میخوام در مورد یک نظریهی کمطرفدار حرف بزنم.
یکی از چیزهای ارزشمندی که در طول سال 1401 یاد گرفتم، در مورد "قضاوت کردن آدمها" بود. این بار نه همون کلیشههای تکراری در مورد قضاوت "نکردن"، اتفاقاً در مورد قضاوت "کردن".
راستش نمیدونم این موجِ «دیگران رو قضاوت نکنیم» دقیقاً از کجا شروع شد یا دقیقاً کی شروعش کرد. ولی اون زمان، خیلی منطقی به نظر میرسید. بله زندگی بقیه به ما ربطی نداره. این که چی میپوشن و چی میخورن و با کی میگردن و چیکار میکنن کوچکترین ارتباطی به ما نداره. پس اصلاً کی باشیم که «قضاوت» کنیمشون؟ و تصمیم بگیریم چجور آدمهایی هستن؟
خب... حداقل من یکی نتونستم اینطوری زندگی کنم. و فکر میکنم واقعاً نمیشه آدمها رو قضاوت نکرد. چون به هرحال، هرکسی باید بتونه تصمیم بگیره آدمی که جلو روشه برای معاشرت باهاش مناسبه یا نه؟ لزوماً به این معنی نیست که روی هر کس و ناکسی برچسب خوب یا بد بزنیم.
چون آدمی که توی داستان من یه ابر شروره، توی داستان یکی دیگه یه قهرمانه.
چیزی که ازش حرف میزنم قضاوت در مورد خوب یا بد بودن کسی نیست. در مورد مناسب یا نامناسب بودنشه. بله سبک زندگی و طرز تفکر یه آدم دیگه تا وقتی به کسی آسیب نزنه قابل احترامه، حتی اگر از نظر ما اشتباه باشه. ولی واقعاً معنیش اینه که حق نداریم توی ذهنمون در موردش تصمیم بگیریم؟ من فکر میکنم که... چرا حق داریم.
این حق داشتن به این معنی نیست که برای کسی تعیین تکلیف کنیم، به این معنیه که به خودمون اجازه بدیم از یه سری افراد بدمون بیاد. و این افراد رو بذاریم توی دستهی افرادی که تا حد امکان باید ازشون دوری کنیم.
راستش سال قبل این موقع خیلی به اون اصلِ «هرگز کسی رو مورد قضاوت قرار نده چون تو نمیدونی تو زندگیش چی گذشته.» معتقد بودم. و این باعث شده بود بتونم تقریباً با هرچیزی که از هرکسی میدیدم کنار بیام. سازش پذیریای که اون زمان داشتم مثال زدنی بود. باعث شده بود بتونم به راحتی هر رفتار سمی و تاکسیکی رو نادیده بگیرم. و حتی بیشتر اوقات روی خودم عیب بذارم. و فکر کنم که چقدر «زود رنج» و «بیجنبه» هستم. اما این قضیه باعث نشد بتونم زندگی اجتماعیمو بهتر کنم یا با آدمها خوب باشم. صرفاً فرصت «سوءاستفاده کردن» رو به راحتی در اختیارشون قرار داده بودم. و خب مشخصه که بعدش چه اتفاقی میافتاد.
چیزی که سعی دارم بگم اینه که آدم باید بتونه در مورد رفتارهایی که از بقیه میبینه تصمیم بگیره. و بتونه توی ذهن خودش تصمیم بگیره که از نظرش رفتارهای این آدم درست هست یا نه؟ و از روی همین درست و غلطهایی که طبق استانداردهای خودش تعیین کرده به این نتیجه برسه که چقدر باید به این آدم نزدیک شه؟ چقدر باید باهاش هم صحبت شه؟ شاید اصلاً لازم باشه دورش رو خط بکشه و حذفش کنه؟
این اون قضاوتیه که در موردش حرف میزنم. این که بتونی در مورد حضور کسی توی زندگیت قاطعانه تصمیم بگیری.
فکر میکنم حتی اشکالی نداره که پیش خودت بگی «فلانی آدم مزخرفیه.» چون به هرحال اینجوری نیست که همهی آدمها از نظرت نازنین باشن. مشخصاً عدهای هستن که استانداردهای برعکس متفاوتی دارن و نمیتونی باهاشون کنار بیای. پس اشکالی نداره ازشون بدت بیاد یا حتی متنفر باشی.
پینوشت: بله سال جدید داره شروع میشه و من نشستم یه گوشه و دلم میخواد تا صبح غر بزنم.
پینوشت: رنگ کنونی موهامو زیاد دوست ندارم، تقریباً سبز زیتونی شده. دلم میخواد باز رنگ کنم ولی خب تاحالا اونقدرررر موهامو رنگ کردم که الان شبیه دسته جارو شدن و خیلی آسیب دیدنTT...
پینوشت: قالب جدید چطوره؟<": ...