+فراموش شدن توی جایی که تک تک جزئیاتشو با وضوح کامل یادته توسط افرادی که حتی صداشون توی ذهنته واقعا چیز عجیبیه. چهارشنبه که برای گرفتن مدارکم رفته بودم مدرسه، بعد از دیدن رزهای توی حیاط و درختهای کاجی که از حیاط ساختمون بغلی روی این دیوار خم شدن انگار دوباره وارد سالهای دبیرستانم شدم. حتی یه لحظه حس کردم فاطمه و هاله رو دیدم که دارن جلوی گلها عکس میگیرن. تا این حد آشنا. و قطعا درک میکنید اگه حسابی تو ذوقم خورده باشه وقتی دیدم توی اون مدرسه حتی یک نفر هم منو یادش نبود((= ... (حقیقتش من خیلی تو مدرسه همیشه تو نقطهی کور بودم. با اطمینان میتونم بگم حتی بعضی از همکلاسیام نمیدونستن وجود دارم. حتی یه بار تو جلسهی چهره به چهره یکی از معلمهام به مامانم گفته بود حتما منو پیش یه روانشناس ببره چون این حجم از منزوی بودن برای یه نوجوون اصلا طبیعی نیست. ولی انتظار داشتم حداقل یکی دو نفر از معلمها منو یادشون باشه... چون سال قبل مدرسهی ما خیلی کم قبولی داد. و من جز اون تعداد انگشت شمار بودم. بچ من آبروتونو حفظ کردم بعد شما فراموشم کردین:///)... آره. تازه مدارکم بهم ندادن گفتن تکمیل نیست. بیتربیتا.
+دیشب افتخار اینو داشتم که با یکی از فامیلهای دور و درازم -که میشه دختر عمهی مادربزرگم- دیداری کوتاه داشته باشم:))) این پیرزن اینقدر فنچول و کیوته که رسما میشه با یه دستمال گلدوزی شده پیچیدش و گذاشتش توی جیب. با یه لهجهی خاصی هم حرف میزد. توی همون چند دیقه اونقدر برای من و داداشم آرزوی سلامت و موفقیت کرد که اصلا نمیتونمTT...
+یه وقتایی به این فکر میکنم شخصیتی که یه آدم توی دنیای واقعی و مجازی از خودش نشون میده چقدر متفاوتن. و تصور این که کدومشون به خود واقعی اون آدم نزدیکتره، یا این که به جز اینها چندتا شخصیت متفاوت دیگه میتونه از خودش نشون بده، چقدرشون دروغن و چقدرشون واقعی، یه کوچولو ترسناکه. پنجشنبه برای اولین بار چندتا از دوستای جدید کیدو رو دیدم، و راستش زیاد مطمئن نبودم، فکر نمیکردم اصلا بهم خوش بگذره. توی گروه تلگرامشون بودم و باید بگم اون روزای اول عجیب رو اعصابم بودن:))) ولی توی واقعیت بچههای خوبی بودن، گنگشونم بالا بود. *تمساح*
+بیاین یه نگاهی به اون چالش نقشه کشی که قبل شروع 1401 نوشته بودم بندازیم.
مورد اول لیست کارهایی که باید امسال انجام میدادم با موفقیت تیک خورد^-^ الان دوتا تتو و پیرسینگ دارم~ (حقیقتا مامانم از وقتی دانشگاه میرم داره نهایت تلاششو میکنه که افق دیدشو گسترش بده و open mindتر باشه. و قابل تحسینه و میتونم بگم تا حد زیادی موفق بوده. با این وجود وقتی دید روی دوتا انگشتم تتو زدم خیلی خودشو کنترل کرد که از خونه پرتم نکنه بیرون:)))) )
مورد پنجم هم تا اینجا تیک خورده محسوب میشه... تو این سه ماهی که از چهارصد و یک گذشته در زمینهی کتاب خوندن خیلی خیلی فعالتر از سال قبل عمل کردم. و خب راضیم از خودم هرچند هنوز جای پیشرفت دارمTT
پینوشت: شما چه خبر؟<": امتحاناتتون تموم شدن؟ مال من حتی شروعم نشدنTT
پینوشت: میگم که... یه چندتا انیمه میشه پیشنهاد بدین؟<":