۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

هرزصد: پرده ی هفتم، آدم یا گربه؟

 

میدونم دیر وقته و احتمالا الان دیگه فردا محسوب میشه... ولی به هرحال اومدم!

برای روز هفتم چالش هلن میخوام در مورد انیمه ی "A whisker away" حرف بزنم!... دقیقا نمیدونم به فارسی چی میشه... جایی هم ندیدم... به هرحال! این انیمه اثر جونیچی ساتو و محصول سال 2020 عه! ینی خیلی جدید محسوب میشه دیگه D=

در وهله ی اول باید اشاره کنم که گرافیکش خیلی حرف خاصی برای گفتن نداشت، با این که طراحی هاش خیلی قشنگ بودن و شخصیت هاشم خوشگل طراحی شده بودن، کاملا معمولی بود، فقط رنگ هایی که توش استفاده شده بود خیلی لایت و روشن بودن و همین باعث شد جذبش بشم((= 

در واقع گرافیکش به شدت منو یاد انیمه ی فردایی تازه در دنیای رنگ شده مینداخت((=... حتی به نظرم یویتو و هینوده شباهت های ظاهری زیادی داشتن((=...

اگر انیمه شوجو زیاد دیده باشین، داستان کلی ممکنه یه جورایی به نظرتون کلیشه ای بیاد((= ینی همیشه تو انیمه های شوجو باید یه دختره شخصیت اصلی باشه که نمیتونه احساساتشو بگه"-" و از اونجایی که اینم تقریبا در مورد احساسات دوتا دانش آموز بود، تقریبا همین حس و حال رو داشت، منتها به یه روش متفاوت تر که مطمئنم باعث میشه حوصلتون سر نره (;

 

میو ساساکی دختریه که با نامادری و پدرش زندگی میکنه. نامادریش آدم خیلی خوبیه، ولی میو اصلا نمیتونه با این قضیه کنار بیاد برای همون فک میکنه که برای خانوادش اهمیتی نداره و عشقی از طرف اونا دریافت نمیکنه. یه دفه که با مامان واقعیش به فستیوال تابستونی رفته بود، یه گربه ی خیلی بزرگ رو دید و اون گربه هه به میو یه ماسک داد. از اون به بعد هر وقت میو اون ماسک رو میزد میتونست برای مدت مشخصی تبدیل به گربه بشه! توی همون فستیوال وقتی که برای اولین بار تبدیل به گربه شد، پسری رو دید به اسم کنتو هینوده. اونجا بود که به شدت شیفته ی هینوده شد و از اونجایی که کلا یه مقدار خل و چل تشریف داشت همش توی مدرسه دیوونه بازی در میاورد و سعی میکرد خودشو به هینوده نزدیک کنه ولی خب... هینوده اصلا محل سگم بهش نمیذاشت XD... و میو برای این که توجه هینوده رو جلب کنه، بعد از مدرسه تبدیل به گربه می شد و به کارگاه سفالگری هینوده میرفت چون هینوده عاشق گربه ها بود((= حالا چی میشه اگه میو یهو تصمیم بگیره که برای همیشه تبدیل به گربه بشه تا هینوده دوسش داشته باشه؟...

 

همونطور که گفتم... با این که بخش عاشقانه ی داستان خیلی کلیشه ایه، سایر قسمت ها خیلی جذابه و تازگی داره و این باعث میشه خیلی ازش خوشم بیاد((=

حقیقتا من عاشق میو ام XDDD ینی رسما دیوونه ی به تمام معناست... یه اختراعی داره به اسم "هینوده سانرایز جامپ!" توضیحش سخته... نمیدونم چجوری بگم ولی در همین حد بدونین که یه نوع خاصی از پرشه XDDD 

یه جورایی دیوونه بازیاش منو یاد انیمه ی عشق، چونیبیو و دیگر توهمات! مینداخت XDD من و هاله هم یه زمانی همینجوری بودیم، تا جایی که حتی یه بار یکی از بچه ها فکر میکرد که ما پشت دیوار مدرسه دنبال یه غول میگردیم XDDD ولی درواقع ما تو چاه توالت دنبال کروکودیل میگشتیم D"=...

 

دنیا پر از چیزاییه که ازشون بیزارم و لازمشون ندارم. ولی اگه وقتی پامو از اینجا میذارم بیرون هیچی اونجا نباشه،... همچین چیزی نمیخوام.

 

من در قلبم رو به روی همه بسته بودم. کائورو سان، بابام، مامانم... میگفتم هیچکدومشونو لازم ندارم و مثل مترسکن و تو زندگیم هیچ نقشی ندارن. ولی الان میبینم که اشتباه میکردم. 

 

شاید خودت خبر نداشته باشی، ولی خیلیا هستن که بهت اهمیت میدن!

 

خب میدونین چیه... داستانش با یه عاشقانه ی -تا حدودی- احمقانه شروع شد. و انتظار داشتم همینجوری هم تموم شه. ولی کلا چیزی که در موردش توجهمو جلب کرد... این بود که اصرار داشت هرچقدرم که  آدم مزخرفی باشی کسایی هستن که دوست داشته باشن((= میدونم شاید به نظر یه مفهوم ساده و واضح بیاد، ولی به شخصه خیلی وقتا این حسو پیدا میکنم که برای کسی مهم نیستم((=... و دفعاتی هم که این حس بهم دست میده کم نبوده و نیست... تا جایی که یادمه چن وقت پیش از ته دلم آرزو کردم که تو زندگی بعدیم یه عروس دریایی باشم...((=... یا یه حلزون دریایی... 

شاید این مورد به نظرتون خنده دار بیاد... شایدم واقعا خنده دار باشه... ولی همیشه فک میکردم آدم بودن چقدر سخته. واسه همون شاید بعضی وقتا آرزو میکنم که ای کاش آدم نبودم. نمیدونم شما هم تاحالا این حسو داشتین یا نه... ولی اینجا به وضوح نشون داده بود که نمیتونی با تبدیل شدن به یه گربه از مشکلاتت فرار کنی...

کلا میخوام بگم... خیلی الهام بخش بود برام! خوشحالم از این که دیدمش، و به شدت هم پیشنهادش میکنم... آهنگشم که هیچی... خیلی قشنگه(("=

 

پی نوشت: آخ که من چقدر عاشق یوری ام... ینی نمونه ی یه دوست بارزه... اصن عالیه XD مخصوصا وقتایی که از دست میو کلافه میشه D:

پی نوشت: میبخشین که کامنتاتونو جواب ندادم و به وباتون سر نزدم... واقعا ببخشید!!!((= یه مقدار خسته ام... فردا حتما ردیفش میکنم!

 

 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۲ مرداد ۹۹

    هرزصد: پرده ی ششم، دریاچه ی نور

     

    قبل از این که اینو ببینم، همش حس میکردم تنها کسی هستم که اینقدر تحت تاثیر آب و هوا و آسمون قرار میگیره!

    برای روز شیشم چالش هلن میخوام در مورد انیمه ی "آب و هوا با تو - Weathering with you" یا نمد دختر آب و هوا یا فرزندان آب و هوا حرف بزنم! ماشالا هرجا یه جور معنیش کردن... آخرشم هیچکدوم از اسمای فارسیش به دلم نمیشینه|:

    بگذریم...

    با این که به اندازه ی اسم تو معروف نشد، ولی باز هم تو نوع خودش خیلی غوغا به پا کرد((= 

    همونطور که میدونین محصول سال 2019 و از آثار ماکوتو شینکای هست...

    ینی من برم بمیرم براش... تمامی صحنه ها... تک تک قطره های بارون... چتر هاشون... لباس هاشون... خونه ی هینا... اون شیشه های رنگی... حتی لاک و طراحی ناخوناشون!!... همگی یه جوری با جزئیات و دقت و ظرافت طراحی شده بودن که باعث میشد وسطا یه لحظه استپ کنم فقط به جزئیات بنگرم((=...

    به نظرم از لحاظ گرافیک از یور نیم پیشرفته تره...

    یکی از چیزایی که همیشه توی گرافیک انیمه ها خیلی توجهمو به خودش جلب میکنه،... آبه!... یه جورایی یکی از فاکتور هام برای قضاوت گرافیک یه انیمست((=... و خب... چون سر تا پای این انیمه همش بارون و آب و اینا بود واقعا پسندیدمش((=...

     

    داستان در مورد پسریه به اسم هوداکا موریشیما که شونزده سالشه و چون با پدر و مادرش خیلی نمیساخته فرار می کنه و به توکیو میره. توی توکیو مدام دنبال جایی میگرده که استخدام بشه و بتونه پول دربیاره ولی جایی قبولش نمیکنن. تا وقتی که با مردی به اسم کیوسکه سوگا آشنا میشه و پیش اون برای مجلات چیز میز مینویسه. همینجوری که خیلی خوب و عالی داره روزاشو میگذرونه بدون این که نگران چیزی باشه، یه روز بارونی توی خیابون دختری رو میبینه که داره همراه دوتا مردک گنده یه جایی میره. پیش خودش حس میکنه این دختره احتیاج به کمک داره برای همین فراریش میده. اسم اون دختر هینا آمانو عه و دختر آفتابه. ینی توی هوای بارونی، وقتی که از ته دل دعا می کنه آفتاب در میاد. این در حالیه که بارندگی توی ژاپن خیلی زیاد شده به طوری که سابقه نداشته این همه بباره! پس دختر آفتاب به نجات آدمایی میره که دلشون لک زده برای خورشید... براشون دعا میکنه تا آفتاب بیرون بیاد ولی نمیدونه که یه سرنوشت غمگین در انتظارشه((=...

     

    خب من دقیقا سه بار گریه کردم... میتونم به وضوح اشاره کنم کجا ها ولی ترجیح میدم نگم تا برای تعداد معدود کسایی که ندیدن اسپویل نشه((;

    راستش رو بگم، این حس و حال جادویی طور توی اکثر آثار ماکوتو دیده میشه... اولش که انیمه شروع شد انتظار نداشتم هینا واقعا دختر آفتاب باشه... ولی بود((=...

    موقع دیدنش هم... مدام پیش خودم فکر می کردم چقدر خوبه که تو ژاپن میتونی یه روز خیلی راحت از خونت فرار کنی و بری یه جا کار پیدا کنی در حالی که حتی به سن قانونی هم نرسیدی!... مسلما آسون نیست... ولی شدنیه! که بعید میدونم اینجا شدنی باشه((=

    تیکه های باحال خیلی داشت... و اونجایی که وسط تابستون شروع کرد برف بارید بازم یاد نسیمی از فردا افتادم((=... اونام کل تابستونشون برفناک بود^-^

     

    احساسات آدمیزاد خیلی عجیبه. مثلا صبحی که زا خواب پا میشه با یه آفتاب ساده که از پنجره می بینه، سرحال میاد. با دیدن آسمون آبی به خودش میگه چه زندگی خوبی دارم. و به اون شخصی که پیششه بیشتر عشق می ورزه. 

     

    خدایا... اگه وجود داری التماست میکنم. دیگه کافیه! دیگه بیشتر از این نمیخوایم! خودمون یه کاریش میکنیم... پس دیگه بیشتر از این ازت چیزی نمیخوایم... و دیگه چیزی ازمون نگیر!

     

    یکی از نکات جذابی که باعث شد ناگهان جیغ بزنم حضور میتسوها و تاکی بودXDDD با این که بار ها شنیده بودم و عکساشونو دیده بودم بازم خیلی جو گیر شدم وقتی دیدمشونD=... 

    نکته ی دیگه ای که باید عرض کنم در مورد ناتسومیه XDDD اولین سکانسی که ازش نشون داد باعث شد کلا یه حس ناجوری بهش پیدا کنم"-"... ولی بعدش... بذارین نگم چقدر اون لباس کاری و موهای مرتب بهش میومد مخصوصا وقتی که جیغ میزد: شما اولین شرکتی هستین که یهشون درخواست میدم!... XDDD

    فقط این وسط یه سوالی ذهنمو شدیدا مشغول کرده... اونم اینه که اینا سردشون نمیشه؟|: مخصوصا هینا که کلا شلوارک و آستین کوتاه میپوشید همش... باور کنین اینجا بارون که میاد من باید ده لایه لباس روی هم بپوشم نمیدونم اینا چجوری با اون لباسا خیس خیس این ور اون ور میرفتن ککشونم نمیگزید|:

     

    +آهنگاش... ولم کنین برم عر بزنم... بای^^

    +هنوز صدای هینا تو گوشمه وقتی که میگفت: ایما کارا هاره رو یو...!!!!! ((""""=

     

     

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱ مرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: