از آدمای بیمسئولیتی که تکلیفشون با خودشون مشخص نیست متنفرم. وقتی به عنوان یه "آدم" مسئولیتی رو به عهده میگیری باید بهش پایبند باشی، یا از اول قبول نکنی انجام اون کار رو! چه در مقیاس بزرگ چه کوچیک؛ حتی اگه نشه اسمشو مسئولیت گذاشت. مثلا اگه تلوزیون روشنه حق نداری به ترک دیوار نگاه کنی.
حالا این وسط مار هم از پونه بدش میاد و دقیقا دم خونش سبز میشه. منی که به روشن بودن الکی تلوزیون اینقدر گیر میدم، به عنوان نماینده بنا به پیشنهاد استاد مشاور به رئیس دانشکده پیام دادم و از وضع نابسامان کلاسها گله کردم چون استادا واقعا کاری انجام نمیدن؛ و فکر میکنین چطوری جوابمو داده؟ این که اینجا دیگه دانشگاهه و دبستان و دبیرستان نیست که استاداتون موظف باشن درست طبق برنامه در خدمتتون باشن و حق دارن هر وقت عشقشون کشید بیان درس بدن:/
مرتیکه معلوم نیست خودشو مسخره کرده یا مارو:/ خدا شاهده حضوری بود یه چک میزدم بیخ گوشش:/ البته با دستکش
4. چه کارایی بیشتر از هرچیزی باعث شده حس کنی به درد بخوری؟
من کلا فکر نکنم به درد بخور باشم.
اهم"-"... وقتی کاری انجام میدم که نهایتش یه فایدهای داشته باشه... مثلا امروز با هزار مکافات یه کلاس سه ساعتهی ادبیات برگزار شد. (وای صدا و لحن استاد ادبیاتم عین معلم فیزیک دبیرستانمه) و یه پسره هست تو کلاسمون که نمیتونست وارد شه چون استاد لینک اشتباهی فرستاده بود (:/) و من لینک درست رو براش فرستادم... و تونست وارد شه D": ...
یا مثلا تمام اون دفعاتی که توی کلاس آنلاین معلم یه چیزی میپرسید و فقط من جواب میدادم و از بقیه هیچ صدایی در نمیاومد"-" (معمولا تو کلاس زبانم اینجوری میشد...)
یا مثلا عادت جدیدم... که صبح قبل خوردن صبونه تا چایی حاضر شه ظرفهای شب قبل رو میشورم..."^"...
و یه سری کارایی که جدیدا انجام میدم و احساس بالغ بودن بهم میده، مثلا همون تنهایی دکتر رفتن، تنهایی ادارهی پست رفتن، تنهایی واکسن زدن... اینطور چیزا<": ...
و شنیدن این حرف: "ممنون، کمکم کرد(="... آره دیگه، اینجوریا D":
پینوشت: امروز اولین برف سال بارید... بهش نیاز داشتم(":