بِشنو ای آب، دلم محزون است.

حالِ خوش برای من افسون است. 

 

پی‌نوشت: یه نفر رو می‌شناسم که چند ساله مهاجرت کرده. می‌گفت هر چقدر فرار کنی و سعی کنی خودت رو نجات بدی، انگار آخرش تنها راه  حل اینه که یه بار دیگه تو یه کشور دیگه متولد شی و هیچ ایده‌ای نداشته باشی "خاورمیانه" دقیقا یعنی چی؛ و روحتم خبر نداشته باشه که هنوز جایی توی این دنیا وجود داره که اسمش "ایران" باشه.

پی‌نوشت: این شعر خیلی قدیمیه. لطفا نپرسین از کجا اومده که داستانش خیلی طولانیه.

 

ببر تا که فراموشم شود آهسته آهسته،

همین اندک دلِ خسته،

مرا پشت دری بسته،

تمامم کن.

مرا در اوج ویرانی، خرابم کن. 

تمامم کن،

تمامی تا تمام این جهانِ بی‌نهایت.

نمی‌خواهم نه تو،

نه این دل و نه این جهان بی‌لیاقت.