۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

×مرام نـــامه!×

خب این یه چالش کوچیک و باحاله که دینز ساما شروعش کرده((=...

ممنونم از گربه و سحری و آیلی که منم دعوت کردن^^

داستان از این قراره که باید قوانین وبلاگمو بنویسیم^^

راستش اون قدیما که تو میهن بودم تقریبا همه یه پست ثابت داشتن که توش چهار پنج تا قانون نوشته بودن که در اکثر مواقع کسی بهشون توجه نمیکرد و نمیخوندشون"-"...

مثلا فک کنین طرف نوشته هک ممنوع|:... انگار کسی که میخواد اینو هک کنه اول میاد ثابتشو بخونه تا ببینه طرف اجازه صادر کرده یا نه|:

خودمم از همینا بودما! حتی خیلی وقته که متوجه تباهی پست ثاب وب قبلیم شدم... ولی خب از اونجایی که خیلی قدیمیه و تو نوع خودش جالب و خلاقانه بوده تصمیم گرفتم دیگه حذفش نکنم((=

راستش با این که گفته قوانین وبلاگتونو بنویسین... من دلم نمیخواد قانونی بنویسم((=

واقعا دلم نمیخواد برای این وب قانونی بذارم... قانون یه کلمه جدی و خشکه، یه چیزی که همه بدون هیچ تفاوتی مجبورن و باید رعایتش کنن! و این کلمه ی جبرگرایانه اصلا با وبی که فقط و فقط مخصوص جفنگیات یه نوجوون خونه نشینه مطابقت نداره((=...

برای همون اسمشو نمیذارم قانون، به قول هلیا چنتا نکته ی فسقلی! که خوشحال میشم اگه رعایتش کنین تا کلاهامون تو هم نره((=...

این نکته هارو هم تو این پست میذارم هم تو صفحات مستقل که میتونین تو قسمت "منو ی وبلاگ" ببینین((=

 

1. من انتظار ندارم همه کسایی که منو دنبال میکنن نوشته هامو بخونن و از همه کسایی که خوندن انتظار ندارم که برام نظر بذارن^^ ولی خیلی خوشحالم میکنین وقتی برام چیزی مینویسین حتی اگه در حد یه جمله باشه((=

2. کلا هدف من از ساخت این وب نوشتن احوالات و اتفاقات روزم بوده و ثبت تمامی چیزایی که نمیخوام فراموش بشن! میتونین اسمشو بذارین روزمرگی. و از کسایی که از روزمرگی هاشون برام تعریف میکنن هم به شدت استقبال میکنم((=...

3. من همیشه سعی میکنم به قشر خاصی توهین نکنم یا حرفایی نزنم که به کسی بر بخوره... ولی اگه یه وقتی احساس کردین نوشته هام مشکلی داره یا دارم در مورد کسی یا چیزی بد حرف میزنم، حتما بهم گوشزد کنین، تا جای ممکن اصلاحش میکنم((=...

4. کلمات خیلی روی احساسات و تفکر آدما ی اطرافتون تاثیر دارن! پس خواهش میکنم تا حد امکان حرفای منفی که آدمو از روحیه میندازه به هم نزنیم((=...

 

هیهی^-^... همین بود...^^

راستش این وبم حدود یه ماهشه... و خودم باورم نمیشه در این یه ماه اندازه چهار صفحه پست گذاشته باشم|:... *پشمام*

و خب حقیقتا تا اینجا اونقدر فضای بیان صمیمی و خوب بوده که اصلا با کسی به مشکلی نخوردم و بعید میدونم بعد از این بر بخورم!...

با این که خیلی چالش سختی بود و نمیدونستم که چی بنویسم واقعا... ولی به نظرم لازم بود، خوبه که آدم بدونه چه انتظاری از طرف مقابلش داره((=

قراره که پنج نفر رو دعوت کنم به این چالش...

پس دعوت میکنم از: آیامهآگاتا - مبینا - گلی ساما و ملیکا ((=...

احتمالا چون یه مقدار دیر اقدام نمودم الان دیگه خیلیاتون این چالشو انجام دادین و به خاطر همین دیگه دعتتون نکردم:-:...

ولی کلا به نظرم هرکی این پستو میخونه خیلی خوب میشه اگه شرکت کنه((=

 

پی نوشت: چرا آیو اینقدر خوبه؟ اصلا داریم زندگیمند تر از آهنگ Eight؟؟؟

پی نوشت: قصد دارم توی یه چالش پنج روزه ی نقاشی که تو اینستا دیدم شرکت کنم... موافقید تو این پنج روز نقاشیامو اینجا هم بذارم؟[=

 

http://s12.picofile.com/file/8400844292/4ead18ff4f751e32783e88535b2acf50.jpg

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۳ تیر ۹۹

    و بالاخره... روز سی ام!

    http://s12.picofile.com/file/8400797276/48a1cf118b12762330952230a2c13aab.jpg

    چنتا نکته هست که باید صریحا بهشون اشاره کنم|:

    اولیش اینه که یه نفر باید پیدا بشه که فاز هیپوتالاموس منو با رسم شکل توضیح بده|: باورم نمیشه ولی سردمه... چرا واقعا؟|": تا دیروز داشتم زنده زنده میپختم الان سردمه|: و تازهههه*-* هوا همونطوری که دوس دارم ابریه الان*-*... هورااا^-^...

    دیروز با ایا چانم ویدیوکال گرفتم:-:...

    خیلی خیاری و بی برنامه بود|: همینجوری یهویی دیدم تبلت داره زنگ میخوره|:

    و جالبه هیچ حرفیم نداشتیم بزنیما... عین جلبک زل زدیم تو چش هم|: بعدشم قطع کردیم XDDD

    امروزم که کله سحر ساعت 8 کلاس داشتم... چرا ساعت 8 صبح باید کلاس داشته باشم روز تابستون؟|:

    نصف کلاس در حال خمیازه کشیدن بودم، معلم فیزیکم برگشته بهم میگه چته تو امروز؟ 

    من: یورگونام... و تا آخر کلاس منو یورگون صدا کردXDD خیلی این معلم فیزیکمو دوس دارم خیلی آدم باحالیه XD تازه منو به فیزیک علاقه مند کرده:-:

    راستش چون خودم آدمی ام که زود بیدار میشم، معمولا این ساعت اینقدر خسته نیستم. دیگه نهایتش ساعت 8 دیگه بیدار میشم|:... ولی خب دیشب داشتم با سحر حرف میزدم و بعدشم از ذوق خوابم نبرد(("=...

    طی یه سری مسائل و مشکلاتی که قبلا پیش اومده بود دیشب یه ویدیو ی حدودا یه دیقه ای از پیانو زدنم گرفتم و براش فرستادم، من ماه هاست که تمرین نکردم|: اصلا دستم درست حسابی به دستورات مغزم گوش نمیکنه، میشه گفت خیلی داغون شد ولی خب... سحر اینقدر خوشش اومده بود که ناگو (("=...

    و تا نزدیکی ساعت دو هی داشت ازم تعریف مینمود... آه... خدا نکشتت لنتی(("=...

    امروز روز سی امه! 

    ینی آخرین روز این چالشه... فک میکردم شاید وسطاش جا بزنم ولی اینطور نشد و از این بابت خوشحالم که هر روز اومدم و به تعهداتم (واو|:) پایبند بودم^^

     

     

    پی نوشت: الان حدودا ساعت شیش عصره و من همین الان ناهارمو تموم کردم|:

    پی نوشت: شکمم درد میکنه... این یقینا مزخرف ترین بخش دختر بودنه|:...

    پی نوشت: یویا قطعا یکی از کراش ترین پسرای ژاپنیه|: اه... بای...

    پی نوشت: حدود یه هفته برای امروز با هاله و اسرا برنامه ریزی کردیم که بریم دریاچه ولی دقیقا همین امروز کنسلش کردیم|: اه...

    پی نوشت: آجیتیشن... آجیتیشن.. بیبی آی وانا بی عه لاور...

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۲ تیر ۹۹

    روز بیست و نهم

    http://s12.picofile.com/file/8400637584/8296cf8c902a24035afe240e7bcc1c77.jpg

    درسته که دیروز قول دادم که کاملا قراره آدم شم ولی نشدم|:

    ولی خب حداقل رضایت بخش تر از روز های قبلش بود... و خب امروزم میخوام یه قدم فراتر بذارم"-"

    البته چاره ای هم  ندارم چون کلاس دارم و جلسه ی قبلم به خاطر امتحانم غیبت داشتم در نتیجه درس اون جلسه رو خودم باید بخونم"-" 

    دیروز با هلیا یع ویدیوکال گرفتمD=...

    از اونجایی که قرار بود بره خونه ی نمیدونم کی|: و جمع همه جمع بود و حای منم خیلی خالی بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که حضور منم حس بشه XD

    فک کنین من دیروز ناهار هم نخورده بودم حتی|:

    بعد این بیلیاقتا داشتن سیب زمینی سرخ میکردن جلو چشم من |":

    وسطاشم که شارژ موبایلش گویا داشت تموم میشد مجبور شدیم خدافظی کنیم، منم خواستم یه ذره فاز بدم ورداشتم تونر ریختم رو صورتم که رفت تو دهنم|:

    هیچوقت تونر نخورید|:

    حتی به عنوان اشک مصنوعی ازش استفاده نکنید حتی اگه هیچ امکانات دیگه ای نداشته باشید|:

    خلاصه این که بعله... حدودا نیم ساعت بعدشم با هاله نزدیک دو ساعت در مورد آرگوهیپریون حرف زدیم D=... با این که داستان از شدت حفره مندی شبیه آبکشه"-"...

    ولی بازم خیلی خوب داره پیش میرهD=...

    امیدورام بتونیم تا آخر تابستون تمومش کنیم... ((=

    خاب... روز بیست و نهم(("=...

     

     

    پ.ن: خدا لعنتت نکنه آیلی|: این Slow motion لوهان چی بود انداختی به جون من؟|: آسایش ندارم اصلا.... 

    پ.ن: اگه یه وقت خواستید اشک مصنوعی درست کنید و هیچی دم دست نداشتید از تف آب دهنتون استاده کنین"-"

     

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۱ تیر ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: