دیشب داداشم 70 گیگ ناقابل رو دوباره قربانی دانلود بازی کرد .___. میشه گفت از تابستونه داره عر میزنه برای The last of us season2 و بالاخره به آرزوش رسیده و خر در چمنش فراوونه^-^

منم میخوام لست آف آس بازی کنم]=... ولی اصلا وقت ندارم...

بگذریم، لحظاتی بعد آخرین امتحانم رو میدم، سلامت و بهداشت! و دیگه تمام...

راستشو بخوام بگم از اونجایی که هر سال موقع امتحانات ترم خیلی در امر درس خوندن جدی میشم فکر میکردم امسال هم قراره تمام عقب موندگی هامو جبران کنم... ولی خب... گند زدم .___. 

مثل سال های راهنمایی کل روز رو صرف فیلم و سریال و مانهوا کردم .-. ...

ولی خب دی به پایان رسیده... منم دیگه فرصتی برای لغزش ندارم... حدود 5 ماه و اندی مونده به کنکور... تصورشم رعشه به تنم میندازه...

خب...

 

امروز روز پنجم چالشه...

 

پی نوشت: دیشب مست شده بودم فک کنم .___. حسابی گاتی چَرده بودم .__.

پی نوشت: اینم خاطر نشان کنم که دیشب تا ساعت 4 صبح بیدار بودم.___.!!!! 

پی نوشت: سلامت و هویت تنها درسایی هستن که در طول سال تحصیلی حتی نگاهشونم نکردم و امتحاناشونم رو هم با اکتفا به سرچ های گوگل به سرانجام رسوندم ._. 

 

 

-آخرین نوشیدنی‌ای که شخصیت اصلی‌تان نوشیده او را به ابرقهرمان تبدیل کرده‌است. این شخصیت حالا چه قدرت‌هایی دارد؟

 

کال به ناتی قول داده بود که ببرتش شهربازی. قرار بود بعد از این که ناهار رو خوردن راه بیوفتن و تا وقتی که ناتی رضایت نداده بر نگردن. ولی خب شانس ناتی اینجوری ایجاب می کرد که ماشین لباس شویی دقیقا موقع راه افتادنشون خراب بشه و کال مجبور بشه بمونه خونه تا درستش کنه. هرچند حس می کردم کال علاوه بر این که نمیتونه درستش کنه، بدتر خرابش می کنه ولی اصلا من کی باشم که به مامان چنین هشداری بدم. به هرحال صلاحیت های کال همیشه از من بیشتر بوده و جایی که اون هست، من یه تندیس گرد و خاک گرفته ام.

به هرحال چون ناتی زیر بار نرفت، من مجبور شدم باهاش برم. مراقبش باشم، براش خوراکی بخرم و توی سوار شدن بعضی از وسیله ها همراهیش کنم چون گویا تنهایی ممکن بود خطرناک باشه و مسئولین رسیدگی به حوادث غیرمترقبه ی پارک هم تمامی مشکلات احتمالی رو با زدن یه تابلو که می گفت بچه های زیر ده سال باید همراه یه بزرگتر سوار بشن رو حل کرده بودن که اگه احیانا خدای ناکرده موردی پیش اومد بتونن شونه خالی کنن و بگن بزرگتر پیشش بوده پس اون مسئوله نه ما.

شهربازی جای بدی نبود. حتی می تونم بگم بهم خوش گذشت ولی از شلوغی و سر و صداش خوشم نمی اومد. برای همون نشستن توی خونه رو به نشستن زیر یه سایه بون جادوگری و خوردن میلک شیک بلوبری ترجیح می دادم. طعمش مزخرف بود. ولی ناتی خوشش اومد چون فکر می کرد جادوگر ها همیشه چیز های مزخرف و عجیب غریب می خورن که بنیه ی جادوگریشون قوی تر بشه. 

ناتی مطمئن بود که بعد از خوردن میلک شیک یه قدرت خوفناک درونمون بیدار شده که به زودی خودشو نشون می ده. منم کاری به خیال پردازی هاش نداشتم. فقط خندم می گرفت. 

هوا تقریبا تاریک شده بود. با این که ناتی هنوز غر می زد که می خواد بیشتر بمونه، مشخص بود که اونقدر خستست که وقتی پاش برسه خونه روی تختش بیهوش می شه. 

-عه کلود. نگاه کن اون پسره داره گریه می کنه.

و یه پسر بچه ی حدودا چهار ساله رو نشونم داد که بین جمعیتی که اطرافش حرکت می کردن و هیچ اهمیتی بهش نمی دادن نشسته بود و گریه می کرد. آه کشیدم. 

-فک کنم بستنیش افتاده زمین. نظرت چیه پشمکتو بدی بهش؟

ناتی اخم کرد و یه گاز گنده از پشمک صورتی رنگش گرفت. ولی بعدش با ذکر "من یه جادوگر مهربونم" تصمیم گرفت سخاوت به خرج بده. وقتی رفتم سمت اون پسره، از دیدن پشمک خیلی خوشحال شد ولی بیشتر دلیل گریش این بود که گم شده. دستشو گرفتم و بردمش پیش افسر پلیسی که همون اطراف وایستاده بود و وانمود می کرد داره به همه چیز نظارت می کنه. 

اسم و مشخصات ظاهری پسر رو با بلند گو دوبار اعلام کرد تا خانوادش بیان دنبالش. فکر می کردم رسالتم به عمل رسیده و حالا می تونم برگردم خونه. ولی ناتی اصرار داشت تا اومدن مامان باباش صبر کنیم چون مطمئن نبود افسر یه مارمولک جهش یافته ی تغییر شکل دهندست، یا یه آدم خوار که از بچه ها تغذیه می کنه. به نظرم به عنوان یه دختر بچه ی لپ گلی هفت ساله روحیه خشنی داره. 

روی صندلی نشستیم. حدود نیم ساعت بعد یه خانم که آرایش غلیظی داشت اومد سراغ پسره. گویا خالش بود. بعدشم از من تشکر کرد و رفت.

ناتی کنار من خوابش برده بود ولی از اون جایی که ماشین نبرده بودیم، مجبور شدم بیدارش کنم چون کل راه رو نمی تونستم کولش کنم. 

خیلی هیجان زده بود. چون آماده بود وقتی که رسید خونه از داداش بی عرضش به عنوان یه ابر قهرمان یاد کنه که با خوردن میلک شیک بلوبری قدرت ماورایی به دست آورده و وظیفش توی این دنیا نجات دادن بچه هاییه که گیر مارمولک های جهش یافته افتادن. 

 

 

پی نوشت: توروخدا موضوعو ببین .___. قهرمان با نوشیدنی آخه؟ .___.