http://s13.picofile.com/file/8398156692/4a20447009dc88f37d5c7eb89d6fec2e.jpg

زندگیمو به شیتی ترین حالتی که میتونین تصور کنین دارم میگذرونم ((=

واقعا نمیدونم حکمتش چیه، تا قبل از این که ماه رمضون بود، هرچی جون میکندم مغزم اصلا کشش نداشت و هر وقت که کتاب دفترامو میریختم جلوم که دیگه از امروز استارتمو بزنم به وضوح احساس میکردم از مهره ی دوم کمرم تا دقیقا وسط ملاجم سلول ها در حال کف زدن هستن:"عه! پس بالاخره جدی شدی! نکشیمون خرخون با استعداد((="

بعدشم سعی میکردم به سلولای عصبیم توجه نکنم، اون روزا حتی وقتی آب هم میخوردم مست میشدم((=...

شهری که من توش زندگی میکنم جز مناطق سردسیر ایران محسوب میشه. برف بارون کولاک... فک میکنم خیلی از خود ایرانیا آب و هوایی که ما هرسال تو زمستون داریمو اصلا تجربه نکردن((=

چرا دارم اینو میگم؟!

چون یه روز یه نفر بهم گفت که امسال بعد از شیش سال تو شیراز برف اومده((=...

زمستون که هیچی، من حتی اگه تو بهار برف نبینم سکته میکنم، مردم شیراز چجوری شیش سال بدون برف موندن؟! 

به هرحال... اینجا هوا اکثرا سرده و آسمونم با این که روشنه ولی ابری و خاکستریه، نمیخوام غر بزنم، این هوا ی گرفته و دپرس طور رو به هر هوای آفتابی دیگه ای ترجیح میدم((=...

در واقع وقتی هوا آفتابیه و خورشید با اون اشعه های کور کنندش میزنه وسط قرف سرم، جیغ و فریاد اجزا و جوارح داخلیمو حس میکنم، اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام پس حتما انتظار هم نمیره که تو اون وضع درس بخونم هوم؟!

به همون مقدار که پریروز گرم بود، دو روز اخیر سرد شدن. تا چه حد؟ تا حدی که با دو لایه لباس بشینم پشت لپ تاپ((=...

به خودم قول دادم وقتی یه بار دیگه هوا همینقدر دلگیر و سرد شد *چون من این هوا رو خیلی دوس دارم* عین آدم درسمو از سر میگیرم، به هرحال چیزیم به امتحانات نمونده، حدود 5 روز دیگه امتحان ترم ریاضی دارم. کابوس هرساله ی من((=

از ریاضی متنفرم.

الان هوا دقیقا همونجوریه که دوس دارم، ولی به جای درس خوندن اینجام و دارم به این فک میکنم که خیلی خوب میشد اگه حداقل یه فیلم آموزشی باز میکردم.

از این بلاتکلیفی که نمیدونم چی به سر خودم و درسم و کنکورم و آیندم دارم میارم متنفرم. 

بعدش فک کردم اگه بیام و یه کم خزعبل بگم شاید حالم سرجاش بیاد، عادت شده دیگه به هرحال((=...

بعدش فهمیدم که روز دوم شرح حال نویسیه و سوال امروزمم... خب میشه گفت متناسب با وضعیت روحی پیش اومدست((=...

 

*همانطور که آهنگ Ben's bad Major9 - HeeJin در مغزش پلی میشود دکمه ی روشن هدفون را زده و پلی لیستش را مرور میکند*

 

 

 

سوال امروز اینه:

×*درباره ی پروژه یا هدفی بنویس که مدتی است کاری برایش انجام نداده ای.

به عنوان یه آدم دمدمی مزاج، میشه گفت ده ها جواب برای این سوال دارم. چطوری؟ چون هزار تا هدف دارم، با هزار تا آرزو و هزار تا راه نرفته که یه مقدارشون فراموش شدن، یه مقدارشون در حد حرف موندن و یه سری هم فقط در حد یه فکر ساده! 

کنکور میتونه بزرگترین کابوس هر دانش آموز دبیرستانی ای باشه! حداقل کسایی که طرز فکرشون مثل من، شبیه من، یا نزدیک به منه. مخصوصا اون دسته از عزیزانی که تجربی ان، که همین کلمه ی تجربی اونقدر جامع هست که دیگه حرفی برای گفتن باقی نمیذاره[=

کاری به اهداف مربوط به کنکور و درس ندارم، چون حداقل مطمئم این یکی نرفته تو لیست پروژه ها و اهدافی که مدت هاست کاری براش نکردم، همین دیروز داشتم خر میزدم به هرحال((=...

درسته خیلی عقب افتادم؛ ولی حداقل بیخیال نشدم، کم یا زیاد میخونم به هرحال.

و خب...

برسم به اهداف و پروژه هایی که یه مدته کاری براشون نکردم.

حقیقتا از وقتی با سایت معجزه گری به نام "پینترست" آشنا شدم، ایده های زیادی به سرم زد و چیزای زیادی سراغم اومدن که داشتن تو گوشم داد میزدن که هی! بلند شو و مارو به عمل برسون! 

و منم اون موقع یا باید خر میزدم، یا خودمو میزدم به خواب و میگفتم الان روز تعطیله! باید استراحت کنم تا انرژی داشته باشم!

و اینگونه بود که همین چیزای کوچیک هی عقب افتادن و عقب افتادن.

چن وقت پیش که دیگه از این وضع قرنطینه به تنگ اومده بودم، به بورد جدید تو اکانت پینترستم باز کردم و شروع کردم به جمع آوری عکسا و ایده هایی که خیلی دلم میخواد انجامشون بدم، البته خیلیاشون به عکاسی و نقاشی و کتاب و این داستانا مربوط میشن. و شاید کوچیک و مسخره به نظر بیان اما چیزی که دقیقا بهش اهمیت نمیدم همون "نظر" بید((=...

اولش در حد یه بورد باقی موند. بعدش یدونه زدم تو سر خودم و یه کم آب داخل کلم به چالاپ چلوپ افتاد. بعدشم که ژورنالمو باز کردم و برای هر ایده و پروژه یه صفحه درست کردم... البته تعدادشون خیلی زیاد بود و من هنر کردم و فقط 4 صفحه رو با موفقیت تموم کردم، ولی حداقل تلاش خوبی بود. یه مقدار از فکرام سر و سامون گرفتن. 

نگهشون داشتم برای بعد کنکور((=...

چرا؟! چون شاید اون بورد پینترستمو فراموش کنم یا شاید عین دفعات قبلی اکانتمو به فنا بدم و تمام اون عکسا و ایده ها از دست بره. ولی حداقل ژورنالم رو چشمم جا داره و هیچوقت فراموش نمیشه، اصلا مگه میشه یه دفتر یغور کت و کلفت با تم ویتنج که همیشه در معرض دیده فراموش بشه؟

اخیرا با یه موضوعی آشنا شدم به اسم هرمولوژی. تعریف دقیقشو نمیدونم ولی میدونم که دقیقا اون تم خفنی رو داره که تمام مدت دنبالش بودم. 

با یه سرچ ساده کلی چیز میز در موردش پیدا کردم. از گلدوزی و نقاشی و خشک کردن چیزای مختلف((=...

یکی از کارایی که در این راستا میخوام بکنم جمع کردن بال پروانست. البته تا الان کلی پروانه و سنجاقک خشک شده جمع کردم و با سوزن چسبوندمشون تو یه قاب مربعی دست ساز، ولی خب پروانه هام همشون سفیدن و شاخکاشون هنوز سر جاشونه، میخوام در این عرصه خلاق تر عمل کنم((=...

یکی دیگشم اینه که میخوام نقاشی با آبرنگو یاد بگیرم. میشه گفت هیچوقت درست حسابی با آبرنگ کار نکردم. چون همیشه میترسیدم ازش. با این که خیلی دوسش دارم. یکی از فانتزی هام اینه که بشینم جلوی دریا بعد نقاشی کنم، با آبرنگ و آب دریا((=...

همین مورد در مورد دشت بابونه ها هم صدق میکنه. اینجا ما یه منطقه داریم به اسم فندقلو و گردنه هیران. یه موقع خاصی از بهار تو یه قسمتی اونقدر بابونه رشد میکنه که  وقتی از دور نگاش میکنی اینجوری به نظر میاد که انگار برف باریده((=...

و خب نقاشی کردن بین بابونه ها هم از فانتزیامه.

علاوه بر همه اینا... کلی فکر در مورد درست کردن یه سری چیزا تو ذهنم هست که میدونم عذاب وجدان درس و کنکور قرار نیست بذاره انجام بدم. ولی میدونم یه روزی انجامشون میدم. حداقل تلاش میکنم چس مثقال خلاقیتی که دارمو در نطفه خفه نکنم((=...

من پیانو میزنم. البته اونقدرا هم وارد نیستم. ولی خب نمیشه گفت که هیچی نمیدونم! یکی دیگه از کارایی که میخوام انجام بدم اینه که با قدرت و تسلط بیشتری پیانو بزنم. چه بسا دفعاتی که نشستم پشتش و کلی فاز گرفتم ولی بعدش یه صدای بنگ بنگ نکره ازش درآوردم و کل فازم ریخته به هم((=...

یکی دیگه از پروژه هامم به پایان رسوندن تضاد سیرکه. این که تا چه حد با تضاد سیرک آشنایی دارینو نمیدونم. ولی بهترین داستانیه که تا این لحظه به ذهنم رسیده و نوشتمش، هرچند کامل نیست. و خب دفعاتیم که نوشتنشو پشت گوش انداختم قابل شمارش نیست. حس میکنم خیلی در حقش ظلم کردم... شخصیتاش مثل بچه هام میمونن((=...

به علاوه... شکسپیر یکی از نویسنده های مورد علاقم بوده و هست. خیلی دلم میخواست همه آثارشو بخونم ولی تا الان فقط رومئو ژولیت و هملت و مکبث و رویای شبی در تابستانو خوندم. اتللو هم نصفه موند((=...

به خودم قول دادم یه روز همه کتاباشو میخونم. حداقل تلاشمو میکنم[=...

هام... آره دیگه... اینجوریا((=...

 

پی نوشت: الان ساعت 11 و ربعه و من باید برم به برنامه درسی شیتیم برسم. ینی چی؟ ینی باید برم ریاضی بخونم و اگه خوبشخت باشم تا قبل از ناهار حد مبهم رو تموم کنم و چار تا تست بزنم. درحالی که دارم به هدفونم فحش میدم که چرا وسط آهنگ گوش دادنم شارژش تموم شد و بقیه روزمم درگیر فکر و خیال هایی باشم که سعی میکنم بذارمشون لای ورق های به ظاهر کاهی ژورنالم و تا روز کنکور ببوسم و بذامشون کنار[=...

 

پی نوشت2: یه کم دیگه به این علاف بازیام ادامه بدم ساعت 11 و نیم میشه و اون موقست که به جای رویا پردازی تا شب، به خودم دری وری میگم که تو چرا اینقدر بی همه چیز و بی مسئولیتی؟ 

اینجوری میخوای از یه رشته ی خوب قبول شی؟

چقدر میتونی حمال باشی؟

و بلاح بلاح بلاح...