ولی ساعتها واقعا موجودات غمگینی هستن.
تمام طول روز بدون وقفه، ثانیه به ثانیه باید کارشونو بدون حتی لحظهای غفلت به درستترین شکل ممکن انجام بدن تا بالاخره یه نفر نگاهشون کنه.
پینوشت: این روزها پر از اتفاقات جدیدیان که بعضیاشون ستاره باران و بعضیاشون استفراغ برانگیزن.
پینوشت: طالع امروزم گفته که مسیر پیش روم پر از چاله چولهـست و باید آهسته و پیوسته ازش عبور کنم تا سرافراز بشم. و این که اگه واقعا تلاش کنم رویاهای دست نیافتنیم هم به واقعیت میپیوندن. ای کاش یکی بود اونجوری که به مرجان خانوم روحیه دادم که بره باشگاه، یه تیکه کاغذ که با ماژیک قهوهای روش نوشته "روحیه" به سردرِ تالار ورودی قلبم میچسبوند که اینقدر برای انجام بعضی کارا گشاد نباشم.
پینوشت: شما اون گربههه که جلوی میوه فروشی تز میده رو نمیشناسید. ولی اون دیروز بالاخره بعد از دو ماه التماس اجازه داد بهش دست بزنم و کلی سر و گردنشو بخارونم. البته اونقدر خودشو بهم مالید که کل هودی و دستکشهام پشمالو شده بودن.