۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

روز دوازدهم

http://s13.picofile.com/file/8399107650/6063e0f1c85bc5a3dfe65a90bdf5e82a.jpg

میدونین چیه، مار از پونه بدش میاد و دقیقا جلوی لونش سبز میشه!

من مطمئنم که امشب قراره کابوس ببینم، امروز عین بچه ی آدم ساعت 5 از خواب بیدار شدم که دیر بیدار شدن های دو روز قبل رو جبران بنمایم، و فک کنین خیلی سرحال و قبراق (درست نوشتم؟:| ) بیدار شدم و تا در اتاقمو باز کردم یه هزارپای خوشگل جلوی در دیدم و در ثانیه یه جیغ خفیف کشیدم|:

ینی اگه تو دنیا فقط یه موجود باشه که ازش بترسم اون موجود یقینا هزارپائه |:

شانس آوردم در اتاقمو همیشه موقع خواب میبندم... اگه در اتاقم باز بود و اون هزارپا میومد تو اتاقم و وقتی خوابم میرفت تو گوشم و شروع به جویدن مغزم میکرد چی؟|:

خدا بهم رحم کرد ینی... این فوبیا ی هزارپا آخرش منو نابود میکنه، همشم برمیگرده به اون هزارپای لنتی که تو خونه عموم دیدم... فک کنین من یازده دوازده سالمه، بعد عید رفتیم خونه عموم و زن عموم هم داشت خونه رو جاروبرقی میکشید. بعدش یهو از کنار پله ی جلوی آشپزخونه یه هزارپای یه متری بیرون اومد که خاکستری بود و شاخک هم داشت... (الان که دارم اینو مینویسم قشنگ مورمور شدم|: ) زن عمومم جیغ کشید با دسته ی جاروبرقی کوبید رو هزارپائه و نصفش کرد... بعدش باورتون نمیشه... هزارپا ای که نصف شده... یه نصفش یه طرفی رفت یه نصفش یه طرف دیگه!...

صحنه دردناکی بود... آغاز فوبیای من|:

و یکی از دلایل عدم علاقم به توکیو غول هم همینه، اون هزارپا های سیاه لنتی رو یادتون بیارین فقط... همونایی که پاهاشون نارنجی بود|:

هیچی دیگه... با یه حرکت انتحاری اتک رو برداشتم ده تا پاف طولانی زدن صاف وسط ملاج اون هزارپای جلوی اتاقم... -بعدش با خیال راحت رفتم حموم -.-

البته الان جسدش هنوز جلوی اتاقمه چون نمیتونم برش دارم ]=...

بگذریم... روز دوازدهم شرح حال نویسیه و از مزایا ی امروز میشه به داشتن توت فرنگی سالم که با ده کیلو نمک شست و شو داده شده اشاره کرد ^-^

 

پی نوشت: تاکید میکنم توت فرنگی هارو با آب نمک بشورین، به نفعتونه|:

پی نوشت: هزارپا خر است.

پی نوشت: از نظر من نهنگ ها احساساتی ترین  و غمگین ترین موجودات روی زمینن... دلم میخواد همین الان یه نهنگ بغل کنم]=...

پی نوشت: اینترنت نداریم|: و اینم که الان دارم مینویسم در اولین فرصت پس از شارژ شدن نت منتشر شده گفتم که در جریان باشید '-'

 

  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۹

    روز یازدهم

    http://s12.picofile.com/file/8399028576/1bcb8e75915355d4ded876792b089ade.jpg

     

    دیروز بعد از این که از جلسه ی شیتی پشتیبانم برگشتم، مجبور شدم با قفسه ای که توش صدف هامو گذاشتم خداحافظی کنم. به این صورت که همه ی صدف ها و مرجان هامو گذاشتم توی یه قوطی و بهشون قول دادم روز بعد از کنکورم دوباره بازشون میکنم و میذارم سر جاشون((=...

    چرا این کارو کردم؟ چون یه عالمه کتاب خریدم. با این که دلم برای صدف هام تنگ شده و با این که از رنگ های زرد و آبی این کتابا متنفرم ولی چون خیلی مرتب و گوگول کنار هم موندن ازشون خوشم میاد((=...

    دیروز به حدی خسته بودم که شب در فاصله ی هال تا اتاقم دوبار رفتم تو دیوار|: سرم گیج میرفت از خستگی...

    و احتمالا همون خستگی باعث شد امروز ساعت 10 از خواب بیدار شم در حالی که باید طبق روتین همیشگیم زود از خواب پا میشدم چون امروز کلی کار دارم و امتحان شیمیمم فرداست...

    امیدوارم بتونم کارای امروزمو تا شب انجام بدم.

    خلاصه امروز روز یازدهم شرح حال نویسیه و خب موضوع عجیبی هم داره((=

     

    پی نوشت: امروز آهنگ نذاشتم، حس غریبی دارم...

    پی نوشت: هوا گرمه... شت |:

     

  • ۹
  • نظرات [ ۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹

    روز دهم

    http://s13.picofile.com/file/8398935918/9e9ff9c396a3c7f12e4485e300903a5e.jpg

    با این که دیشب به اسرا گفتم بهتره امروز خواب نمونه و زود بیدار شه، خودم خواب موندم|:

    من معمولا ساعت 6 از خواب پا میشم، بعضی وقتا که احساس میکنم خسته ام یه کم بیشتر میخوابم ولی دیگه نهایتا ساعت 8 پا میشم|:

    و خب امروز دقیقا 45 دیقه خواب موندم...

    بگذریم! 

    با این که دقیقا اون ساعتی که میخواستم بیدار نشدم ولی روز خوبیه، توت فرنگی داریم، چای سبزم هست *-* و تازه صبحونه ی کاملی هم خوردم برخلاف همیشه پس روز خوبیه.

    تازه تختمم مرتب کردم امروز!*---*

    امتحان شیمی ای که دیروز لغو شد به پنج شنبه موکول شده و خب کل برنامه ی منم برای امروز خوندن شیمی عه. البته یه جلسه ی شیتی با پشتیبان جدیدم دارم که باید برم اونجا و بعدشم که کلاس دارم، هرچند آنلاینه... 

    عام...

    باید بفهمید حرف خاصی برای زدن ندارم ولی دارم سعی میکنم کاری کنم پستم لخت به نظر نیاد، ممنون که درک میکنید|:

    راستی! 

    کامبک توایس رو دیدین؟ *---*

    !I wanna have more, more, more, more and more....

    خدای من فوق العاده بود، لباساشون... رقصشون... خیلی قشنگ بود یه حالت رنگی رنگی و جادویی و گل گلی داشت که خیلی خوشم اومد، 

    یه جورایی انگار تم بوهو بود با طرحای شرقی و این چیزا*-*

    کلا اگه موزیک ویدیوشو ندیدین حتما ببینین ارزششو داره *-*

    و این که... امروز روز دهم شرح حال نویسه((=

    سوال امروز زیاد به توضیح نیاز نداره،... ولی منو که میشناسید باید بنالم، خیلی زیادD=

     

    پی نوشت: از اینترنتم فقط یه گیگ مونده پس نمیتونم وارد یوتیوب بشم و این غم انگیزه...

    پی نوشت: گلای توی اتاقم پژمرده شدن ولی دلم نمیاد بندازمشون دور....]=....

    پی نوشت: آی وانا هو مور مور مور مور مور اند مور... 

    پی نوشت: دیروز داشتم اعضای لونا رو به صبا معرفی میکردم، من تا این بشرو اوربیت نکنم ول کن نیستم D=

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۱۳ خرداد ۹۹

    #6

     

    رونین با خود فکر کرد خیلی عجیب است! چطور ممکن است کسی به اندازه ی او از مرگ جان سالم به در برده باشد و این قدر میل به زندگی در او قوی باشد؟ آن هم بعد از این که انواع بلا ها بر سرش آمده بود، چیزی نمانده بود که خاکستر شود، له شود، تلف شود، سرش از تنش جدا شود و یا بلعیده شود! او همیشه اتفاقاتی را که در ماموریت های قبلی اش افتاده بود، به یاد خواهد داشت، اما دیگر ارواح کشته شدگان او را نخواهند آزرد.

    اژدها گفت:«کاری که تو در این موقیت انجام دادی، بسیار به موقع بود رونین! تو همیشه شاگرد خوبی بودی!»

     

    و همانا جوگیری را درمانی نیست XD

    یه چند وقتی میشد کلا روز اژدها رو بسته بودم گذاشته بودم کنار ولی بعد از این که تو پست قبلی راجبش نوشتم یهو دلم تنگ شد و رفتم تا ته خوندمشXD

    و خبر خوش این که رونین نجات پیدا کرد و زنده موند *-* هورا *-*...

     

    http://s13.picofile.com/file/8398873042/88483cbdc955657576afdae81f9b7262.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹

    روز نهم

    http://s13.picofile.com/file/8398837584/f57614bbd6304a665ce592ad3ac42a71.jpg

    میدونین بدترین اتفاقی که واسه یه بدبختی که امتحانو خونده میتونه بیوفته چیه؟

    من امروز دوتا امتحان داشتم، شیمی و ریاضی. و تصمیم گرفتم که فقط شیمی رو بدم و به معلم ریاضیم بگم به خاطر شیمی دیگه نمیتونم ریاضی بخونم. اونم قبول کرد و خلاصه از چهارشنبه تا همین نیم ساعت پیش همه چی خوب بود.

    منم کلی شیمی خوندم و آماده امتحان و این حرفا. دیشب حدودا ساعت یک شب دیدم اینترتمون تموم شده. صب با کلی بدبختی بابامو راضی کردم دوباره زودتر از موعد شارژ کنه و همون موقع فهمیدم که امتحان شیمی امروز لغو شده||:

    ینی...

    من ریاضیمو ول کردم که شیمی بخونم که حذف شد همین چند دیقه پیش||:

    خدایا منو گاو کن... گاو نمیکنی یه بزی شتری گوسفندی چیزی|:

    هوف...

    اشکال نداره اصن... میرم بازم میخونم تا چهارشنبه یادم نره دیگه|:

    حالا خوبه شیمی جز درسای مورد علاقمه وگرنه این به جای پست شرح حال نویسی میشد پست وصیت قبل از خودکشی -_-

     

    نمیدونم جدیدا چم شده صبحا خیلی خسته میشم، امروزم دیرتر از چیزی که برنامه داشتم بیدار شدم، تازه اونم اگه مامانم بیدارم نمیکرد احتمالا هنوز خواب بودم، به هرحال...

    امروز روز نهم شرح حال نویسیه و هوا خنک تر از دیروزه ولی همچنان آفتابی و کور کنندست|:

     

    پی نوشت: این دفعه گل رز آوردم تو اتاقم، مطمئنم گل رز دیگه حساسیت زا نیست >_<

    پی نوشت: آهنگ چینی گوش میدید؟ نمیدید؟ نه؟ واقعا که...

    *Drunken dream of the past را پلی میکند و مطمئن است که هدفون به مقدار کافی شارژ دارد*

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹

    روز هشتم

    http://s12.picofile.com/file/8398739818/ae46982c736c960b78aa28819edf9cf0.jpg

    به شخصه واقعا از آدمایی که با غلط املایی چیزی رو مینویسن بدم میاد.

    یه سری املای درست یه کلمه رو بلد نیستن یا یه عده هم صرفا جهت خنده و مسخره بازی با غلط املایی مینویسن، با این دسته کاری ندارم ولی یه سریا هستن دقیقا املای درستو میدونن ولی بازم غلط مینویسن اونم نه برای مسخره بازی، توی یه متن کاملا جدی!

    دیشب تو اینستا یه دختره یه پستی گذاشته بود که اصلا با مضمون پستش کاری ندارم، ولی توی کپشن یه سری چیزایی رو با جدیت تمام نوشته بود، میدونین چی شد، من براش کامنت گذاشتم که دختر خوب! "لهن" دیگه چیه آخه|: "لحن" درسته...

    و خب شروع کرد توضیحات الکی که قرار نی اینجا امتحان املا بدم و همین که فهمیدی منظورم چیه کافیه!

    میدونین من فارسی رو خیلی دوس دارم، با این که اصلا زبون کاملی نیست و با این که حتی زبان مادریمم نیست بازم دوسش دارم و بدم میاد از کسایی که اینجوری زبونی که باهاش حرف میزنن رو میبرن زیر سوال!

    اگه قرار بود هرکی هر کلمه ای رو هرجور عشقش میکشه بنویسه چون رو کیبورد دستش راحت تر روی اون حرف رفته واقعا دیگه املا و دستور فارسی اصلا برای چی به وجود اومده بود؟

    پس اصلا برای چی تو الفبا ح و ه داریم که صداشون یکیه؟ با بدتر، ث ص س |: ظ ز ذ ض ... اگه املا و طرز نوشتن کلمات مهم نبود که یدونه از هر حرف کفایت میکرد!

    میدونین این یه نمونه کوچیک بود، با اینطور آدما زیاد برخورد داشتم و هر دفه هم خیلی منطقی باهاشون حرف زدم که اشتباهشونو درست کنن ولی یه عده کلا معلوم نیس تو مغزشون چیه، طلبکار میشن|:

    یه نمونه دیگش کسایین که الفبای فارسی رو ننگ میدونن و فینگلیش مینویسن چون حروفات انگلیسی باکلاس تره|:

    ینی دقیقا رو اعصابمن این موجودات، دیدنشونم فشار خونمو میبره بالا|:

     

    بگذریم...

    *نفس عمیق*

    امروز روز هشتم شرح حال نویسیه و هوا هم ابریه، همونطوری که دوست دارم((=

    پی نوشت: همچنان آفت دهان خر است.

    *به دنبال آسایش روان خویش موزیک لایت و ملایمی پلی میکند و چای را هورت میکشد*

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۱۱ خرداد ۹۹

    روز هفتم

    http://s13.picofile.com/file/8398631550/49d1623260b84c4eb10991a756befcb5.jpg

    نام نام...

    این چند روز اخیر شدیدا دارم تلاش میکنم زندگیمو روی یه روتین مرتب بندازم و کارامو پیش ببرم. و خب تا حدودی موفق بودم! البته الان که به تختم نگاه میکنم میبینم اولین مرحله که مرتب کردن تخته رو هنوز انجام ندادم، ولی بیاین فاکتور بگیریم چون من هیچوقت تختمو مرتب نمیکنم|:

    کار بیخودیه به نظرم آخه...

    چون من کلا یه موجود تخت-میز نشینم|: 

    نصف روز رو تختم، نصف روز پشت میزم|: اصلا این دوتا جا زیستگاه من محسوب میشن؛ برم جای دیگه استقرار کنم تلف و تباه میشم و به قول خودمون "نسلیم کَسیلَر" ... منقرض میشم '-'

    این دو روز اخیر هوا به طرز ناجوری گرم شده که واقعا از حد تحملم خارجه|: روانی میشم وقتی هوا گرمه، الانم دارم بخار میشم|:

    *البته همزمان دارم چای داغ میخورم، تاثیری که تو دمای بدنم نداره نه؟!|||:*

    ولی اگه بخوام از جنبه ی مثبت نگاه کنم این هوا باعث شده گلای حیاطمون باز کنن، جلوی پنجره ی من یه عالمه گل محمدی هست که من ریخت و قیافشونو خیلی دوس دارم مخصوصا این که صورتی ان XD

    دیروز مثلا خواستم مثل این بلاگر های باکلاس تو اتاقم گل بذارم و یه صفایی به زندگیم بدم ولی بوی گل محمدی همه جارو برداشت و شدیدا حساسیت زا واقع شد تا جایی که چشمام از قرط سوختن داشتن از کاسه در میومدن|:

    رسما داشتم کور میشدم|:

    البته هنوز تو اتاقن ولی نمیدونم چشمای من سازش پیدا کردن یا چی...

     

    در هرصورت امروز روز هفتم شرح حال نویسیه، و خب موضوع این دفعه خوب و جالبه ((=

    پی نوشت: چای لیمو خیلی خوشمزست، کلا چای خیلی خوبه|:

    پی نوشت: به این نتیجه رسیدم من آدم بی جنبه ای هستم و صبا فقط باید آهنگ بیکلام گوش کنم وگرنه میوفته تو مغزم و بیرون نمیره|:

    *یوتیوب را بازمیکند*

     

  • ۸
  • نظرات [ ۶ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۰ خرداد ۹۹

    روز ششم

    http://s13.picofile.com/file/8398530292/8ec19f7727a6ee99a13e12d922d45c94.jpg

    بذارین یه چیزی رو روشن کنم، همونقدر که دیشب برای آزمون امروزم نگران بودم، الان به یه ورمه!

    نمیدونم این اواخر چرا اینقدر مودی شدم، شاید به خاطر اینه که برنامه های امتحانیم کلا قر و قاتی شدن و دیگه هیچی سر جاش نیست حتی برنامه ی درسیم که حتی اگه اجراش نمیکردم حداقل برنامه سرجاش بود!

    به هرحال...

    من آدمی ام که خواب خیلی رو مود روزانش تاثیر میذاره برا همین همیشه باید خوابم کافی باشه، با این وجود دیشب ساعت دو خوابیدم و امروز به طور اتوماتیک ساعت شیش و بیست دیقه بیدار شدم. و دقیقا تا ساعت هشت و نیم خب که چی؟ گویان یه سقف خیره شده بودم '-'...

    *الان بیدار شدم، خب که چی؟!*

    مامانم دیروز یه تیکه کاغذ که هزار دفه تا شده و داغون شده بود برام آورد. فهمیدم یکی از نامه هاییه که وقتی بچه بودم براش نوشته بودم((=...

    چون دختر خوبی نبودم کلی عذاب وجدان داشتم و معذرت خواهی کرده بودم تو اون نامه XD

    غلط های املاییم دیدنی بودن '-'... طبلیق... سیع... خودم پاشیده بودم از خنده XD

    مامانم گفت ببین بچگیات چقدر واسه چیزای کوچیک خودتو ناراحت میکردی و معذرت خواهی میکردی!

    خندیدم...

    و گفت بهتره الان تلاشتو بکنی. چون اگه آینده ی خودتو تباه کنی هرچقدر که عذاب وجدان داشته باشی یا نامه بنویسی نمیبخشمت((=...

     

    امروز روز ششم شرح حال نویسیه.

    چون ذاتا آدم گزافه گویی هستم و اگه حرف زدن رو شروع کنم دیگه جمع نمیشم، فک نمیکردم کسی از این نوشته ها لذت ببره، ولی میبینم که باعث شدن حال بعضیاتون بهتر بشه و این یه دنیا برام ارزش داره((=...

    پی نوشت: نگین نگران نباش، هر وقت خواستی میتونی باهام حرف بزنی;)

    پی نوشت: آفت دهان خر است.

    *آهنگ بیکلامی پلی میکند*

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۹ خرداد ۹۹

    #5

    خیلی ساده و گذرا بهش اشاره میکنم تا به عمق فاجعه پی ببرید.

    با این که تمام روز میدونستم امروز پنچ شنبست، الان فهمیدم که فردا جمعست! 

    اینجوری که الان یادم افتاده که من فردا یه آزمون شیتی از تمامی درسام دارم در حالی که الان ساعت یک و بیست دقیقه صبحه...

    زیبا نیست؟!

    http://s13.picofile.com/file/8398510150/19830c6e1b9b1868f4436395c5207222.jpg

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۹ خرداد ۹۹

    #4

    در رابطه با پست قبل باید اعلام کنم که...

    هلیا جان تو یه بیشوهور واقعی هستی، اینو از ته دلم گفتم بی همه چیز XD

     

    http://s12.picofile.com/file/8398440734/f65f1a57670f451885d4e1bf4d4c7327.jpg

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: