۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

قسمت شیشم!

 

خب! حدس بزنین چی؟ داداشم باز داره بازی دانلود میکنه._. این نت بدبخت زخمی شد دست این._. ...

بگذریم... دیروز یه عالمه برف اومد و از اونجایی که منم جوگیر دو عالمم کاپشن داداشمو که برای تولدش از طرف مامانم کادو گرفته بود رو پوشیدم و جهیدم رو برفا*-*

اون بدش میاد من لباساشو بپوشم ._. ولی من اصلا اهمیتی به این موضوع نمیدم._. حتی بلوز چهارخونه ی قرمزشم پوشیده بودم|: اونم کلی جیغ جیغ راه انداخت ولی من درش نیاوردم ._. ...

لباسای داداشم درسته مال اونن ولی مالکیتشون مال منه ._.

شاید بگین داداشت مگه چند سالشه که لباساشو میپوشی؟ ._.

و من میگم... یازده سالشه._.

جالبه که لباسای یک طفل نامعصوم یازده ساله برای من هیفده ساله بزرگه و زار میزنن تو تنم ._. مشکل چیست؟.___.

 

روز شیشم چالشه*-*

 

پی نوشت: کشمش پلو و ماهی آب پز و آبلیمو از اون ترکیبات سمی مادربزرگ طوره ._. ...

پی نوشت: میگم دقت کردین شما سر دنبال کننده های من بیشتر از خودم حرص میخورین؟ XD مادیات رو کنار بذارین فرزندانم...^^ من از معروف شدن خوشم نمیاد، اصل من خاکی الملوکم^^ *عینک دودی را میزند و در بخار پشت سرش محو میشود*

پی نوشت: فصل دوم آکادمی آمبرلا رو شروع کردم*-*... پشمناک تر از فصل اوله ._.

پی نوشت: تو پست های اول گفتم قراره آدم شم؟ خب... احتمالا بازم گند زدم*-*

پی نوشت: الان که دارم اینو مینویسم Hitoshizuku ی وکالوید از کایتو و لن و رین دارم گوش میدم... و باید بگم Damn... وکالوید یکی از غم انگیز ترین نوستالژی هامه(=...

گریه کنم یا زوده؟

 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹

    #63

    این داستان: آوایی که مضحکه ی عام شد.

     

     

    *چهارشنبست و کلاس ریاضی دارم*

    آقای جاوید: وبکم هاتونو روشن کنین وگرنه پرتتون میکنم بیرون.

     

    *حوصله ندارم روسری سر کنم*

    *کلاه بلوز چهارخونمو میکشم سرم و بندشم پاپیونی میبندم*

    *همه چیز اوکی عه و وبکمم روشنه*

    *هوا رفته رفته تاریک شده و منم حوصله ندارم پاشم چراغ روشن کنم*

     

    آقای جاوید: اینجا برای به دست آوردن مشتق باید تابع رو ساده کنیم...

    آقای جاوید: میگم آوا احساس نمیکنی اتاقت یه کم تاریکه؟

    من: عام...

    آقای جاوید: چرا روشن نمیکنی؟

    من: همینجوری راحتم.

    آقای جاوید: ولی فک کنم اینطوری خوابت ببره، میخوای من بیام روشن کنم؟

    من: نه نه لازم نیست.

    آقای جاوید: خب پس بذار به بابات زنگ بزنم بیاد روشن کنه فک کنم برا خودت زحمت بشه.

    من: *جر خوردم*

    آقای جاوید: *واقعا زنگ میزنه به بابام*

    همکلاسی هام: *پاره شدن*

    آقای جاوید: آره آره... فک کنم خودش حال نداره... یه کم به این بچه رسیدگی کنین. چراغ اتاقش خاموشه...

    من:

    من:

    من:

    من: *چرا واقعا زنگ زد؟*

    من: *زیر بار نرفتم و همچنان چراغمو روشن نکردم^-^*

     

     

    پی نوشت: فک میکردم داره تهدید میکنه ولی واقعا زنگ زد به بابام XDD

    پی نوشت: آقای جاوید میدونم که اینو نمیخونی... ولی دخترت هنوز پتوی منو پس نداده... من دلتنگ پتومم...

    پی نوشت: آقای جاوید از دوستای قدیمی بابامه... و خب... تصور بقیش به عهده خودتون XD

    پی نوشت: نیهاهاهاهاهاهااااا داره برف میاد *-*

     

     

  • ۶
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹

    قسمت پنجم!

     

    دیشب داداشم 70 گیگ ناقابل رو دوباره قربانی دانلود بازی کرد .___. میشه گفت از تابستونه داره عر میزنه برای The last of us season2 و بالاخره به آرزوش رسیده و خر در چمنش فراوونه^-^

    منم میخوام لست آف آس بازی کنم]=... ولی اصلا وقت ندارم...

    بگذریم، لحظاتی بعد آخرین امتحانم رو میدم، سلامت و بهداشت! و دیگه تمام...

    راستشو بخوام بگم از اونجایی که هر سال موقع امتحانات ترم خیلی در امر درس خوندن جدی میشم فکر میکردم امسال هم قراره تمام عقب موندگی هامو جبران کنم... ولی خب... گند زدم .___. 

    مثل سال های راهنمایی کل روز رو صرف فیلم و سریال و مانهوا کردم .-. ...

    ولی خب دی به پایان رسیده... منم دیگه فرصتی برای لغزش ندارم... حدود 5 ماه و اندی مونده به کنکور... تصورشم رعشه به تنم میندازه...

    خب...

     

    امروز روز پنجم چالشه...

     

    پی نوشت: دیشب مست شده بودم فک کنم .___. حسابی گاتی چَرده بودم .__.

    پی نوشت: اینم خاطر نشان کنم که دیشب تا ساعت 4 صبح بیدار بودم.___.!!!! 

    پی نوشت: سلامت و هویت تنها درسایی هستن که در طول سال تحصیلی حتی نگاهشونم نکردم و امتحاناشونم رو هم با اکتفا به سرچ های گوگل به سرانجام رسوندم ._. 

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹

    #62

    نه نه نباید از خودت ضعف نشون بدی.

    الان وقتش نیست.

    نذار دلت به رحم بیاد.

    باهاش مقابله کن، بجنگ، نابودش کن...

    بعد از این همه مدت،

    و تمام احساساتی که پشت سر گذاشتی،

    الان وقت پا پس کشیدن نیست مگه نه؟

     

    من جلوی دوستام مهربونم.

    جلوی معلمم بالغاله رفتار میکنم.

    جلوی خانوادم آدم ساکتی ام.

    چون اگه خود واقعیمو نشون بدم،

    قطعا شکسته میشم.

     

    پی نوشت: از رنگ آبی متنفرم. به جز آبی پاستیلی. و آبی کثیف.

     

  • ۱۲
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: