*استدعا دارم که توجه نکنین challenge رو اشتباه نوشتم*
*میدونم که حتی اگه توجه نکرده بودید، الان دوباره نگاه کردید که توجه کنید*
*داریم برای دانشگاه ثبت نام میکنیم*
بابام: خب... وضعیت تاهل... متاهل بزنیم دیگه.
من: بابا'-' من متاهلم مگه؟
بابام: خب این قسمت فرم در مورد والدینه.
من: بـــابــــااا'-' چرا باید وضعیت تاهل والدینمو بپرسه؟'-' خب پدر مادر اصولا متاهلن دیگه'-'
بابام: *خنده هیستریک*
مامانم که داره تلوزیون میبینه: *خیلی ریز تمشاخی خندیدن*
بعله... بعد از مکافات های فراوان ثبت نامم کردم... هزار تا کاغذ و پرینت و کوفت و زهر ما میخواست:/ چرا همه چیزو اینقدر سختش کردن:/
+خب! بیشتریاتون از چالش زیبا و دلنشین ایگو خبردار هستین، که آیسان شروعش کرده و درود بهش D:
جز چالشاییه که خیلی به دلم نشسته و این که... آره دیگه، شما هم شرکت کنین*-* از خود آیسانم ممنونم که دعوتم کردT-T
+قصدم اینه که تا یه ماه این چالشو ادامه بدم... نمیدونم شما هم تونستین حسش کنین یا نه ولی این اواخر پر از احساسات منفی بودم... که بخشی از این احساسات منفی دارای دلیلِ قابل توضیح هستن و باقیشون خیر! و حقیقتش باید قبل از ورود به یه مرحلهی جدید از زندگیم به این وضع خاتمه بدم. بلعه...
پینوشت: اگه خونده نمیشه بزنید روش که بزرگ شه.-.
پینوشت: خب اینو در واقع دیروز نوشتم؛ هر روز چیزی که روز قبل نوشتم رو پست میکنم، اینجوری یه طورایی چیزایی که روز قبل نوشتم مرور هم میشه... چمیدونم آخه.
پینوشت: اوه در مورد خط اولش! اون جمله در حقیقت قرار بود قصهی کذایی بشه ولی دیگه ننوشتمش. ادرار ها درک نمیکنن اصلا عنوان جذابی نیست +کسی که اینجا قصد نداره اون جمله رو به خودش بگیره؟.-. شما همتون خوشگلای منین^-^...
پینوشت: حضور فرخندهی سنتاکو رو تبریک میگم، هم به شما هم به خودم. هرچند خیلی ناچیز بود ولی خب.