http://s12.picofile.com/file/8398129218/393d0aa330f1601ad9b12ae3e8799a0a.jpg

خیله خوب[=...

این فقط یه چالش 30 روز شرح حال نویسیه که فک کردم خوب میشه اگه توش شرکت کنم. به هرحال این اواخر چیزای زیادی برای نوشتن ندارم در حالی که احساس میکنم اونقدر چیز برای نوشتن دارم که مغزم داره آماس میکنه[=...

*دفترش را ورق زده و حین تفکر در مورد حکایت های جدید در رابطه با تضاد سیرک تاریخ نوشتن آن را به تعویق می اندازد*

جا داره بسی تشکر بنمایم از نو بادی-ساما که در این روز های فانی سرگرمی روز های باطل یه درویش خونه نشین رو میسازه، ممنون بابت چالش[:...

اهم اهم...

الان که دارم اینو مینویسم همش به این فک میکنم که تو ادامه به چالش بپردازم یا همینجا جفنگیاتمو به اشتراک بذارم؟

و وقتی تفکراتم به پایان میرسه میفهمم که بهتره تو همون ادامه مطلب بقیشو بنویسم... هار هار برین ادامه [=...

 

پی نوشت: الان دارم به این فک میکنم اگه یه روز یه نفر میخواست یه فن آرت از من بکشه دقیقا یه چیزی مثل عکس بالا از آب در میومد((=

 

 

خب سوالی که مطرح شده اینه:

 ×*برای چه یادداشت می نویسی؟ می خواهی از آن چه به دست بیاوری؟ فکر می کنی نوشتن چگونه به احساسات و هوشت کمک می کند؟

از اونجایی که سوالو کتابی پرسیده مطمئن نیستم با چه ادبیاتی باید در موردش بنویسم. ولی همون راه عامیانه و گفتاری رو پیش میگیرم به هرحال صمیمی تر به نظر میاد، از نوشته های کتابی توی متن های غیر رسمی و به عبارتی "خزعبل" خوشم نمیاد((=

این که میگه برای چی مینویسی سوال عجیبیه برام. من از وقتی خیلی کوچیک بودم عاشق کتاب بودم. هنوزم هستم منتها تو این شونزده سال سلایقم تغییر کرده [= اون زمانا اعتقاد داشتم بزرگ شدم دانشمند میشم و یادم نمیره که چه حجمی از گل های باغچه رو به فنا دادم تا عطر و معجون فرابشری بسازم[=...

فک کنم پنج سالم بود اون موقع، به هرحال اون زمانا کتاب علمی دوس داشتم و چون خوندن نوشتن بلد نبودم مامانم برام کتاب میخوند، یادم میاد یه کتاب در مورد سلول های بدن داشتم و همش پیش خودم فک میکردم سلول پرزدار روده شبیه موبایل نوکیا ی مامانمه[=...

و بهش سلول موبایلی میگفتم! '-'...

خلاصه بعد ها که خوندن نوشتن یاد گرفتم بیشتر به کتاب های داستان و رمان روی آوردم، اون زمانا هم شدیدا تو فاز کتابای آر.ال. استاین بودم XD

و خب منم خیلی دوس داشتم یکی از اون بچه های توی کتاب باشم که به پارک وحشت میره یا از تو آینه اتاقش روح در میاد یا بستنی سیاه میخوره و خون هیولا دیده((=...

برا همین شروع کردم داستان پردازی و خودمو جای یکی از اون بچه ها گذاشتم، یادمه اولین داستانم راجب یه دختره بود که میرفت تو شوفاژ خونه ی مدرسه تا از دست انتظامات مدرسه فرار کنه چون ساندویچ قاچاقی آورده بوده مدرسه XD

بعدشم سر از یه خونه قدیمی در میاره که خدمتکاراش عروسکی ان. بقیشم یادم نیست |:

خلاصه از اون موقع رویام شده بود این که یه روز اسممو روی یه کتاب ببینم، نویسنده: آوا ((=...

و خب هنوزم این رویا رو دارم و امیدوارم که یه روزی واقعیش کنم. 

نوشتن برای من این معنی رو میده، که چیزایی که تو ذهنمه رو بریزم تو صفحه ی مانیتور. 

آدما خیلی با هم فرق میکنن، و تفکراتشونم با هم فرق میکنه. پس خیلی احساس خوشبختی میکنم وقتی فعالیت های نورون های قشر خاکستری مخ افراد هم گونه ی خودمو از پشت لپ تاپ یا تبلت میبینم. 

و بازم حس خوشبختی میکنم وقتی منم فعالیت نورون های مخمو به اشتراک میذارم((=

فک کن از پشت یه صفحه ی دیجیتالی میشه داخل مغز و جمجمه ی آدما رو دید((=

چیزایی که اگه جمجمشونو بشکافی و پرده های مننژشونو هم پاره کنی بازم نمیتونی ببینی، خیلی از حرفایی که مینویسیم رو نمیتونیم بگیم((=

توی پست قبلی از تغییر کردن نوشته بودم، از این که چقدر در مقابلش مقاومت میکنم. 

در واقع من دلم نمیخواد بزرگ شم میخوام تا آخر عمرم تو بازه ی زمانی نوجوونیم و چه بسا شونزده سالگیم بمونم، سال قشنگی بود برام((=

پس دلم میخواد این روزا بیشتر از خودم بنویسم که اگه بعدا... یه روزی، یه جایی برگشتم و این نوشته های هرچند کسالت بار خودمو خوندم، یادم نره که وقتی شونزده سالم بود چجور آدمی بودم و چطور تفکراتی داشتم((=...

یه سری چیزا پرایوته برا همون تو دفترم مینویسم، بقیشم تو اینجا، تو وبلاگام جلو چش بقیه، البته اگه کسی حوصله خوندن داشته باشه((=

خلاصه با این نوشته ها و با این خاطرات میخوام به من آینده بگم که من شونزده ساله رو تو خودش زنده نگه داره، زیر مرداب تفکرات بزرگسالی خفم نکنه که اکسیژن به ریه هام نرسه((=

علاوه بر اون، به نظرم نوشتن باعث میشه به اعصاب و روانم مسلط تر باشم. من کلا از اون آدمایی هستم که تن تن عصبانی میشه، و این نوشتن همیشه باعث شده درست تر بتونم فکر کنم. 

خیلی وقتا آدم چیزی برای نوشتن نداره، یا حداقل اینطور فک میکنه ولی بعدش که شروع میکنه دیگه نمیتونه جمعش کنه. *مثل همین الان*

خیلی از نوشته احساسات آدمو برانگیخته میکنن، به شخصه با خیلی کتابا و تکست ها و از این قبیل زار زار گریه نمودم، حالا جدا از این که کلا آدمی ام که زود اشکم در میاد((=...

پس آره، رو احساسات آدم تاثیر داره و این به نظرم یه سوال کلیشه ایه. 

آدم برای نوشتن به دلیل نیاز نداره، حداقل من دلیل نیاز ندارم((=...