این روزا به طرز شگفت انگیزی روی مودم و روزامو خیلی بهتر از چیزی که از خودم انتظار دارم میگذرونم... هرچند به نظرم هنوز جا دارم بهتر از این بشم... سو، برام دعا کنید دوباره خودمو گم نکنم((=...

انیمه ای که برای روز نهم چالش هلن میخوام در موردش حرف بزنم رو به احتمال زیاد دیدین، حداقل اسمشو شنیدین و عکساشو دیدین((=... انیمه ی "فرزندان گرگ - Wolf children" که اثر مامورو هوسودا و محصول سال 2012 هست((=

خب من دقیقا تیکه های وسط این انیمه رو در دوران قدیم دیده بودم و هیچوقت قسمت نشده بود که کامل از اول تا آخر بشینم ببینمش. و خب از اون انیمه هایی بود که بنا به دلیل قابل قبولی برای مدت طولانی ای با هلیا براش عر زدیم((=... در حدی که اصلا اسم این انیمه میاد قیافه ی هلیا و اون چتای اون دورانمون میاد جلو چشمم و مثل همیشه دنبال وجه اشتراک های احمقانه ای میگردم که شاید به من هیچ ربطی نداره... 

ولی خب همیشه تو ربط دادن چیزای بی ربط تبحر خاصی داشتم... انی وی! به اندازه ی کافی حاشیه رفتم((=

از گرافیک این انیمه براتون بگم... راستش به نظرم چهره هاشون میتونست بهتر از این طراحی بشه، مخصوصا هانا((= در حقیقت این یه نقطه ی ضعف نیست،فقط فک میکردم میتونست قشنگ تر باشه. بقیه ی قسمتا با توجه به سال ساخت و انیمه های هم رده ی خودش خیلی قشنگ و نرمه و فضا ها، مخصوصا گلا و جنگل خیلی خوب طراحی شدن. کلا گرافیکش معمولی اما دوست داشتنیه((=

 

هانا دختریه که با یه گرگینه ازدواج میکنه! اونو برای اولین بار توی دانشگاه میبینه و بعدش رفته رفته بیشتر با هم وقت میگذرونن و در آخر، ازدواج می کنن و صاحب دوتا بچه به اسمای آمه و یوکی میشن. پدر بچه ها توی یه روز بارونی، وقتی که آمه هنوز نوزاد بوده میره بیرون و هیچوقت برنمیگرده، ساده تر بگم، غرق میشه و میمیره((= بعدش هانا میمونه و دوتا بچه گرگ که نمیدونه چجوری باید بزرگشون کنه. به خاطر مراقبت از بچه ها مجبور میشه حتی کارش و تحصیلشو ول کنه و از پس اندازشون برای زندگی استفاده کنه. بعد از مدتی متوجه میشه که نمیتونه دوتا گرگ رو تو شهر بزرگ کنه برای همون به روستایی نزدیک کوهستان که از قضا محل زندگی پدر بچه ها در زمان های قدیم بوده میره. با این که مشکلات روستا خیلی زیاد بودن، هانا تونست باهاشون کنار بیاد و با همسایه ها هم خوب گرم گرفت و بعد از مدتی که رو غلتک افتاد زندگی خیلی برای خودش و بچه هاش راحت شد. ولی زمان میگذره، بچه ها بزرگ میشن و وقتش میرسه که خودشون انتخاب کنن میخوان گرگ باشن یا آدم((=

 

خب یه نکته در مورد هانا بود که خیلی دوسش داشتم... حتی اون دیالوگشم خیلی خوشم اومد و اون قسمتایی که آدمای دور و ورش همش میگفتن چه مرگته که اینجوری میخندی همش یه تلخند مسخره میفتاد گوشه لبم((= موقع دیدنش همش به خودم میگفتم چقدر خوبه که آدم بتونه اینجوری باشه، اونقدر تلاش و پشتکار داشته باشه که بتونه از پس تمام بدبختیاش بر بیاد. هرچند به نظرم یکی دوجا کارای احمقانه کرد... ولی در کل روحیش برام قابل ستایش بود((=

 

من موقعی به دنیا اومده بودم که گلای حیاطمون باز شده بودن. کسی نکاشته بودتشون، همینجوری خودشون رشد کرده بود. دیدن اونا باعث شد پدرم به این فکر بیوفته که اسم منو بذاره هانا. به این امید که باعث بشه من همیشه بخندم. بهم گفت همیشه باید لبخند بزنی! حتی وقتی مرد توی مراسم خاکسپاریش همش داشتم لبخند میزدم و فامیلا بهم گفتن چه دختر بی مهری هستی!

 

تبدیل شدن به گرگ توی شب ماه کامل و حمله کردن به آدما همش افسانست و دنیا پر از چیزاییه که نمیدونم.

 

اون برگای تازه ی سر راه، اون تار عنکبوت های خیس و اون آسمون بعد از بارون؛ هرچیزی رو که نگاه میکردی توی نور خورشید میدرخشید و برای مادرم، دنیا شده بود یه دنیای دیگه!

 

کلا من خیلی دوسش داشتم... نمیدونم حسی که داشتم موقع دیدنش رو چجوری توصیف کنم، خصوصا این که با بابام داشتم میدیدم!!((=...

کلا حرفم اینه که اگه ندیدین از دستش ندین... خیلی خوبه هق(("=

چقدر گریه کردم...

و اون قسمتی که آمه و یوکی تو حالت گرگی افتادن به جون هم و کل خونه رو منفجر کردن به این فک کردم که اگه من و داداشمم گرگ بودیم چی میشد... بعدش فهمیدم بهتره از این فکرا نکنم^^.... اصن راس میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیس|:

ولی خودمونیم... اصلا تو کتم نمیره آمه ده سالشه... چطور ممکنه داداش من و آمه هم سن باشن آخه... تازه تو حالت گرگیش زیادی کراش بود... عیح... *به یاد تفکرات سه نفره مبنی بر نگه داری یک عدد هاسکی در عمارت واقع در بوستون افتاده و خشتک میدرد*

 

پی نوشت: این همه کچلم کرده بودین برای چپتر شیش تضاد سیرک|: استقبالتون پودرم کرد ک... حداقل بگین تو وب قبلیمم بذارمش یا نه؟

پی نوشت: همچنان دنبال انسانی خیر و نیکوکار میگردم که در امر تغییر فونت وب به دادم برسه...

پی نوشت: من کلا انسان بی جنبه ای ام... امروز یه سریال چینی دیگه شروع کردم، خیر سرم باید درس بخونم ولی با لودر از رو هرچی انیمه و فیلم و سریاله رد میشم|: 

به حدی که معلم زبانم امروز به جای این که حالمو بپرسه برگشته میگه امروزم سریال جدید شروع کردی؟ XDDD...

خدایا منو گاو کن...