یوهو بالاخره طلسممو شکوندم XD
هرچند یه ساعت از چیزی که میخواستم بیدار شدم... ولی قابل قبوله حداقل.
خب... واقعا هیچ حرفی ندارم بزنم... فقط خیلی گرممه|:
و خب 27 ام امتحان ریاضیمه... آه کابوسم ای خداT-T... چجوری بخونم اون همه رو...
البته شاید بگین که خب نخون مگه بیکاری|: تقلب کن خو، ولی من نمیتونم-.- به این دلیل که اولا بعدش عذاب وجدان میگیرم|: بعدشم من سال بعد خیر سرم کنکور دارم باید همه اینارو بلد باشم یا نه -_-...
اه...
اینروزا نمیدونم چرا اینقدر بیحوصله شدم. نه درس میخونم نه کار خاصی میکنم فقط روزمو شب میکنم که بتونم بخوابم|: نیاز به یه انگیزه ی یهویی دارم -_- ینی حتی امتحانا هم دیگه نمیترسوننم که بخوام به خاطر اونا یه ذره جدی بشم... حتی برای امتحان فیزیک دیروزمم یه فصل رو کامل نخوندم و فقط فرمول هاشو مرور کردم... تازه تو امتحان هم دوتا سوالو ننوشتم و اصلا احساس بدی بهش ندارم|:
حالا من همونم که خیلی حساسم تو نمرم و اینا|:
نمیدونم چه مرگمه اصن|:
دیروزم سر کلاس قشنگ داشتم میخوابیدم|: ینی آخرای کلاس فیزیکم رسما خر خرم داشت بلند میشد... ناح باید اصلاح بشم|:
امروزم روز نوزدهم شرح حال نویسیه. کم کم دارم به آخراش نزدیک میشم((=
پی نوشت: اگه مجبور باشم از بین آهنگای بی تی اس فقط یکیشونو انتخاب کنم و دیگه اصلا به بقیه آهنگاشون گوش ندم، اون آهنگ یقینا Idol بید((=
پی نوشت: نمیدونم مامانم مشکلش چیه همش میاد نوک گل و گیاهامو میزنه میگه بذار تنه شون رشد کنه|: مادر من اونا مال منن آخه تو چیکار داری...
سوال امروز اینه:
×*از نکته ای بنویس که در آخرین کتاب یا مجله ای که خوانده ای یاد گرفته ای. گاهی نکته های غیرمنتظره از کتاب یا مجله ای یاد میگیریم. حتما لازم نیست که درس زندگی باشد و مسیر زندگی مان را تغییر دهد. نکته ای کوچک، نکته ای که در روزمره به کار می آید. دیدگاهت را به موضوعی تغییر داده یا باعث تامل در موضوعی شده است.
راستش چی بگم!...
این اواخر کلا کتاب اینا زیاد نخوندم.
راستش از یه ور که درگیر درس و امتحاناتم و از یه ورم برای باقی کارا اصلا حوصله ندارم. و خب نمیدونم جوابم به این سوال چی میتونه باشه چون مسلما از خیلی از کتابا و نوشته ها چیزایی یاد گرفتم ولی خب... الان هیچی یادم نمیاد. به خودم میگم شاید اگه مثل دو روز قبل این پست رو شب میذاشتم ممکن بود یه مقدار فکرم باز تر بشه، ولی من باید این سنت رو حفظ کنم... هام... آخرین کتاب یا مجله ای که به طور کامل خوندم و چیزی ازش یاد گرفتم...
آهان! شرمنده نباش دختر اثر ریچل هالیس((=...
خب مشخصا همتون حداقل اسم این کتاب رو شنیدین یا حداقل دیدینش. راستش با این که خیلی زیاد نبود، ولی خیلی خیلی طول کشید تا بتونم تا ته بخونمش. همش به خودم میگفتم چرا زود تمومش نمیکنم؟ ولی خب شرمنده نباش دختر مثل یه داستان یا رمان نیست که یه دفه بخونی و تموم شه. بعضی قسمت هاشو بار ها و بار ها خوندم و همیشه بهم انگیزه داده((=
ریچل یکی از بزرگترین و خفن ترین محافظان حقوق زنانیه که میشناسم. چون نه تنها حامی حقوق زنانه، بهشون امید و انگیزه میده. تشویقشون میکنه که پاشن و بجنگن برای خواسته هاشون و مثل خیلی از فمینیست های دیگه تک جانبه نگاه نمیکنه و زیاده روی نمیکنه((=...
علاوه بر کتابش، من حتی سخنرانی هاشم خیلی دوس دارم همیشه مو به تنم سیخ میکنه. حدودا زمستون بود که شروع کردم بخونمش و یادمه که هر روز ساعت چهار و نیم میشستم پشت میزم و هر روز یه فصل میخوندم. بعضی فصل هارو دوبار میخوندم،
من خودم آدمی ام که خیلی رو خودم عیب و ایراد نمیذارم و حداقل به اون درجه ای رسیدم که خودمو دوس داشته باشم و ظاهر و باطنمو با تمام ایراداتش قبول کنم. درسته بعضی وقتا حس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم ولی نه تا حدی که از خودم متنفر بشم!
من توی پاهام یه مشکل پوستی دارم، کراتوز پیلاریس((= ینی کوتیکول موهای پام کراتین زیاد تولید میکنن و همیشه تو اون قسمت هایی که مو رشد میکنه پاهام دون دونی و قرمز میشن. درمان درستی هم نداره میگن سنم که بالا تر بره درست میشه خود به خود. و به طرز عجیبی این مشکل فقط توی پاهامه |:
خلاصه... این یکی از دلایلی بود که من اصلا از بدنم خوشم نمیومد. و همیشه دنبال روش های درمانی بودم که یه جوری خودم درستش کنم، و این تا حد زیادی اعتماد به نفسمو پایین آورده بود در حالی که شاید حتی کسایی که تو استخر یا خونه پاهامو میدیدن اصلا بهش توجه نمیکردن|:
یه بار هم شنیده بودم که اگه توی این دون دونی ها سوزن فرو کنی محو میشن، فک کنین نشستم یه طرف پامو کلا سوزنی کردم تا حدی که خودمو کلی زخمی کردم و خیلی هم طول کشید تا زخماش خوب بشه، علاوه بر اون هیچ تغییری هم توی دون دونی ها به وجو نیومد. نمیخوام بگم شرمنده نباش دختر باعث شد کلا فکرم عوض بشه و فلان. فقط یه مقدار اعتماد به نفسم رو برد بالاتر.
چون معمولا وقتی در مورد اینجور چیزا از کسی میپرسی یا بهت میگه که اهمیتی بهش نده یا یه عده هم میگن مهم باطنه و اصلا ظاهر و اینا مهم نیست|:
چیزی که توی شرمنده نباش دختر خیلی توجهمو جلب کرد این بود که ریچل یه جایی نوشته بود که اتفاقا ظاهر مهمه! نوشته بود که کتاب ها و پادکست های زیادی در مورد داشتن اعتماد به نفس خونده و شنیده که همشون میگفتن باید اینو از درونت بکشی بیرون و ظاهر اصلا مهم نیست و فلان ولی در واقع هیچکدوم نتونسته کمکش کنه.
و خب خیلی تو این مورد باهاش موافقم چون اولین فاکتوری که میتونه به آدم اعتماد به نفس بده داشتن ظاهر درست حسابیه. و میگفت که میتونین برای داشتن اعتماد به نفس اولش از ظاهرتون شروع کنین، جوری که حداقل به خودتون حس خوبی بده.
یه جورایی از اون موقع به بعد زخم و زیلی کردن پاهامو گذاشتم کنار. حتی یادمه وقتی که به خاطر کارنامم دقیقا یه هفته افسردگی گرفته بودم رفتم دایرکت ریچل و کلی چیز میز براش نوشتم. خب البته که اون حتی ندید پیامامو. ولی گفتن اونا به آدمی که تفکر خیلی از زنا و دخترا رو نسبت به خودشون، ارزش هاشون و توانایی هاشون عوض کرده خیلی حالمو بهتر کرد((=