روز خیلی خیلی شلوغی بود. پر سر و صدا، رقص، آهنگ، برو و بیا.
یه صندلی خالی پیدا کردم. نشستم. تنها بودم. بلند شدم. در رو باز کردی. درست جلوی صورتم بودی. موهای سیاهت رو عقب دادی. احتمالاً اصلاً منو ندیدی. راهت رو کشیدی و رفتی.
من هم رفتم. توی جهت مخالفت. از دور با انگشت نشونت دادم.
«هی بچهها! اون یارو رو ببینید چقدر تمیزه!»
الان دقیقاً یک سال گذشته.
و تو هنوز سفید، لاغر مردنی و تمیزی.
با موهای بلند.
- Maglonya ~♡
- جمعه ۱۷ آذر ۰۲