۱. خودت را معرفی کن.
به نام خداوند منان،
اسمم آواست، اینجا اکثراً مائو صدام میکنن، در حال حاضر 18 سالمه، یه داداش کوچیکتر از خودم دارم، به چای معتادم، عاشق بوی هلوئم، جلوی پنجرهی اتاقم پنجتا گلدون بزرگ دارم، دانشگاه میرم، علوم تغذیه میخونم، پنجتا هماتاقی دارم، عکاسی رو تازه شروع کردم، دوختن رو خیلی دوست دارم، انیمه زیاد میبینم و اوتاکو هستم، قد کوتاهم و روی صورتم کک مکی و توی دهنم یه دندون کج دارم، دوتا تتو روی انگشتهام دارم، موهام سبز رنگه، (تا حالا چهار تا رنگ مختلف رو امتحان کردم. قرمز، نارنجی، آبی و الانم سبز.) و این کههه... رنگ مورد علاقم خاکستریه.
(جدیدا انقدر یه سریها به واسطه تایپ شخصیتی یا گرایششون حس شاخ و برتر بودن پیدا کردن که جدی دیگه خوشم نمیاد موقع معرفی کردن خودم بهشون اشاره کنم. وای خیلی رو مخه.)
۲. یک چیزی را نام ببر که در آن خوب هستی.
هممم...
نمیدونم راستش...
۳. رنگ موردعلاقهات چیست و چرا؟
رنگ مورد علاقم خاکستریه!
نمیدونم یه حس خنثی و گاهی اوقات مرموز بودن بهم میده. و خب قشنگه، خوشگله.
بنفش هم دوست دارم، بنفش روشن.
حس جادویی و ماورایی بودن در کنار آرامش داره انگار، اینم قشنگه.
۴. داستان پشت اسمت چیست؟
خب اسم واقعیم گفتم که آواست...
مامان من از بچگیش آرزو داشته یه بچهی دختر داشته باشه و اسمش رو یا بذاره هلیا، یا یاسمین!
در همین حین بابای من، استاد موسیقیه. موسیقی و ساز کل زندگیشه. و ساز تخصصیشم سنتوره. و خب وقتی هنوز اسم منو هنوز انتخاب نکرده بودم، بابام همینجوری یه روز از در خونه میاد تو و میگه:«راستی اسمشو آوا بذاریم؟» و مامانم پیش خودش میگه «عه، این که از هلیا و یاسمین بهتره!» و اینجوری میشه که اینجوری میشهD": ...
+اسم مجازیم هم... والا شیش هفت سال قبل توی اون دوران جاهلیتم شانسی یه اسم "مائو" رو انتخاب کردم، از همون موقع روم موندهD": ... دلیل خاصی هم نداشت واقعاً.
۵. دوست داری به کدام کشور سفر کنی و چرا؟
خب حتماً از علاقم به شرق آسیا، مخصوصاً ژاپن خبر دارینD": ... ولی خب برای سفر نمیخوام برم اونجا... واقعاً غمانگیز میشه اگه برای چند روز مسافرت برم و بعد دوباره برگردم._. نمیخوام._.
من کلاس شیشم/هفتم که بودم، یه دفتر داشتم که در مورد جهانگردی بود، چون بزرگترین آرزوم این بود که بتونم جهانگردی کنم یه روز|B... و توش به ترتیب در مورد کشورهایی نوشته بودم که میخوام بهشون سفر کنم، این که اونجا میخوام چیکار کنم یا کجاها برم، شاید باورتون نشه ولی حتی روی یه نقشهی جهان قدیمی هم علامت زده بودم مسیر حرکتمو:)))...
و اولین کشوری که میخواستم برم هند بود.
پس آره هندD": ... (گزینهی بعدی هم یونانTT)
۶. کارتون موردعلاقهات چیست؟
من کارتون زیاد نگاه میکنم.
و کارتونی که واقعاً واقعاً دوسش داشتم از بچگی تا الان، کورالین بوده D": ...
(البته به رابینهود و ماشینها هم ارادت خاصی داشتمT-T...)
۷. میخواهی وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟
خب من علوم تغذیه میخونم و با همین فرمون قراره که یه رژیم درمان بشم:))) ...
البته باز جریان زندگی رو نمیشه پیش بینی کرد؛ شاید با همین فرمون پیش نرفت و یه چیز دیگه شدم.
خدا میدونه^^
۸. نکته موردعلاقهات درباره دانشگاه چیست؟
هماتاقیها + استقلال.
آدم وقتی وارد دانشگاه میشه خیلی چیزها یاد میگیره، هم در مورد خودش، هم دنیای اطرافش. نمیدونم چطوری توضیح بدم، ولی واقعاً انگار یه دنیای جدیده که توش به اندازهای آزادی داری که دنبال خودت بگردی و ببینی که واقعاً کی هستی و از آینده چی میخوای. و خب، آدمهای جدید هم زیاد میبینی، با موقعیتهای جدید زیادی هم مواجه میشی. و همهی اینها آروم آروم باعث رشدت میشن. درکل خیلی مفیده.
و اگه از بعد مسخره بازیش بخوام بگم، *تمشاخ*
خب آقا، واقعاً این که شیش نفر دختر از شیش گوشهی مختلف این کشور دور هم جمع شده باشن و دور هم خوش باشن و هر شب ساعتها قبل خواب چرت و پرت بگن و اونقدر بخندن که حالت تهوع بگیرن زیادی باحال نیست؟ خیلی خوش میگذره:)))... دلم برای هماتاقیهام جدی خیلی تنگ شده.
و در کنار تمام اینها، به هرحال درس میخونی و یه کارهای میشی دیگه. به پول میرسی پول^^
۹. فصل موردعلاقهات چیست و چرا؟
پاییز قطعاً و بدون شک.
خیلی فصل قشنگیه. واقعاً قشنگه. و این که هوا خیلی خوبه، کلافهکننده نیست، لباس پوشیدن راحته... قشنگه دیگه کلا چرا نداره آخه:))
تازه تولدمم پاییزه.
۱۰. غذای موردعلاقهات چیست؟
ماهی دوست دارم، و ماکارونی.
(ماهی جز معدود غذاهای واقعاً خوبِ سلف دانشگاهمونه هقTT)
۱۱. از چه چیزی میترسی و چرا؟
ترس مادی که... هزارپا. فقط و فقط هزارپا. یعنی هیییچ جونور دیگهای منو نمیترسونه حتی سوسک بالدار. اما امان از هزارپا... امااااااان از هزارپا... اییییی. (تو ترکی بهش میگن "گولاغاگیرَن" یعنی چیزی که وارد گوش میشه:))) خب ریدم لعنت به این نامگذاریتون دیگه. +اوه و اگه نمیدونستید هزاپاها عاشق فضاهای تنگ هستن، مثل سوراخ گوش. اسیتنبانیتسابنت)
و ترس معنوی... پوچ بودن. بزرگترین قسمت افکار و نگرانیهای روزانم صرف همین موضوع میشه. چی میشه اگه نتونم به چیزی برسم؟ چی میشه اگه من همهی فرصتها و نعمتهامو هدر بدم؟ چی میشه اگه واقعاً لیاقت هیچکدوم از اینها رو نداشته باشم؟ و خب این که عمرتو هدر بدی واقعاً ترسناکه. نیست؟ (شاید اگه دو سه سال پیش این سوالو میپرسیدید میگفتم "فراموش شدن" بزرگترین ترسمه. ولی خب... الان فکر میکنم اونقدرها ترسناک نیست، به علاوهی این که، ما هیچوقت فراموش نمیشیم.^^)
۱۲. دوست داشتی حیوان خانگی داشتی؟
البتهههه!!!
من عاشق گربهها هستم. و حتی برای گربههای نداشتهی بدبختم اسم هم انتخاب کردمT-T... (میرعظیم و فریبرز اگه کنجکاوید.) ولی خب مامانم به خاط ریزش موهاشون مخالفت میکنه. اما بالاخره من یه روز مستقل میشم و میرم توی خونهی خودم و هرچندتا تونستم گربه نگه میدارمTT... *سافت شدنِ خیلی زیاد*
و حالا اگه روزی گربه داشتن غیرممکن شد برام، قطعا ماهی نگه میدارم. ووییی. ماهییی.
۱۳. تعطیلات موردعلاقهات چیست و چرا؟
فکر کنم تعطیلات موردعلاقه ندارم اصلاً. معمولاً وقتی یه تعطیلی عمومیای وجود داره با گروهی از افرادی که عمیقاً ازشون بدم میاد ملاقات میکنم که خب باعث میشه زیاد بهم خوش نگذره... مثلاً من درونمایهی عید نوروز رو به عنوان یه جشن باستانی واقعاً دوست دارم، ولی تعطیلاتش رو به هیچ وجه:)))... درکل شاید بشه گفت تابستون بهترینشونه برای من... که اونم گرما از دماغم در میاره:/...
+نمیدونم اینم حساب میشه یا نه، ولی خب شهر من جای سرد سیریه و خیلیییی برف میباره. از اواخر پاییز تا اوایل بهار همش برف! و خب وقتی هنوز مدرسه میرفتم، خیلی حس قشنگی داشت وقتی از خواب بیدار میشدم و بیرون رو نگاه میکردم و میدیدم همه جا سفییییدِ سفیده، و سریع به 2880 زنگ میزدم و اونم تعطیلی اعلام میکرد و تو اون سرما دوباره میخزیدم زیر پتو و دوباره میخوابیدمTT... حس اون تعطیلیها فوقالعاده بود و دلم واقعاً واقعاً براشون تنگ شده. مخصوصاً این که اکثراً چند روز پشت سر هم تعطیل میشدیم:)))... وایTT
۱۴. یک فانتزی موردعلاقهات را بنویس.
فتوسنتز؟...
۱۵. لباس موردعلاقهات چیست و چرا؟
اممم... از بین لباسهایی که خودم دارم یا کلی؟
در هر صورت لباسهای گرم و زمستونی، مثل پالتو و کاپشن و جوراب و شال کلاه و اینطور چیزها رو خیلی دوست دارم.
+و عموماً ترجیه میدم لباسم تیره باشه. مثلاً از لباس سفید واقعاً بدم میاد:)))...
۱۶. بزرگترین رویایت برای آینده چیست؟
یوهاهاها.
به هیچکس نمیگم:]
۱۷. پنجتا چیز جالب درباره من:
1- به چسب زخم حساسیت دارم.
2- کف پای راستم خال دارم. (شنیدین میگن قسمتهایی از بدنت که خال داره یعنی توی زندگی قبلیت کسی که دوستت داشته اونجاها رو زیاد میبوسیده؟ فکر کنم برای من فوت فتیشی چیزی بوده"-")
3- سال سوم دبستان رو جهشی خوندم و به خاطر همین کلاس دوم که بودم از مدرسه اخراج شدم:)))...
4- راهنمایی که بودم یه بار توی مرحلهی استانی پرسش مهر، نقاشیم اول شد و با پولی که جایزه گرفتم دوربین پولاروید خریدمTT (یاد قیمتهای اون زمان به خیر واقعاً)
5- حاجی هستم^^ (فکر نمیکردم چیز جالبی باشه، ولی تا حالا به هرکی که گفتم تعجب کرده یا جالب بوده براش._.)
۱۸. چه چیزی خوشحالت میکند؟
چیزهای زیادD: ...
درکل من آدمی هستم که با چیزهای خیلی کوچیک هم کلی خوشحال میشه. و متقدم تفکراتمون باید جوری باشن که بتونیم حتی با کوچکترین چیزها خوشحال شیم و حس مثبت بگیریم چون دنیامون به اندازهی کافی بدبختی داره توش... پس حداقل خودمون مراقب خودمون باشیم. نمیدونم منظورمو گرفتین یا نه.
۱۹. چه چیزی ناراحتت میکند؟
من شاید آدم زودرنجی به حساب بیام، چیزهای زیادی هستن که ناراحت یا عصبانیم میکنن و بله من زود جوش میارم.
ولی مهمترینش رعایت نکردن حد و حدود و خط قرمزهاست، از آدمهایی که به "احترام گذاشتن به چیزهایی که لایق اون احترام هستن." اهمیت نمیدن به شدت متنفرم.
پینوشت: منبع چالش!
^-^...