http://s12.picofile.com/file/8398360900/4d037dc19809242bc330ad13dcd252c2.jpg

 

امروز رفتم مدرسه((=

ما امتحاناتمون غیرحضوریه و به جز دو سه تا درس معلما حذف کردن امتحانتشونو و گفتن که بر اساس فعالیت هامون و نمرات مستمر بهمون نمره میدن.

به هرحال...

امروز دوازدهما رو دیدم که برای امتحانات حضوری اومده بودن. منم که فک کنم تنها موجودی بودم که برای رفع اشکال رفته بودم. 

خلاصه کارم که تموم شد پیاده اومدم خونه.  و خب میشه گفت روز خوبی رو شروع کردم.

وقتی داشتم میومدم خونه هم دو رنگ جدید از ماژیک های مورد علاقم به علاوه ی یه جامدادی که یه مدت میخواستم بخرمش رو خریدم((=

هیچی مثل لوازم تحریر جدید منو سرحال نمیاره، یه مغازه ی لوازم تحریری هم دقیقا جلوی در مدرسمون هست که اسمش آیندگانه، من و دوستام همیشه اونجا پلاسیم و حتی اگه پول نداشته باشیم میریم از منظره لذت میبریم ((=...

چه بسا دفعاتی که رفتیم اونجا و با گریه برگشتم به خاطر این که همه چی گرونه و پول نداریم بخریم و چه بسا دفعاتی که از دست اون زنه که فروشندست اعصابمون خورد شده و دفعاتی که پشمامون بنا به دلایل مختلف ریخته هم کم نبوده((=...

خلاصه یکی از خاطره انگیز ترین جاهای دوران دبیرستانمه. تازه امروز دوتا از دوستام *فاطمه و فاضله* رو دیدم اونجا((=

یادم میاد اون موقع که مدرسه باز شده بود و گفته بودن برای رفع اشکال میتونیم بریم اسرا بهم گفت که اگه بدون اون برم آیندگان خونم حلاله XD

منو ببخش اسرا ((": 

ولی تقصیر خودت بود که امروز نیومدی '-'... گاو '-'...

علاوه بر این، یه کتاب فروشی هم سر راه خونمون هست، اسمش بهروزه((=

میشه گفت هشتاد درصد کتابامو از اونجا میخرم، و بهم گفته بود که آخر هفته شمشیر شیشه ای رو میاره، و به خاطر همین کل راه عر زنان به سمت بهروزرفتم، ولی بسته بود ((":...

من دلم برای میون تنگ شده اه ((":...

 

امروز روز چهارم شرح حال نویسیه و قابل ذکره که هوا بازم آفتابیه و امروز هم کلی عرق کردم((=

پی نوشت: توصیه من اینه که هیچوقت با بستنی شکلاتی پشت لپ تاپ نشینید چون یک دستی تایپ کردن خر است.

پی نوشت: صدای لیسا خداست اصن(("=

ولم کنید برم بمیرم اه(("=...

*Gurenge را پلی میکند*

*سپس به عر زدن ادامه داده و انقباض ماهیچه های متصل به پشم هایش را حس میکند*

 

سوال امروز اینه:

×* در ده سال آینده خودت را چطور می بینی؟ امیدواری در آن آینده چه کار هایی را انجام بدهی و چه چیزی به دست آوری؟ سعی کن پنج قدم برای رسیدن به آن تصویر را مشخص کنی.

من مراحل تعیین کننده ی زیادی تو زندگیم ندارم، با این وجود اونقدر تاثیرگذار هستن که تصورش لرزه به وجودم می افکنه((=...

اتفاقا امروز که داشتیم با بابام به سمت مدرسه میرفتیم، داشتیم در مورد کلاس حرف میزدیم. چون از ریاضی متنفرم و از فیزیک بدم میاد همیشه توشون ضعیف بودم و میدونم که نمیتونم با این ضعف ها و بچه بازیا به استقبال کنکور برم. برای همون این دوتا درسو کلاس میرم، و بابام داشت ازم میپرسید که برای دوازدهم هم کلاس لازم دارم یا نه؟!

*کازه گا واتاشینو کوئه وو سارا آتا توکی((=*...

میخواست بدونه که برام مفید هست یا نه، به هرحال پول بالاشون رفته((=

من اصلا نمیخواستم اغراق کنم، ولی کلاس فیزیکش واقعا روم معجزه کرده، و الا چه بسا به فیزیک علاقه مندم((=... و در مورد ریاضی، درسم پیشرفت داشته ولی علاقم اصلا تغییر نکرده، خوشبختانه یا بدبختانه من با یه پدرکشتگی خاصی با ریاضی آفریده شدم دیگه '-'

و بابام گفت که اگه واقعا برات مفیده عالیه، حاضرم بیشتر خرج کنم که موفق بشی، این حرفاش شرمندم میکنه، این احتمال که آخرش هیچی نشم وجود داره حتی اگه خیلی کم باشه، 

خلاصه یه مقدار در مورد تلاش و این که خودمو برای درس بکشم و این حرفا باهام حرف زد تا به مدرسه برسیم، بابام آدم سخت گیری نیست و خیلی هم روحیه دادن بلد نیست، ولی حرفاش برام انگیزه شد((=...

میدونم شاید الان دارین فک میکنین از موضوع سوال دور شدم ولی اینطور نیست. من به اثر پروانه ای اعتقاد دارم و میدونم که چیزای کوچیک نتایج بزرگ میذارن.

اگه بخوام به طور خیلی خوش بینانه در مورد ده سال دیگه حرف بزنم، من تو این سال ها تمام اون پروانه های کوچیکو تو دامنم جمع کردم و ولشون کردم تو هوا که برای خودشون بال بزنن و بزرگترین طوفان هارو درست کنن((=...

چجوری؟ هیچی، یه رتبه سه رقمی تو کنکور آوردم و تو دانشگاه تبریز از یه رشته ی درست حسابی قبول شدم. 

ده سال دیگه بیست و شیش سالمه و احتمالا دیگه یه پزشک عمومی هستم. بعدش به تخصص کردنم فکر میکنم و برای ادامه ی درسم بورسیه میگیرم، به یه کشوری که دوس دارم از نزدیک ببینمش، شاید ژاپن باشه((=...

حرف زیادی ندارم برای آیندم. چون کنکور یه کوه خیلی بزرگ جلوی چشمامه که نمیذاره اون طرفشو ببینم. میدونم درس و دانشگاه هم اون چیزی نیست که تصور میکنم و حتی خود کنکور هم احتمالا مثل تصوراتم نیست. 

من فانتزی های زیادی دارم و میشه گفت یه جورایی یه نقشه ذهنی کلی از همشون توی ذهنم دارم، مثلا یکیشون داشتن یه دوربین عکاسی حرفه ایه((=...

مامانم بهم قول داده که اگه کنکورم سربلندانه به پایان برسه برام ماشین میخره، ولی من ماشین نمیخوام((=... به خودشم گفتم، من دوربین میخوام... دوربین! ((=...

تو ده سال آینده به اون دوربین رسیدم و عکسای خفنی هم میتونم بگیرم((=....

مثل دختر عموم میتونم پیانو بزنم، و میتونم برای خودم لباس بدوزم((=...

یکی دیگه از چیزایی که براش برنامه دارم اینه که اگه قبول شدم ورودی بهمن ماه باشم. اونجوری از تیر تا بهمن شیش ماه فرصت دارم برای عشق و حال و انجام اون پروژه هایی که قبلا اشاره کردم((=...

من هیچوقت یه زندگی تجملاتی با یه خونه ی بزرگ و ماشین آنچنانی رو دوست نداشتم. و نمیخوام در آینده به همچین زندگی لوکس و لاکچری ای برسم، اصلا تایپ من نیست((=...

چیزی که من میخوام، یه خونه ی مجردی کوچولوئه که پنجره ی بزرگی داشته باشه که به بیرون باز میشه در حالی که جلوش یه عالمه گل و گلدون گذاشتم، با یه کاناپه که روش پر از کوسنه به علاوه ی یه گربه ی خپل پشمالو که روش لم داده((=...

میدونم تو خونه ای که گربه هست نمیشه این همه گلدون رو به راحتی روی زمین گذاشت و انتظار داشت که اتفاق ناجوری نیوفته، ولی آروز بر جوانان عیب نیست، بذارین تو تفکراتم غرق بشم، بذارین فک کنم به یه کتابخونه که کل یه دیوارمو پوشونده و کلی کتاب توشه و یه میز به هم ریخته پر از کاغذ و یه لپ تاپ سفید و پروژه هایی که باید به اتمام برسن و منم در حالی که لباسامو پرت کردم روی تخت توی وانی که پر از آب گرمه لم دادم و به متلاش شدن یه بمب حموم زل زدم((=...

و گرسنمه، و ناهار ندارم((=...

این آینده ایه که من میخوام، یه شغل آبرومند دارم و صبحا به موقع پا میشم و میرم مطبم، روز خاصی از هفته رو مجانی طبابت میکنم برای کسایی که توانایی مالی ندارن، به بچه های کوچیک آمپول میزنم و براشون قصه های بچگونه میگم. 

به کتابخونه ی مورد علاقم میرم و دنبال کتاب مورد نظرم میگردم و مطمئنم ورقاش کاهیه، عصرا به یه کافه که پاتوقمه میرم و یه چیز کوچیک سفارش میدم، کتاب خوندن و انجام پروژه های کوچیک مثل ژورنال یا نوشتن نامه و متن های کوتاه توی لپ تاپ وقتی پشت میز کافه نشستم رو دوس دارم((=...

شبا هم شمع و عود روشن میکنم و ماسک میذارم، و یه جید رولر کوارتزی دارم '^'...

یه چیز خیلی مهم که تو آینده ی آوای موفق میبینم، اینه که مجرد موندم، تا آخر عمرم، و تو پیری بعد از این که تمام سبزی هارو با دوستای دبیرستانیم پاک کردم در آرامش میمیرم، اون روز من تمام جاهایی که میخواستم از نزدیک ببینم رو دیدم، به جشنواره ی ساکورای ژاپن رفتم و از هاراجوکو و آکیهابارا خرید کردم، از ساحل اوکیناوا صدف جمع کردم و یه کیمونوی واقعی پوشیدم ((=...

همون زمانی که برای بورسیه رفتم ژاپن، همون موقع تمام کارایی که میخواستم اونجا انجام بدمو کردم، موچی خوردم و آبگرم و چایخونه و موزه ی اتک و جیبلی و کافه آنتیک رو تجربه کردم، و میتونم کامل ژاپنی حرف بزنم((=...

برام مهم نیست زندگی تو یه کشور دیگه مخصوصا تو یه کشور شرقی اونم با استاندارد های من چقدر میتونه سخت یا حتی غیر ممکن باشه... این چیزیه که از ته دل میخوامش و وقتی واقعا خودمو تو اون وضعیت تصور میکنم از شدت هیجان و ذوق گریه میکنم((=...

لازم نیست برای رسیدن به این زندگی پنج قدم تصور کنم، من ببشتر از این نمیتونم چشممو باز کنم و تمام قدم هایی که میبینم شامل پنج حرفن:

کنکور

کنکور

کنکور

کنکور

کنکور

...