سامورایی عزیزم.
نه دوست دارم حاشیه برم، و نه مقدمه چینی کنم یا توضیح اضافه بدم. چون راستش زیادی خستهام، قلبم خیلی تند میتپه و افکارم رو نمیتونم کنترل کنم. ولی بذار صادقانه یه چیزی رو بهت بگم. وقتی ویلی ازم پرسید «اصلاً میدونی رفتار درست چطوریه؟»، بهش گفتم «احتمالاً نمیدونم.» ولی دروغ گفتم. میدونستم. دیده بودم. تو همیشه همینقدر مهربون بودی.
ای کاش نبودی.
ای کاش مثل بقیهشون اینقدر نگران نبودی که نکنه یه وقت دلم رو بشکونی؛ یه وقت ناراحتم کنی؛ یه وقت از دستت عصبانی بشم یا بخوام بهت دری وری بگم و ازت متنفر باشم. ای کاش مثل بقیهشون بودی. تحقیرم میکردی، مسخرهم میکردی، بهم حس بدی میدادی و از حرف زدن باهات پشیمونم میکردی. ای کاش کاری میکردی که میتونستم ازت متنفر باشم. بهت فحش بدم و کلهی بزرگ و صورت درازت رو مسخره کنم.
اونجوری بابت اتفاقاتی که افتاد اینقدر افسوس نمیخوردم.
امیدوارم منو ببخشی. مسائلی بود که نتونستم بهت توضیح بدم و شاید هیچوقت متوجهشون نشی. چون احتمالاً همون بهتر که ندونی. ولی کاش میشد بهت بگم چقدر متاسفم. چقدر احساس گناه میکنم و چقدر از شنیدن معذرت خواهیهات ناراحت و شرمسار بودم؛ هستم در واقع.
متاسفم؛ نباید اینقدر دیر میکردم.
پینوشت: قضا و قدره به هرحال. شاید اصلاً درستش هم همینه و هنوز متوجه نیستیم. امیدوارم شاد و خوشحال باشی چون واقعاً لیاقتش رو داری.
پینوشت: حتی نمیتونم درست فکرمو جمع کنم و یه نامهی درست حسابی برات بنویسم. این چند روز خیلی پریشونم و غمانگیزه که حتی نامهای که برات نوشتم هم، اونقدر که باید خوب نیست. متاسفم.
- Maglonya ~♡
- پنجشنبه ۳ اسفند ۰۲