مائو باری دیگر با مشتی چسناله بر میگردد((=
شاید این بار هزارمه که به خودم میگم: بیخیال! الان وقت چسفرده بودن نیست، کی میخوای یه تغییری ایجاد کنی و تقریبا برگردی به حس و حال همیشگیت؟
خب... به عنوان یه مودی بدبخت واقعا زود به زود حالم عوض میشه، یه دیقه خوشحالم، ثانیه ی بعدش در حال زار زدن.
این روزا هوا همش آفتابیه. ولی سرده. خیلی سرد.
از این تضاد مسخره متنفرم. تابستون هم وضع همین بود. هوا ابری بود ولی گرم بود.
چند روز پیش سر کلاس زبان بخش اسپیکینگ یکی از سوالا این بود که از کدوم اخلاقت خوشت نمیاد و دوس داری تغییرش بدی؟ و من گفتم که واقعا تند تند عصبانی میشم حتی سر چیزای کوچیک.
*شاید* اونایی که منو تو واقعیت دیدن به این حقیقت اقرار کنن که وقتی من با یکی صمیمی بشم یا حداقل از حالت غریبگی در بیام، خیلی آدم جو گیر و الکی خوشی ام جوری که همیشه خوشحالم و میخندم و این حرفا.
واقعا نمیخوام شاخ بازی در بیارم، و بگم که "هه... من همیشه زخم هامو میپوشونم..." بیخیال|: من هنوز 17 سالمم نشده|:
چیزی که میخوام بگم در مورد همون تضاده. همونطور که هوا آفتابیه ولی سرده، منم خیلی وقتا جو گیر به نظر میرسم، ولی خب از چسفردگی بی دلیل رنج میبرم.
این روزا یه جورایی... نمیدونم.
حتی نمیشه اسمشو تنبلی گذاشت چون واقعا اینجوری نیست که تنبل شده باشم... ولی بیش از اندازه میخوابم. شبا حدودا ی 11 بیهوش میشم... ساعت حدودای 8 - 9 بیدار میشم و بعد از ظهر هم میخوابم ولی بازم خسته ام. بازم میخوام بخوابم.
امروز وقتی که بعد از ناهار خزیدم زیر پتوم به خودم گفتم قرار نیست بیشتر از 45 دیقه بخوابم. برای نیم ساعت بعد آلارم گذاشتم. ولی وقتی بعد از نیم ساعت برگشتم و آلارممو خاموش کردم حس خیلی داغونی داشتم. قلبم دو سه روزه همین جوریه. انگار داره خفه میشه. مثل دوچرخه ای که چرخاش باد ندارن و داره جون میکنه که از یه سربالایی خاکی بالابره. احساس میکردم میتونم اصطکاکی که قلبم موقع تپش ایجاد میکنه رو رو دیواره ی کیسه های حبابکیم حس کنم.
نبضمو توی تک تک سرخ رگ هام حس میکنم. حتی وقتی مامانم اومد بیدارم کنه هم همین جوری بود. خودشم خسته بود برای همون ولو شد روم. سرش رو بازوم بود و گفت: قلبت چرا اینجوری میزنه؟
ینی رسما...
بعدشم حس کردم به چند تا نفس عمیق نیاز دارم. ولی بعدش سرم گیج رفت و دوباره گرفتم خوابیدم...
تقریبا از دوشنبه اینجوری ام. اولش سعی میکردم بدون توجه به این مشکل فقط به کارای عقب افتادم برسم و به خودم بگم هی... به خودت تلقین کن که زیاد نمیخوابی و واقعی میشه.
ولی نشد.
امروز بعد از این ساعت 10 صبحونه خوردم، حدودا دوساعت پشت میزم بودم و زیست میخوندم. ولی بعدش... وقتی کتابو بستم اینجوری بود که انگار هیچ کاری نکردم. انگار تمام اون 120 دیقه زل زده بودم به هایلایت ها و نکته هایی که با خودکار و مایلد لاین رنگی علامت زده بودم. در واقع هیچی نخونده بودم...
نمیدونم. انگار ذهنم همش یه جای دیگست.
نمیدونم چرا اینجوریه. تمرکزم به شدت از دست رفته. ینی فقط خدا به آزمون فردام رحم کنه...
!!!! ~ یه نکته مهم ~ !!!!
شما دارید با یه چسفرده ی بدبخت حرف میزنید. امیدوارم ناراحت نشید از این تغییرات مود یهویی... اصن من میخوام یه فرمول جدید به فیزیک اضافه کنم:
-> اندازه تغییرات مود تقسیم بر زمان = شدت حرکات یهویی و بی معنی (یا به اختصار: شحیبم).
-> هرچی تغییرات مود شدید تر باشه، شحیبم هم بزرگتر و شدید تر خواهد بود.
-> کمیت از نوع نرده ای.
-> یکا: e بر t
e = emotion ، t = time*
همین.
پی نوشت: میخواستم روز کامبک یه پست حجیم بذارم. ولی مطمئن بودم قراره تبدیل به طوماری بس بلند بالا بشه پس جلوی خودمو گرفتم. ولی در کل برید عر بزنید... برید لذت ببرید و به شگفتی های خلقت پی ببرید...
پی نوشت: جیهان عضو ویکلی کیوت ترین اوربیت کل دنیاست =^= همون طور که گو وان کیوت ترین میراکل کل دنیاست =^=
پی نوشت: فکر میکردم هیچوقت روزی رو نبینم که بلاک بری به وی وی یه چس لاین بده. ولی دنیا جای عجیبیه... حداقل تو Why not یکی دو جمله گفت "-"
پی نوشت: من رو آلبوم 12:00 کراش زدم. آهنگاش یکی از یکی بهترن... هرچند همونطور که انتظار داشتم Universe یه چیز دیگست...
پی نوشت: بهم نگید که هنوز موزیک ویدیو رو ندیدید چون قهر میکنم T-T
پی نوشت: دیروز کلاس ریاضی داشتم. شاید فکر کنید بازم با میکروفون گل کاشتم ولی اشتباه نکنید. استاد میکروفونمو به کل قطع کرده بود که حتی اگه خودمم خواستم نتونم روشنش کنم:)
دلم شکست اصن...
پی نوشت: از فیزیک متنفرم. بای.