۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

هرزصد: پرده ی پنجم، شعر سنگفرش

 

امروز واقعا حرف زیادی برای گفتن ندارم. خیلی خسته ام و انیمه ای هم که میخوام در موردش حرف بزنم، چیز زیادی برای گفتن نداره.

برای روز پنجم چالش هلن، میخوام در مورد انیمه ی "زمزمه ی قلب - Whispers of the heart" حرف بزنم.

همونطور که مشخصه، از آثار هایائو میازاکی هست و محصول سال 1995.

با این که خیلی قدیمی عه، گرافیک قابل تحسینی داره، یه جورایی دلم برای گرافیک کار های میازاکی تنگ شده بود، شخصیت ها خیلی گرد و نرم طراحی شدن و جزئیات توی تک تک مکان ها با یه ظرافت خیلی خاصی دیده میشه که خیلی مورد توجهمه. 

نمیشه گفت به اندازه ی گرافیک پاپریکا جذبش شدم، ولی دوسش دارم((= یه حالت آئستیک خاصی داشت... آه

شاید چون خیلی قدیمیه فکر کنید که خیلی مالی نیست ولی باید بگم سخت در اشتباهید^^

 

داستان در مورد دختریه به اسم شیزوکو تسوکیشیما که به معنی واقعی یه کرم کتابه و تصمیم گرفته توی تعطیلات بیست تا کتاب بخونه. نکته ی جالبی که توی تمامی کتاب هایی که شیزوکو از کتابخونه قرض گرفته جالبه، اینه که تمامی اون کتابا رو پسری به اسم سیجی آماساوا قبل از شیزوکو قرض گرفته و خونده! و شیزوکو هم پیش خودش میگه واو این سیجی حتما یه جنتلمنه((= به هرحال امتحانات نزدیک هستن و خیلی زود مدرسه ها باز میشن. شیزوکو شعر می نویسه و یه روز که با دوستش یوکو هارادا رفته بوده مدرسه، کتاب ها و شعرش توی مدرسه جا میمونه و یه پسره ی غریبه اونا رو میخونه و حسابی شیزوکو رو مسخره میکنه. بعدش رفته رفته برخورد های شیزوکو با این پسر بیشتر میشه تا این که شیزوکو میفهمه این پسر همون سیجی آماساوا عه و بلده ویولن بسازه و رویاش اینه که توی این کار حرفه ای بشه، در صورتی که شیزوکو هنوز هیچ برنامه ای برای آیندش نداره و حتی مطمئن نیست که بره دبیرستان یا نه...

 

خب اولا که اسم شیزوکو به شدت منو یاد شیزوکو ی انیمه ی همسایه ی من، آقای هیولا! مینداخت XDD کلا تصورم از شیزوکو یه دختر به شدت خر خونه"-" هق... ای کاش منم مثل اینا همینقدر مصمم و تلاشگر بودم(("=...

نکته ای که در مورد شیزوکو خیلی برام جالب بود وجه اشتراک هاش با زندگی خیلی هامون بود، ینی یکی که به گفته ی بزرگترا بهتره کار مورد علاقشو ول کنه و درس بخونه تا بره دبیرستان، یکی که اینقدر خودشو غرق گذروندن روز هاش کرده که اصلا نمیدونه بعد از دبیرستان قراره چه خاکی به سرش بریزه((=

آشنا نیست؟...

 

بارون خیلی غمگین به نظر میرسید و من از صاحبش خواستم که اونو به من بفروشه. اما اون گفت که نمیتونه این کارو کنه. چون بارون یه جفت داره و اون نمیتونه اونارو از هم جدا کنه. 

 

تو و سیجی مثل همین سنگ هستین. سخت، ناصاف، اما پاک و بی آلایش. من از اینجور سنگ ها خیلی خوشم میاد. تو باید جواهر دورنتو پیدا کنی و اونو سیقل بدی.

 

خب...

من کلا دوسش داشتم((=

مثل تمامی آثار میازاکی و استودیو جیبلی، زندگی روتین وار یه دختری رو نشون میداد که در عمل اتفاق خیلی هیجان انگیزی براش نمی افته. یه جورایی از اینطور انیمه ها خوشم میاد، چن به زندگی واقعیمون نزدیک تره و خیلی جالبه وقتی بعضی حرفا و حرکات زندگی خودتو تو زندگی یه شخصیت انیمه ای میبینی((=

در کل... به شدت پیشنهاد میشه!!!

 

پی نوشت: جدیدا از پنکه پارس خزرم به عنوان سیسم خشک کننده استفاده می کنم|:

پی نوشت: یا شیزوکو موقع درس خوندن منه، یا من موقع درس خوندن شیزوکو ام^^ 

 

 

 

  • ۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹

    هرزصد: پرده ی چهارم، رویا حد و مرزی نداره

     

    بدون هیچ مقدمه چینی خاصی میرم سراغ اصل مطلب!

    برای روز چهارم چالش هلن میخوام در مورد انیمه ی "پاپریکا - Paprika" حرف بزنم!

    در زمان های خیلی دور یادمه که هاله گفته بود یه مقدار از اولای این انیمه رو دیده و هیچی نفهمیده پس ولش کرده و تا آخر ندیده. و بهم گفت اگر یه روزی پاپریکا رو دیدم، حتما از ابهام خارجش کنم!

    در وهله اول میخوام اشاره کنم که فیلم " تلقین - Inception"  با هنرنمایی دیکاپریو از این انیمه الهام گرفته شده! قبل از این که پاپریکا رو ببینم، پیش خودم میگفتم امکان نداره شباهت زیادی بین اینسپشن و پاپریکا وجود داشته باشه، ولی حالا که هر دوتاشونو دیدم نظرم کاملا عوض شده!

    این انیمه محصول سال 2006 و از آثار ساتوشی کن هست، ینی همون کارگردان انیمه ی "آبی بی نقص - Perfect blue" و "پدر خوانده های توکیو - Tokyo godfothers" !!!!

    خب من قبل از این که بدونم کارگردان این دوتا یکیه، موقع دیدن پاپریکا همش به این فک میکردم که گرافیکش چقدر شبیه پرفکت بلو عه! در واقع گرافیک پاپریکا مثل نسخه ی مدرن شده ی پرفکت بلو و یه سری تغییرات جزئی توی طراحی چهره ها -مخصوصا چشما- بود.

    من همیشه این گرافیک رو خیلی خیلی دوس داشتم، یه حالت قدیمی طور داره ولی اونجوری نیست که قدیمی بودنش رو حس کنین یا رو مختون بره! و از طرفی، یه جورایی آرتش به سبک نقاشی های خودم نزدیک تره... ینی خودم اینطور حس میکنم!

    *امیدوارم فهمیده باشید چقدر از گرافیکش خوشم اومده!*

    و اما برسیم به داستانش...

     

    داستان در زمانی اتفاق میوفته که دستگاهی به اسم دی سی مینی اختراع شده و قادره که رویا های افراد رو ببینه و ضبط کنه. از این طریق هم محقق ها برای درمان افرادی که مشکلات روانی دارن استفاده میکنن، ینی با دیدن و تفسیر رویا هاشون به مشکلات اونا پی میبرن و از طریق ضمیر ناخودآگاه به درمان مریضشون می پردازن. داستان در مورد زنیه به اسم چیبا آتسوکو که یه محقق درجه یک و سرگروه تحقیق روی دی سی مینی هست، دختری به اسم پاپریکا، که قادره وارد رویا های افراد بشه و در عین حال توی واقعیت هم ملاقاتشون کنه، بخشی از ضمیر چیباست. به هرحال تحقیقات روی دی سی مینی همچنان ادامه داشت که در اثر یه اتفاق ناگوار، دی سی مینی به سرقت میره و دست نا اهلش میوفته. دزده با استفاده از دی سی مینی به اطلاعات تمامی دستگاه های روانسنج دسترسی پیدا میکنه و از سریق استفاده ی دی سی مینی و ورود به رویا های افراد، باعث میشه رویا ها با هم قاتی بشن و ضمیر ناخوآگاه شخص از کنترل خارج بشه که این باعث میشه طرف به کل رد بده. حالا این که کی دی سی مینی رو دزدیده و میخواد باهاش چیکار کنه و چه بلایی سر کسایی که قاتی کردن میاد... دیگه اینو باید تو انیمه ببینین((=

     

    بخوام صادق باشم، اولش واقعا گیج کننده بود پس شاید حق داشته باشید اگر تا یه ربع اول اون ضربدر کوچولوی اون گوشه رو بزنید و هیچوقت پاپریکا رو تا آخر نگاه نکنید، به نظرم صبور باشین و اولاشو تحمل کنین، رفته رفته کاملا در جریا قرار میگیرین((=...

    راستی! آخرش یه تیکه هست که پوستر پرفکت بلو رو نشون میده XDD گفتم که گفته باشم*-*

     

    توی دنیای واقعیت های غیر انسانی فقط یک پناهگاه واقعی وجود داره. و اون پناهگاه در واقع جاییه که یه رویا ایجاد میکنه.

     

    هر چیزی یه متضادی داره. نور، تاریکی... واقعیت، رویا... مرگ، زندگی... مرد، زن! و واسه این که مزه دارش کنی بهش چی اضافه میکنی؟ پاپریکا!

     

    یه نکته ای هست که باید بگم، اولا که آتسوکو به شدت منو یاد ری ال تو انیمه ی "ارگو پروکسی - Ergo proxy" مینداخت، و توکیتا، همون چاقالوی اسکل هم کاملا شبیه هاشیدا از انیمه ی "دروازه ی استینس - Steins gate" بود!... واقعا شبیه بودن... جدی میگم...

    به علاوه، از همون اولین لحظات به شدت جذب پاپریکا شدم((= واقعا از شخصیتش و ظاهرش خیلی خیلی خوشم اومد! 

    و  در آخر... راستش با این که من به شخصه واقعا واقعا پسندیدمش و خیلی دوسش داشتم، این انیمه رو به هرکسی پیشنهاد نمیدم((= درواقع تمامی انیمه هایی که توی این پست اسمشونو بردم رو به "همه" توصیه نمیکنم. فقط و فقط به این دلیل که اینجور انیمه ها یه جورایی... چطور بگم، انگار مخاطب خاص دارن! و اینجوری نیست که هر کسی خوشش بیاد، در کل توصیه نمیکنم که حتما حتما ببینیدش، چون اگه جز اون به اصطلاح " مخاطب خاص" ها نباشین احتمالا براتون کسالت آور میشه. 

    با توجه به شباهت های فاحشی که فیلم اینسپشن به پاپریکا داشت، میتونم به جزئت بگم اینسپشن یه کپی مسخره و ناشیانه از پاپریکا بوده. چند تا از صحنه ها عینا توی فیلم تکرار شدن((= 

    اگه میخواین بدونین که قراره از اینجور انیمه ها خوشتون بیاد یا نه،... ترجیحا اول اینسپشن رو ببینین! اگه دوسش داشتین، مطمئن باشین از پاپریکا هم خوشتون میاد((=

     

    پی نوشت: من اینو خودم دوبله فارسی و سانسور شده دیدم، هیچ ایده ای ندارم که تو نسخه ی بدون سانسورش چی داره پس اگه به این چیزا حساسین سانسور شده ببینین((;

    پی نوشت: خونه ی هیمورو منو کمی تا حدودی یاد اتاق هاول مینداخت XD

    پی نوشت: چیبا بیش از اندازه جذاب بود... خیلی دوسش میداشتم]"=

     

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۲۹ تیر ۹۹

    هرزصد: پرده ی سوم، اونا مارو میبینن

     

    امروز واقعا روز مفیدی داشتم و از این جهت به خودم افتخار میکنم((= هرچند چسناله زیاد داشتم که دلم میخواست همشو بنویسم،ولی تصمیم گرفتم بیخیال بشم و به چالش بچسبم! 

    برای سومین روز چالش هلن میخوام در مورد انیمه ی "نامه ای به مومو - A letter to Momo" حرف بزنم((=

    که یکی از معروف ترین انیمه های سینماییه و اثر هیرویوکی اوکیورا و محصول سال 2012((=...

    در مواقع هیچ ایده ای ندارم که چرا تا حالا ندیده بودمش، اولین بار که پوسترشو دیدم و چشمم به اون دوتا هیولا ی چشم ورقلمبیده و یه دختر ریز اندام افتاد، حدس زدم که از آثار میازاکی باشه، هرچند که اشتباه می کردم و حتی گرافیک انیمه هم کلی با گرافیک آثار میازاکی فرق میکرد((=

    یه نکته خیلی در مورد طراحی این انیمه توجهمو جلب کرد و اونم طراحی چهره ها و مخصوصا نیم رخشون بود! این مورد بیشتر در مورد انیمه های سریالی صادقه، ولی اکثرا توی انیمه ها اینجوریه که شخصیتا چشمای خیلی بزرگ و دهن خیلی کوچیکی دارن. در صورتی که ژاپنی های واقعی چشماشون خیلی کوچیکه و معمولا دهن بزرگی دارن.

    و خب چهره ی شخصیتای نامه ای به مومو به ژاپنی های دنیا ی واقعی خیلی خیلی نزدیک بود! مخصوصا نیم رخشون، اگه ببینین - یا دیده باشین- احتمالا متوجه منظورم میشین!... 

    نکته ی دیگه ای که وجود داره اینه که اون الهه یا به عبارتی دیو یا هیولا -یا اصن هر کوفتی|:- منو به شدت یاد انیمه ی شهر اشباح میندازن که به جرئت میتونم بگم معروف ترین اثر میازاکیه و امکان نداره ندیده باشین، حداقل شخصیتاش -مخوصوصا اون روحه*-*- رو حتما دیدین!

    با این که از اون موجودات عجیب غریب شهر اشباح توی نامه ای به مومو وجود داشت -و کلا داستان در مورد اینا بود|:- به نظرم به خوبی شهر اشباح طراحی نشده بودن و از جزئیات کمتری برخوردار بودن، که البته این مورد چیزی از جذابیت انیمه کم نمیکنه((=

     

    داستان در مورد دختریه به اسم مومو که توی یه سانحه ی دریایی پدرشو از دست میده. به خاطر یه سری مشکلات مثل اجازه ی خونه و از این قبیل، مومو و مامانش مجبور میشن که به یه جزیره مهاجرت کنن. خونه ی جدیدشون خیلی قدیمی بود و حالت سنتی داشت و مومو اولش از بودن تو همچین جایی ناراضی بود چون حوصلش به شدت سر میرفت. ولی وقتی یه کتابچه ی قدیمی تو طبقه ی بالا ی خونه پیدا کرد و بعدش متوجه صدا ها و اتفاق های عجیبی شد که توی خونه میوفتن، نظرش عوض شد. سه تا موجود هیولا طور توی اون خونه بودن که مومو اولش مثل سگ ازشون میترسیدXD ولی بعدش فهمید که اونا هیچ خطری ندارن و نکته ی جالب اینجا بود که فقط مومو میتونست ببینتشون!...

     

    نکته ی دیگه ای که باید خاطر نشان کنم تا یادم نرفته! اینه که این انیمه ساخت استودیو .Prodoction I. G هست، ینی استودیوی محبوب من ((= و باورتون نمیشه وقتی اون نوشته ی .Prodoction I. G رو دیدم چجوری با هیجان جیغ زدم XDDD

    در کل، انیمه ی خیلی خیلی قشنگیه، اگه ندیدین نمیدونم باید با چه زبونی بگم که برین و ببینین چون مطمئنم ازش لذت میبرین! علاوه بر حالت کمدی و فانی که داره، یه سری تیکه های غمگین و عرناک هم داره که تا مرز گریه رفتم باهاشون(("=... بهتون قول میدم از دیدنش پشیمون نمیشین((=

     

    گوش کن مومو، حقیقت اینه که آدما بعد از مرگ سریعا بالا نمیرن. مثل یه دوره ی انتظار میمونه و تو اون مدت ارواح درگذشته همینجوری دور زمین پرسه میزنن. و بعد منتقل میشن اون بالا و دیگه نمیتونن مراقب عزیزانشون باشن. ما این کارو براشون انجام میدیم! 

     

    و این که... XDDD خب من عاشق اون سه تا موجود اسکل و کله پوک بودم XDDD مخصوصا اونی که شبیه قورباغه بود"-" نمد چرا اسماشونو یادم نمیاد ولی کلا اینا یه سری رقص و حرکات باحال داشتن... و بعد از این که تموم شد من و داداشم دقیقا یه ساعت سعی کردیم با اجرای حرکات اونا نامرئی بشیم XD... 

     

    پی نوشت: باورم نمیشه که اینقدر فرومایه ام که یادم رفته تا حالا اینو بگم! اینو قرار بود تو اولین روز چالش هرزصد بگم ولی یادم رفت، ممنونم از همه کسایی که به فکرم بودن((= بابت درد مچ دستم منظورمه! چنتایی تون پیشنهاد های خوبی بهم دادین و کمکم کردین، مچم الان عالیه و امروز درد نگرفته((= دوستون دارم، مرسی که به فکرمین ^-^ بوس بهتون^^

    پی نوشت: حس میکنم عکسای این پست خیلی بیکیفیت شدن...

     

     

  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۲۹ تیر ۹۹

    هرزصد: پرده ی دوم، این یه رویاست؟

     

    نمیدونم چرا اینقدر دیر این پستو گذاشتم، ولی دیروز هلیا نفرینم کرد و من بعدش فهمیدم که گرفتار این نفرینش شدم|"":

    به هرحال، برای روز دوم چالش هلن، میخوام در مورد انیمه ی "سرزمین موعود دوران کودکی - The place promised in our early days" حرف بزنم که یکی از آثار ماکوتو شینکای هست((=

    راستش جز چیزایی بود که از وقتی که اومده همش میخواستم ببینمش ولی پشت گوش مینداختم و خب... در آخر موفق به دیدنش شدم! به نظرم وقتی که اسم ماکوتو رو آوردم خودتون باید بفهمید چجور انیمه ایه.

    طبق سنت دیرینه ای که دارم اول میخوام در مورد گرافیکش حرف بزنم. با این که اسمش رفته تو لیست انیمه سینمایی هایی که چشم نواز ترین گرافیک رو دارن، به نظر من گرافیک معمولی ای داشت. در واقع به نظرم حتی خیلی گرافیک و آرت قوی یا فوق العاده ای نداره، اما چیزی که باعث میشه آدم جذب گرافیکش بشه رنگ های خاصیه که توی طراحی فضا ها استفاده شده((=...

    که یه مقدار منو یاد "5 سانتی متر در ثانیه" مینداخت ولی بهتون قول میدم خیلی شبیه نیستن، رنگ های طیف آبی، نارنجی و سرخابی به شدت توش دیده میشه و از نظرم خیلی جذابه((=... 

     

    داستان زمانی اتفاق میوفته که در اثر جنگ، ژاپن به دو بخش تصمیم شده و هنوز کشمکش هایی در این مورد دیده میشه. برج خیلی بلندی توی منطقه ی هوکایدو ساخته شده که اونقدر بلنده که حتی از توکیو هم قابل دیدنه! در همین حین سایوری، هیروکی و تاکویا که سه تا دانش آموز راهنمایی هستن و تعطلات تابستونیشون شروع شده تصمیم میگیرن هواپیمایی درست کنن و به کمک اون به بالای برج برن. چن روز از شروع پروژه شون میگذشت و همه چی داشت خوب پیش میرفت که سایوری به صورت ناگهانی رفت و تا چندین روز ازش خبری نشد. بعد ها فهمیدن که سایوری از لحاظ جسمی به مشکل برخورده و تو بیمارستان بستریه. سایوری حدود سه سال توی خواب میمونه (بدنش رشد نمیکنه) و تاکویا این سه سال رو صرف تحقیق در این مورد میکنه. مشخص میشه که برج روسا در واقع این قابلیت رو داره که بین جهان های موازی و زمان های متفاوت ارتباط برقرار کنه و این به نوعی به سایوری مربوط میشه چون پدربزرگ سایوری اون برج رو طراحی کرده و ساخته...

     

    حقیقتش نمیدونم چقدر از داستان رو اسپویل کردم، ولی برخلاف چیزی که توی خلاصه هاش خونده بودم، اونقدرا هیجان انگیز یا غافلگیر کننده نبود. معمولا وقت صحبت از جهان های موازی میشه انتظار چیز های هیجان انگیزی رو دارم ولی داستان این انیمه خیلی آروم و با سر بالایی ها و سراشیبی های ملایمی جلو میره و پایانشم دوست داشتنیه[=...

     

    همونطور که ما خواب و رویا میبینیم، جهان هم رویای خودشو داره. جهان هم مثل افراد خواب میبینه و محتوای خواب و رویا هاشو پنهان میکنه. خواب های پنهان این جهان همون خواب هاییه که بهش میگیم جهان موازی.

     

    در تنهایی انگار شب ها تمومی ندارن. یادمه تو دبیرستان دوستایی داشتم که نمیتونستم باهاشون وقت بگذرونم. حتی وقتی یونیفرم مدرسه تنم بود؛ اما توی این شهر با سی میلیون جمعیت یه نفرم نیست که دلم بخواد باهاش صحبت کنم یا ببینمش.

     

    در کل انیمه ی جالبی بود و نمیشه گفت که اصلا خوشم نیومد، ولی اگه قرار باشه برای کسی از آثار ماکوتو چیزی رو پیشنهاد بدم، سرزمین موعود دوران کودکی جز اولین گزینه هام نیست((=

     

    پی نوشت: بازم تو ادامه فقط چنتا اسکرین گذاشتم، فک کنم تا آخر این چالش به این سنت پایبند بمونم((=

     

     

     

     

  • ۶
  • نظرات [ ۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۲۷ تیر ۹۹

    هرزصد: پرده ی اول، نهنگ ها آواز میخونن

     

    این پست رو قرار بود دیشب بذارم ولی واقعیتش خیلی خسته بودم -.-........

    خب این یه چالشه که هلن شروعش کرده((= اینجوریه که به مدت ده روز یه انیمه ی سینمایی زیر 120 دیقه میبینیم و میایم در مورد یه یادداشت مینویسیم. ممنون از این که دعوتم کردی ((;

    خب انیمه ای که میخوام در موردش صحبت کنم، "بچه های دریا -  Children of the sea" هست که ذیشب با مامانم دیدم((=

    این انیمه سال 2019 به کارگردانی آیومی واتانابه منتشر شده که یه جورایی به ارتباط بین آدما و طبیعت و کلا جهان هستی میپردازه.

    قبل از هرچیزی میخوام توجهتونو به گرافیک جذابش جلب کنم((=...

    من واقعا گرافیکش رو دوس داشتم، انگار یه نفر شخصیت هارو با آبرنگ و ماژیک طراحی کرده بود و با روان نویس سیاه دورگیری کرده بود((=... یه جورایی منو یاد انیمه ی "بچه نهنگ ها آواز میخوانند" مینداخت. 

    هرچند مامانم گفت که گرافیک ضعیفی داره، ولی به نظر من یه چیز خاص بود و اولش هم گرافیکش جذبم کرد نه موضوعش!

    داستان در مورد دختریه به اسم روکا که پدر و مادرش از هم جدا شدن. پدر روکا توی یه آکواریوم کار میکنه، روکا هم تو تعطیلات تابستون دنبال یه سرگرمی جدید میگرده ولی وقتی موفق نمیشه، میره پیش پدرش. توی محل کار پدرش با یه پسر آشنا میشه به اسم اومی. اومی یه پسر عادی نبود، چون اومی و برادرش سورا پیش گاو های دریایی بزرگ شده بودن، میتونستن توی آب زندگی کنن. در واقع توی خشکی خیلی دووم نمیاوردن. اومی در نهایت میتونه خودشو با شرایط خشکی وفق بده و مدت بیشتری بدون اب سپری کنه. ولی سورا که برادرشه از این بابت خیلی به مشکل بر میخوره. تست ها و آزمایش ها نشون دادن که وقتی این دوتا روی خشکی میمونن، از طول عمرشون کم میشه، و حالا دانشمندا دنبال راهی هستن که جلوی این اتفاق رو بگیرن. این هم زمان با وقتی اتفاق میوفته که نهنگ ها آواز میخونن و یه مراسم خیلی مهم توی دریا آغاز میشه و روکا میفهمه که اونم ارتباط عجیبی با طبیعت داره((=

    شاید یکی از ایراد های انیمه این باشه که یه جورایی سر و تهش معلوم نبود. شاید مخاطب داستان کلی رو متوجه بشه، ولی حین دیدن انیمه اگه ازش بپرسی الان داره چه اتفاقی میوفته؟ به احتمال زیاد نتونه جواب خوبی بده((=...

    راستش رو بگم داستانش رو خیلی نپسندیدم  و به نظرم یه مقدار قر و قاتی بود، ولی اگه این مورد رو در نظر نگیریم، طراحی ها، جزئیات و ریزه کاری صحنه ها اونقدر قشنگ و گیرا بود که عاشقش شدم. یه جورایی منو یاد انیمه ی نسیمی از فردا مینداخت، زندگیشون خیلی شبیه اونا بود، "آدمایی که تو آب زندگی میکنن و تو خشکی خیلی دووم نمیارن مگر این که پوستشون تن تن مرطوب شه" این یکی از فاحش ترین شباهت هاشون بود. 

     

    این که خیلی میدرخشن، به این معنیه که میخوان توجه مارو جلب کنن. حشرات و بقیه موجودات هم اگه بخوان پیداشون کنیم، میدرخشن.

     

    اون صدای نهنگ هایی بود که داشتن زیر آب آواز میخوندن. صدا ها توی آب خیلی بیشتر از هوا پخش میشن. اونا میتونن با وجود صد ها کیلومتر فاصله با هم ارتباط برقرار کنن. آواز نهنگ ها شامل انبوهی از اطلاعات بسیار پیچیدست، ما انسان ها به سختی از طریق کلمات صحبت میکنیم، ما فقط میتونیم بخشی از افکارمونو بیان کنیم. اما نهنگ ها میتونن هرچیزی که دیدن یا حس کردن رو دقیق به هم متنقل کنن.

     

    نور قشنگی هست که باعث میشه احساس تنهایی کنم. خیلی ناراحت کنندست. شاید چون داره از بین میره میدرخشه. میدرخشه اما از بین میره.

     

    در هر صورت انیمه قشنگی بود، به نظرم ارزش یه بار دیدن رو داره، چون حتی اگه از داستانش لذت نبرین مطمئن باشین عاشق فضای انیمه میشین((=

    این انیمه دوبله فارسی هم داره، و من حقیقتا دوبله شو پسندیدم! خودم خیلی از اون آدمایی نیستم که با انیمه دوبله شده حال کنم، ولی اینو قشنگ دوبله کرده بودن، اگر قصد دارین دوبله شده ببینین، سانسور نشده ببینین چون چن تا از قسمت های مهم انیمه رو تو سانسور حذف کردن((=

     

    پی نوشت: ادامه مطلب فقط چن تا از اسکرین شات های حقیرانمو گذاشتم((=

    چیز خاصی نداره...

     

     

  • ۷
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۹

    #20

    صادقانه بگم... این دو سه روز اخیر یه افسرده ی بدبخت مودی بودم، ولی دیشب بعد از اتفاقی که افتاد تصمیم گرفتم که احیا بشم و کمتر به زندگی به سبک جلبک قرمز ادامه بدم(("=...

    سو...

    امروز زود از خواب بیدار شدم همون کاری که یه مدت کلا دیگه انجام نمیدادم... چن روز پیش یه برنامه ی درست حسابی نوشتم که خب در واقع فشرده ترین برنامه ایه که تاحالا نوشتم، نمیدونم قراره از پسش بر بیام یا نه...

    به هرحال... باید تمام تلاشمو کنم چون این یه ماه تابستونو واقعا نابود کردم...

    دیشب یه امتحان ریاضی خیلی مهم داشتم. البته اینجوری نیست که نمره امتحان جایی ثبت بشه یا هرچی... نمیدونم برام خیلی مهم بود و دلم میخواست به بهترین صورتی که میتونم بدمش...

    و تقریبا یه هفته هم براش خر زده بودم و شاید جالب باشه براتون اگه بدونین که دیشب ساعت 10 شب شروع امتحان بود و من... اصلا نرفتم که امتحان بدم((=...

    اولش فک کردم میتونم از پسش بر بیام ولی بعدش فهمیدم واقعا نمیتونم، حتی نتونستم درست حسابی پشت میز بشینم شاممو بخورم.

    زانوم، مچ پا و مچ دستم و کتف چپم در حد مرگ درد میکرد... هوف... 

    در مورد درد مچ دستم مامان میگه به خاطر اینه که خیلی مینویسم... راست میگه! خیلی مینویسم و این درد قبلا هم تو مچم بوده، ولی اینقدر شدید و طولانی نبوده. خلاصه دیشب در حالت مرگ بودم ولی سعی کردم بهش فک نکنم چون رفته رفته داشت بدتر میشد... و هلیا هم ک آنلاین بود و شروع کردم یه کم باهاش زر زدم و نمیدونم چجوری اسرا هم اومد وسط و بحث به جاهای باریک کشید"-"...

    بحثمون خیلی داغ بود ولی من دریافتم که رسما دارم میمیرم حتی دیگه نمیتونم تبلت دستم بگیرم"----"... هیچی دیگه... نفله طوری افتادم روی تخت و صبح که پا شدم... درد پام کلا خوب شده بود ولی مچ و کتفم همچنان درد میکردن... و درد مچم تا همین الان ادامه داشته... هعی...

     

     

    پی نوشت: Stylish جز بهترین و خفن ترین و گوش نواز ترین آهنگای لوناست... بی همه چیز بازی در نیارین و برین گوش بدین...

    پی نوشت: تو رنکینک CHOEAEDOL لونا چهارمه(("=... خدایا... 

    پی نوشت: شب یه پست دیگه میذارم... برای چالش هلن(("=

    پی نوشت: دعا کنین آدم شم...

    پی نوشت: کلاس ریاضیم دوباره غیرحضوری شد(("=

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۹

    !Overprotected Kahoko

    پس گفتی میخوای از پیکاسو جلو بزنی؟

    ولی خوب یادمه که شنیده بودم پیکاسو یه عالمه زن داشت. ینی میخوای از پیکاسو هم بیشتر زن بگیری؟ اینقدر چشم چرونی؟

     

    چینین اتفاقات ژذابی معمولا همیشه رخ نمیدن.

    امروز با اختلاف جز مسخره ترین روز های زندگیم بود. دقیقا دو ساعت و یه ربع خواب موندم... یه خواب عجیب و مسخره هم دیدم که نمیدونم چی باید بگم در موردش... ذاتا من از قدیم الیام خواب های مبثت هیژده طوری زیاد میبینم، و این مورد با این که اصلا آثاری از بینزاکتی توش نبود، خیلی واقعی به نظر میومد و بعد از این که بیدار شدم و به خوابم فکر کردم، یه جیغ خفیف کشیدم و یه سیلی ژیگول به خودم زدم! حتی نمیخوام در موردش حرف بزنم... این دیگه چه سمی بود؟!

    امروز اصلا مود درس نداشتم ولی دلداری های مامانم و بذله گویی های بابام باعث شد حداقل تکالیفمو انجام بدم. دیروز مشاور زنگ زده بود و برنامه ای که تمام طول سال خیلی عالی و گوگول ازش پیروی کرده بودم و نتیجه ی خیلی خوبی هم ازش گرفته بودم رو از بیخ و بن زیر سوال برد... بهش اعتماد دارم، حداقل بیشتر از پشتیبان قلم چی که دفه ی قبل اصلا بهم زنگ نزد!...

    و خب میخوام به حرفش گوش کنم و مثل بچه ی آدم یا به عبارتی بچه ی کنکوری برنامه ریزی کنم!

    امروز تقریبا فقط کتاب خودم... مقداری هم تضاد سیرک تایپ کردم... امیدوارم بتونم تا قبل از پایان تیر این چپتر رو تموم کنم. 

    و اتفاق پشم ریزونی هم که افتاد این بود که...

    اگه یه داداش، مخصوصا یه داداش کوچیکتر تو خونه داشته باشین به احتمال زیاد درک میکنین مشت و لگد های بیمعنی چه وضیتی رو ایجاد میکنن! من و داداشم واقعا مثل وحشیا با هم رفتار میکنیم... هم من هم اون. ممکن نیست نگاهمون به هم بیوفته و یه لگد تو شیکم هم نزنیم!... و این یه وضعیت کاملا معمول توی خونه ی ماست. حتی یادمه یه بار یه جوری با داداشم به جنگ بی دلیل پرداخته بودیم که پریودم یه هفته زودتر شروع شد|: 

    خلاصه... امروز بعد از این که چنتا مچ فورتنایت زدم ازش خسته شدم، این اواخر حتی فورتنایت هم حال نمیده. وقتی که خواستم پاشم، خیلی با اقتدار و انیمه طور ژاکتمو در آوردم که بکوبم رو صورت داداشم که کنارم نشسته بود، چنان با ضرب تکونش دادم که از دستم در رفت و خورد به لوستر و قشنگ پیاده شد||||:...

    یدونه از این آویزونی های شیشه ایش افتاد روی پارکت و شانس آوردم که نشکست و مامانم داشت ناهار درست میکرد و بابامم داشت ذرت هارو دون میکرد (برای ذرت مکزیکی*-*)

    منم خیلی نامحسوس با لرزش دستم مقابله نموده و رفتم از اتاق چهارپایه آوردم و خیلی محافظه کارانه وصلش کردم سر جاش... و اینگونه شد که کسی با خبر نشد^-^(البته ما داداشمو آدم حساب نمیکنیم^-^)

    انی وی...

    انتظار ها به سر رسیده!...

    بالاخره اومدم در مورد سریالم بنالم... یوح*-*

     

     

    پی نوشت: ذرت پخته خیلی خوشمزست. حتی از ذرت مکزیکی هم بهتره^^

    پی نوشت: اسرا... هیچی -.-

    پی نوشت: اوه ور یو آر؟ اوه ور یو آر؟...

    پی نوشت: دارم فک میکنم چی میشد اگه میتونستم از اون بنتو هایی که تو عکس هست بخورم؟

     

    http://s12.picofile.com/file/8402603484/98e5b49dc058cadec9763efbea6d5bd0.jpg

  • ۹
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۲۱ تیر ۹۹

    #19

    همین الان داشتم یه ویدیو ی انگیزشی میدیدم.

    میگفت فک کن پنج سال بعد، میخوای برگردی به پنج سال قبل؛ ینی همین الانت و اشتباهاتی که الان کردی رو جبران کنی و کارایی که باید  میکردی و نکردی رو انجام بدی.

    البته من هیچوقت آدمی نیستم که دلم بخواد به گذشته برگردم. اصلا اصلا دلم نمیخواد. حتی اگه اشتباهی هم مرتکب شده باشم، مطمئنم که اون اشتباه باعث شده یه چیزی توی من به وجود بیاد پس تمامی اشتباهاتمم برام عزیزن چون منو تبدیل به من میکنن.

    ولی الان دارم به این فک میکنم... که من نمیدونم دقیقا تا پنج سال بعد چه اتفاقایی برام میوفته و چقدر تفکراتم عوض میشن... نکنه واقعا واقعا پنج سال بعد... ساعت 00:00 آرزو کرده باشم که برگردم به پنج سال قبل و همونجا آرزوم برآورده شده باشه؟...

    نکنه من پنج سال بعد از من الان میخواد که یه کار مهم رو انجام بدم؟...

     

    پی نوشت: میرم بقیه ویدیو رو ببینم...

    پی نوشت: نظراتتونم جواب میدم، قول میدم^^

     

    http://s13.picofile.com/file/8402489534/3a0df757907ee8aeed871aa9ee3cb529.jpg

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۲۰ تیر ۹۹

    #18

    آزمونمو دادم...

    نمیدونم چطور شد که یه ساعت خواب موندم و یه ساعت هم زود تموم کردم|:

    البته شاید دلیلش این باشه که از 270 تا سوال فقط 60 تا جواب دادم|:...

    ایش... اصلا حس آزمون نداشتم امروز... 

    و خب نمیدونم چن روزه انگار خودم نیستم... یه حس داغونی دارم اصلا، نمیدونمم از کجا نشات میگیره، نه با کسی دعوام شده نه کسی چیزی گفته در واقع واقعا اتفاق خاصی نیوفتاده"-"...

    بازم نمیدونم این حس مسخره چیه که دارم...

    امروز هوا خیلی خوبه، همونطور ابری و خنک، منم دوباره ژاکت پوشیدم((=...

    هام...

    نمیدونم واقعا... هیچ حرف خاصی ندارم...

     

    همین الان یادم افتاد قرار بود درباره ی اون سریاله پست بذارم|:

    ولی حسش نیست میدونین|:

    بمونه برای فردا اصن|:

    *یاد بابابزرگه افتادم"-" هرچی میشد میگفت بمونه برای فرداXDDDD*....

    نام نام...

    همین... میرم کتاب بخونم...

    و شایدم تضاد سیرک نوشتم"-"...

     

     

    پی نوشت: به حالت عادی باز خواهم گشت... ایح...

    پی نوشت: Play چونگها رو گوش کنین اه|: ... 

    پی نوشت: همت و اراده ی هلیا رو جهت ورود به بیان تحسین میکنم XD *تشویق^^*

    پی نوشت: نمیدونم چی|: حس کردم باید یه پی نوشت دیگه داشته باشم ولی حرف خاصی نبود|:

    پی نوشت: الان یادم افتاد که مدت ها پیش ایده ی یه چالش تو فکرم بود... به زودی اونم میذارم"-"... 

     

    http://s12.picofile.com/file/8402469534/13d35bec2fac8fcf4961659e9b1e09e6.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۲۰ تیر ۹۹

    Orbit!!!

    *ترجیحا همراه خوندن این پست 365 گوش بدین((=*

    بخوام روراست باشم، قرار نبود امروز پست بذارم.

    نمیدونم یه جورایی اصلا حس نوشتن نبود... علاوه بر این که حرف خاصی هم نبود... ینی بعضی وقتا که برمیگردم و بعضی از پستای خودمو میخونم حس میکنم یه جورایی افتادن روی یه روزمرگی ملایم که همینجوری دورانی بالا پایین میرن و هیچی هم تهشون نیست. حس ناچیزی بهم دست میده.

    به هرحال امروز میخواستم یه مقدار مشغول خودم باشم چون مامان بابام خونه نبودن، ولی بعدش فک کردم چرا امروز برم تو خودم؟ تو روز به این مهمی؟

    امروز روز اوربیته ((=... فقط یه روز توی 365 روز سال به اوربیت ها اختصاص داده شده و برای همین حس کردم باید این لحظات وصف ناپذیر رو ثبت کنم((=...

    وقتی که برای اولین بار یکی از آهنگای لونا رو شنیدم هیچوقت یادم نمیره، فک کنین یه پلی لیست خفن از Egoist داشتم که مو به مو تمام آهنگاشو حفظم... بعد همینطور که عین روانیا دارم با Fallen ادای راک استار ها رو در میارم (در حالی که حتی آهنگ راک هم نیست|:) یهو آهنگ بعدی پلی شد، یه چیزی که هیچوقت نشنیده بودمش. و خب داشتن یه آهنگ کره ای برای منی که حالم از کره به هم میخورد واقعا مایه ی ننگ بود. حتی نمیخواستم تا آخر گوش کنم((=...

    ولی خب... تا آخر گوش کردم و یادمه خیلی شوکه شدم که این آهنگ از کجا اومده، معلوم شد اشتباهی به جای یه چیز دیگه دانلودش کردم. 

    بعدشم که کلی رفتم سرچ کردم و دنبالشون گشتم، فهمیدم تازه دبیو کردن! و از روی عکساشونم که شدیدا جذب اولیویا شدم، خیلی بیبی فیسه(("=... با اون لبای قلوه ایش...

    به هرحال... هیچوقت فکر نمیکردم دخترای ماه باعث بشن اینقدر دیدگاهم نسبت به خیلی چیزا عوض شه...

    و اگه بخوام صادق باشم، چیزای خیلی زیادی ازشون یاد گرفتم!... این اولین سالیه که روز اوربیت رو میتونم به خودم تبریک بگم، و خوشحالم بابتش!

    خوشحالم از این که از اوایل دبیو تو فندوم دخترا بودم... حتی یادمه خیلی خیلی طول کشید تا اسماشونو یاد بگیرم و بتونم از هم تشخیصشون بدم، حتی اون اوایل همش گو وان و جین سول رو قاتی میکردم((=...

    بعضی وقتا به این فک میکنم... که اون دخترا حتی نمیدونن من وجود دارم.

    احتمالا تصور درستی از ایران ندارن، شایدم فک میکنن ما یه مشت بدبخت عقب افتاده ایم که تو غار زندگی میکنیم، شاید حتی تصورشم نکنن که تو ایران اوربیتی وجود داره... و بعضی وقتا دلگیر میشم به خاطر این مورد...

    ولی بعدش به این فکر میوفتم که حتی همین الان ممکنه آدمای زیادی باشن که نوشته های منو میخونن و من حتی ندونم که وجود دارن... چند بار این حرفو شنیدم، که مثلا یه روز یکی میاد میگه من خیلی وقته وبتو دنبال میکنم ولی روم نمیشد به خودت بگم!...

    بار ها اینجور حرفارو شنیدم((=...

    حتی هلیا میگفت دخترخاله هاش شدیدا درگیر زیر و رو کردن وب من بودن XDDD...

    خوشحالم بابتش!...

    و خب... اگه امروز روز اوربیته، و من یه اوربیت نگون بختم که حتی نتونستم یه لایت استیک بخرم... میخوام یه جورایی... ممنون باشم از دخترایی که همیشه حالمو خوب کردن... خیلی وقتا بوده که حوصله ی هیچی رو نداشتم... ولی بعد از دیدن فقط چند دیقه Loona the team یا TV Loona کلی سرحال اومدم، حتی با این که خیلی از همون ویدیو ها زیرنویس نداشتن و من حتی نمیفهمیدم چی میگفتن!...

    دیدن این که با اون دخترا با تمام سختی هایی که داشتن این همه موفق بودن، اونم تو یه کمپانی خیلی خیلی کوچیک!...

    علی رغم تمام هیت هایی که بابت اندامشون گرفتن، مخصوصا هیچو و کیم لیپ، یا هیت هایی که بابت دنسشون گرفتن... یا حتی هیت هایی که از طرف هموفوبیکا بابت حمایتشون از LGBTQ گرفتن، حتی خود یریم یه بار صریحا تو لایو گفت که بایسکشواله((=... حتی تو کشور خودشون اونقدرا معروف نشدن، حجم عظیمی از اوربیت ها آمریکایی ان((=... تو ایرانم که فقط 2 درصد از کیپاپرا اوربیتن|:...

    قوی بودنشون رو همیشه تحسین کردم...

    قرار بود حتی تو ژاپن فن ساین بذارن ولی به خاطر کرونا لغو شد، یا اون زمانی که لیدرمون بعد از اون همه دنس سخت سلامتیش به خطر افتاد و حتی توی کامبک سو وات نبود((=...

    ای کاش فقط میتونستم برم و بهش بگم که هاسول شی! دلم خیلی برات تنگ شده((=...

    اون زمان که موزیک ویدیو ی باترفلای تازه اومده بود، خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم[=...

    با این که اولین کامبک لونا بود، ولی فقط توی پارت رقصش دخترا رو نشون داد. بقیه قسمت های ام وی آدمایی رو نشون میداد که شاید توجه زیادی بهشون نمیشه. حتی یه دختر محجبه هم بینشون بود((=...

    چیزی که هیچوقت از هیچ گروهی ندیدم... 

    فک میکنم وقتشه که ای سخنرانی رو تمومش کنم... روز اوربیت مبارک((=

     

     

    پی نوشت: اینایی که دومتر ناخون دارن، حالا یا کاشت یا طبیعی، چطوری به امور طبیعی زندگیشون میرسن؟ الان من ناخونام بلند شدن اصلا نمیتونم تایپ کنم با کیبورد|:

    پی نوشت: اون سریالمو امروز تموم کردم و حقیقتا تا مرز کوری زار زدم. فردا میام در مورد اون مینالم... احتمالا!

    http://s13.picofile.com/file/8402338834/53fa2fc687b2752b37c6ba1a2f477e72.jpg

  • ۱۰
  • نظرات [ ۲۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۸ تیر ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: