که نباید نشتی پیدا میکنه((=

    امروز داشتم فیزیک میخوندم.

    با کلاسای آنلاین، همونطور که انتظار میره!!((=

    البته در این که من از برنامه عقب افتادم و به اندازه ی قابل توجهی از بچه ها عقب موندم قابل چشم پوشی نیست، ولی بذارین چشم پوشی کنم.

    اینرسی یه قانون توی فیزیکه: تمایل طبیعت برای حفظ حالت اولیه خود و مقابله با تغییر ایجاد شده.

    پس همش زیر سر یکی از قانون های مسخره ی طبیعت بوده((:

    این همه مقاومت کردن و شب تا صبح زار زدن، فک میکردم طبیعی باشه، به اونیم که زیر دوش صورتشو از شدت سیلی های خودش به خودش سرخ میکرد هم همینو میگفتم. "طبیعیه"...

    ولی واقعا فک نمیکردم اینقدر طبیعی باشه، نه تا حدی که ازش به عنوان یکی از قوانین طبیعت یاد بشه((=

    مقاومت، مقابله با تغییر ایجاد شده.

    پس چرا فقط یه عده سنگر میگیرن؟ اصلا در مقابل چی سنگر میگیرن؟

    لابد در مقبال تغییراتی که سنگ جلو پاشون پرت میکنه، یه اپیدمی مهار نشدنی((=

    میدونین میخوام چی بگم...

    الان شونزده سال و هفت ماهمه. نمیدونم تو طالع این هفته چی نوشته حوصله نداشتم بخونمش، ولی تو تمام این شونزده سال و هفت ماهی که زندگی کردم، شاید بیشتر از تک تک آدمای دور و برم در مقابل تغییر مقاومت کردم((=...

    ولی فک میکنم دیگه وقتشه به این نتیجه برسم که بعضی روزا و بعضی حسا دیگه هیچوقت بر نمیگردن، و این خودش یه تغییر بزرگه، و البته غم انگیز!

    ولی مشکل اینه، اگه این یه قانون طبیعت به حساب میاد، پس چرا همیشه اینطور نیست؟ 

    یه سریا هستن علاوه بر این که جلوی تغییر مقاومت نمیکنن، بلکه به سمتش میرن و بیشتر دنبال "خودی میگردن که عاشقش بشن" یه آدم جدید بشن که بتونن بهش افتخار کنن و با سربلندی بگن:"من عاشق خود جدیدمم!"

    ولی من عاشق خودمم نه خود جدیدم((=

    شاید چون برای من خود جدیدی وجود نداشته، این ترکیب وصفی تو دایره المعارف من هیچ معنی و مفهومی نداره[=

     

    پ.ن: مهم نیست چی میگم، آلزایمر ندارم[=

    http://s13.picofile.com/file/8398098234/fc9e9041000c152aedd7ab7efe75a3c7.jpg

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹

    #1

    http://uupload.ir/files/4jgv_5e3dabbc5f8e310788748ee1002ab3a9.jpg

    سلام و درود![:

    و پس از مدتی من اینجام {:

    حقیقتا دلم نمیخواست میهنو ول کنم، ولی این اواخر بچه زیادی با خودش درگیری داشت |:

    هر روز یه جاییش خراب میشد علاوه بر این که دیگه اون صمیمیت قدیمو نداشت ]:

    دیدم خیلیاتون اومدین اینجا، بعدش گفتم چرا که نه؟!

    سپس کمر همت را بسته و وارد گشتم XD

    خب خب نمیخواین تبریک بگین؟[:

    حقیقتش با این که از موضوع و پستای اون یکی وبم خودم خیلی بیشتر از هر کس دیگه ای لذت میبردم (وااوو |:) ولی خب اینجا دیگه قرار نیست پستای اون مدلی بذارم...

    میدونین؛ اینجا میخوام بیشتر از اون وب قبلیم خودم باشم ((=

    و شروع کنم اراجیفمو مثل همیشه به هم ببافم، منتها با آب و تاب و جزئیات بیشتر، نمیدونم شاید اینجوری بیشتر بفهمین چی تو مغزم میگذره یا این که واقعا در مورد یه سری چیزا چی فک میکنم و چجور آدمی ام ((=

    الان که دارم اینو مینویسم ساعت یک و نیم شب (یا نمیدونم صبح؟!|:) بید و مامانم داره سعی میکنه وادارم کنه که بخوابم ((=

    اولشم همون اسم وب قبلیمو گذاشته بودم، ولی بعدش که با واکنش چندش آور داداشم مواجه شدم تصمیمو عوض کردمXD

    نظر مظر؟!

    پ.ن: این فقط یه عرض سلام و درود بود! بعدا قراره بیشتر چرت و پرت بگم براتون XD

    عیدتون مبارک، و شب بخیر [:

    پ.ن2: اصلا به فونت و سیستم بیان عادت ندارم|:

    پ.ن3: شت... چه گرمه هوا |:

  • ۱۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: