امروز از اون روزاییه که زیاد حس درس خوندن ندارم ولی شدیدا پتانسیل اینو دارم که یه سری کارا که یه مدته همش پشت گوش میندازمو انجام بدم، پس میشه گفت روز خوبیه!
الان دقیقا میخواستم بنویسم که هوا اونجوری که دلم میخواد ابریه ولی تا این جمله رو تموم کنم یهو آفتاب درومد|:
*پنکه پارس خزر را روشن کرده و همراه با آهنگ جیغ میزند*
امروز میخواستم صحونمو تو حیاط بخورم ولی خب... اصلا یادم نبود که کله سحر کلاس دارم"-"...
و خب تمرینامم ننوشته بودم، آللاه بوینمی سندرسن XDDD ولی خب از شانس جذابم امروز جز یکی هیچکش ننوشته بود"-" واااو...
بابام امروز به خاطر سهام عدالت و این مسخره بازیا یادش افتاده که من کارت ملی ندارم... هیچی دیگه فردا هم کله سحر باید پاشم برم برای احراز هویت و چمد اقدام برای کارت ملی و از این مزخرفات -.-
دیروز داداشم تو اینستا یه عروسک نمدی لاما دیده بود و آویزون من شده بود که آبجی بیا اینو باهم درست کنیم"^"...
خب من خودم به شخصه تا حالا... آم... وایسید بشمرم|:... بله من تاحالا سیزده تا عروسک نمدی دوختم. یه مدت خیلی شدید رفته بودم تو فاز این چیزای نمدی، علاوه بر عروسک کلی خرت و پرت دیگه هم درست کرده بودم... یادش به خیر چه دورانی بود(("=...
به هرحال دیشب بهش گفتم برادر من نمیتونم من! وقت ندارم باید درس بخونم وگرنه دوباره اون مشاوره زنگ میزنه قهوه ایم میکنه|:
هیچی دیگه، مامانم که اومد رفت آویزون اون شد که بیا اینو باهم بدوزیم، مامان بیچارمم تو اتاق من بود حتی روسریشو در نیاورده بود|: هیچی دیگه، نشست براش دوخت منتها چون رو صندلی من نشسته بود دیگه منم نتونستم بشینم پشت میز درسمو بخونم|: و اینجوری شد که تمرینامم ننوشتم... انی وی... حداقل تستامو بعد از ظهر کامل زده بودم"-"...
حتی دیشب نتونستم سریال ببینم-.-
و خب در عوض با غزل حرف زدم، همون دختره که قبلا تو کلاس ریاضیم بود و گفتم که اوتاکو عه... نشستیم کلی برای اتک و لیوای عر زدیم D=
یه مقدار مزخرف هم تو ادامه مطلب نوشتم"-" همین دیگه...
پی نوشت: فردا امتحان ریاضی دارم اه "-"
پی نوشت: ولی فک کنم دارم تو ریاضی پیشرفت میکنم"^"
پی نوشت: وای وای دیروز هاله یه ویس برام فرستاد مال زمانی بود که هشتم بودیم XDDD هانیه از این آی واچ ها داشت، با اون سر کلاس ویس گرفته بودیم XD یادمه یه بار که داشتیم سر کلاس همینجوری با اون ساعته ادا در میاوردیم هانیه گفت خانوم میفهمه ها! و منم گفتم نه بابا اسکله نمیفهمه... همون لحظه خانوم برگشت سمت من آستینشو یه ذره داد بالا، دیدیم خانوم خودش از اون ساعتا داره XDDD تازه ردیف جلو هم بودیم.. عررررر XDDDD