#معضلات_پارت_اول
زندگی اجتماعی به نظرم یکی از پیچیدهترین بخشهای زندگی یه آدمه.
آدمی که به اندازهای زندگی کرده باشه یا به اندازهای تجربه داشته باشه (نه لزوما یه بزرگسال) قابلیت اینو داره که توی ذهن خودش و برای خودش بگه که چی درسته و چی غلط و هیچ احتیاجی هم به دلیل موجه و منطقی و یا حتی توجیه و توضیحم نیست. این غلطه، این درسته چون من دوست دارم اینطوری فکر کنم و این بهترین نتیجهایه که نورونهای قشر خاکستریم در حال حاضر میتونن ارائه بدن.
راحته. در واقع خیلی راحته.
ولی چیزی که سختش میکنه همین بخش اجتماعی بودنشه. که تو مجبوری بین جمعیت عظیمی از آدمهای آشنا و نا آشنا قدم بزنی و بشینی و بلد شی و زندگی کنی در حالی که کمتر پیش میاد نظرشون در مورد درست و غلط چیزی دقیقا با تو یکی باشه. جالبه که همگی همینقدر راحت به این نتایج میرسن. ولی خروجیشون متفاوت، متقابل، متضاد و یا کلا بیربطه. و این جز معدود بازیهاییه که هیچ داوری نداره چون هر داوری که انتخاب بشه همون ذهن راحت طلبی رو داره که بقیه دارن. بله درسته، تمام کاندیدای داوری همشون به راحتی به نتیجهای رسیدن که فقط برای خودشونه.
حرفم در مورد مسائل شخصی و سبک زندگی منحصر به فردیه که هرکس برای خودش در نظر داره نه در مورد مسائل اجتماعی و دادگاه تجدید نظر یه قاتل سریالی خبیث و ظالم. پس خیلی خوب میشد اگه همه فقط میتونستن کنار بیان با این که متفاوت بودن غیرمتعارف بودن نیست. مطابقت نداشتن درست و غلطهای دو نفر به معنی غافل و نادون بودن یکیشون نیست. متفاوت بودن باحال بودن نیست. هیچ چیز شاخ و خفن یا باکلاسی هم در موردش وجود نداره. متفاوت بودن، با ارزشتر بودن نیست. معنیش رنگینتر بودن خون اون شخص نیست. متفاوت بودن، فقط تفاوت داشتنه. فقط یکسان نبودن خروجی فعل و انفعالات مغز یه نفر با افراد اطرافشه.
انعطاف پذیر بودن، یکی از ویژگیهای ذهن آدمه. که البته مقدارش میتونه کم و زیاد باشه. ولی وقتی بحث میرسه به تحمیل درست و غلطها، اینجاست که کار دست آدم میده. اصولا آدما وقتی بچهان میزان انعطاف پذیریشون از هر وقت دیگهای تو زندگیشون بیشتره. برای همینه که بچهها به بابانوئل و پری دندون و لولوی زیر تختشون باور دارن. چون یکی گفته اینا وجود دارن، بچهی بیچاره هم گفته خب باشه. اصلا برای همینه که خانواده اینقدر توی آیندهی بچه تاثیرگذاره. و راستش آدما عموما از حاکم بودن لذت میبرن. از این که حرف آخرو بزنن. برای همین وقتی هرچی میگن و بچشون قبول میکنه خر در چمنشون فراوونه حتی اگه نشون ندن یا حتی نفهمن. ولی یه نکتهی قشنگتری که وجود داره قدرت تعقله. این که از یه جایی به بعد اون بچه قادره از ذهن خودش استفاده کنه و خودش روی چیزای مختلف برچسب درست و غلط بزنه. و اگه اون درست و غلطا با مال خانوادش فرق کنن چی؟ نه این که متضاد باشن، صرفا، "متفاوت" باشن. اون خانواده باید خیلی روشن فکر باشن که بفهمن زمان حکومتشون دیگه داره تموم میشه و انتخابهای شخصی بچشون دیگه تحت کنترلشون نیست. ولی خب معمولا تا این حد روشن فکر نیستن. یعنی یا خودشون جنگو شروع میکنن، و یا میدون رو خالی میکنن که "مردم" بیان و بجنگن. و این درست و غلطهایی که جنگهای بیمعنی سرشون راه میافته مسائل نظامی یا اعتقادی جمعی، یا یه قانون همه گیر نیستن. یه مشت انتخاب شخصی کوچیک و کم اهمیتن. مثل این که دلت بخواد تو 18 سالگی با کلاه قورباغهای بری بیرون یا دلت نخواد تو عروسیها برقصی. این فقط یه تفاوت ناچیز سلیقهای یا صرفا تفاوت سبک زندگی شخصیه و متاسفانه هنوز ذهن عموم اونقدر پیشرفت نکرده که این موضوع رو درک کنه.